تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: مناظره زنـدگی و مـرگ
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدن

مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی

زندگی:
من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری

مرگ:
تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو

زندگی:
تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان

مرگ:
تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی

زندگی:
تو اشک مادر داغدیده ای
من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر

مرگ:
تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
من گریزی برای رهایی از این مخمصه

زندگی:
من لبخند زیبای یک نو مادرم
تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق

مرگ:
من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
تو اصراری زجرآلود به بودن او

زندگی:
من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق

مرگ:
تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
من تیر خلاصی از این عذاب

زندگی:
من عفو یک پدر داغدیده ام
تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن

مرگ:
من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
تو جزای جرم زندگی بدون او

زندگی:
من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
تو خلوت سرد تنهایی

مرگ:
من فرصت گرم انتقامم
تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور

زندگی:
من نقطه اوج عروج یک انسانم
تو نزول او به پست ترین جای ممکن !

مرگ:
............................... !!!


گرچه از مرگ گریزی نیست و نباید حتی لحظه ای از اون غافل بشیم اما زندگی نیز، فرصتی است که
خداوند بما داده و بجاست که ازش کمال لذت رو ببریم و زندگی را آنطور که شایسته است زندگی کنیم.

[تصویر:  FishLife.jpg]
شعر فردا
شمس لنگرودی

فردا که مرگ به ستایش‌مان برمی‌خیزد
و دنیا
همه‌ی آنچه را که می‌ماند
به عقربکان و مورچگان می‌بخشد،
فردا که قبله تکان می‌خورد
و آفتاب در سپیده‌ی خود خم می‌شود
تا روستای کهنه را
به قیامی دیگر برانگیزاند،
فردا که همه چیزی تمام می‌شود
تا این زباله‌ها را
به گدایی دیگر بخشد.
و صبر چیز وقیحی است
- مثل مرگ -
در دوردست مرغ سپیدی‌ست
که بر ما لبخند می‌زند
و قبیله‌ی من تنها می‌ماند.

ای شرم!
جایی برای گفتن‌مان خالی نیست
راهی برای رفتن‌مان نیست.
برگردیم.


برگرفته از:
لنگرودی، شمس؛ هیچ‌کس از فردایش با من سخن نگفت (گزیده‌ی هشت دفتر شعر شمس لنگرودی)؛ با انتخاب و مقدمه‌ی آزاده کاظمی؛ چاپ نخست؛ تهران: مؤسسه انتشارات نگاه ۱۳۸۸.
ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮﺍﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد


زندگی کن
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ ..
رونق عمر جهان، چندصباحی گذراست


قصه بودن ما
برگی از دفتر افسانه ای یِ، راز بقاست


دل اگر می شکند
گل اگر می میرد
و اگر باغ به خود رنگ خزان می گیرد
همه هشدار به توست؛


ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ ..
زندگی کوچ همین چلچله هاست
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ..
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ..
[highlight=#f4afac]
انــدوه که از حد بگذرد
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
جایش را می دهـــد
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
به یک بی اعـــتنایی مزمن
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
دیگر مهــم نیست
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
بودن یا نبـــودن
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
دوســـت داشتــن یا نداشــتن
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
دیگر حســی ترا به احســاس کردن
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
نمی کشــاند



!
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
در آن لحــظه
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
فقــط در سکـــوت غــرق می شوی
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
و فقط نــــگاه می کنـــی
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
نــــگاه
[/highlight]
[highlight=#f4afac]
سیمین بهبهانی
[/highlight]
لینک مرجع