خدای خوب من
با اینکه من بنده بدی هستم
با اینکه زیاد قُر میزنم
ولی مهربانم
عزیزم
تو را سپاس می گویم
که به من توفیق دادی روزه بگیرم
خوشحالم که مریض نیستم
و بهانه ای ندارم برای انکه در ضیافت تو
شرکت نکنم
میدانم
و تو نیز بهتر از من میدانی
بین خودمون بمونه ....
ارادتمند
چشمه لطف
الهي بي پناهان را پناهي * * * به سوي خسته حالان كن نگاهي
مرا شرح پريشاني چه حاجت * * * كه بر حال پريشانم گواهي
خدايا تكيه بر لطف تو دارم * * * كه جز لطفت ندارم تكيه گاهي
دل سرگشته ام را رهنما باش * * * كه دل بي رهنما افتد به چاهي
نهاده سر به خاك آستانت * * * گدايي ، دردمندي ، عذرخواهي
گرفتم دامن بخشنده اي را * * * كه بخشد از كرم كوهي به كاهي
خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند * * * خوشا آن دل كه دارد با تو راهي
زنخل رحمت بي انتهايت * * * بيفكن سايه بر روي گياهي
به آب چشمه لطفت فرو شوي * * * اگر سر زد خطايي ، اشتباهي
مران يا ربّ زدرگاهت « رسا » را * * * پناه آورده سويت بي پناهي
( دكتر قاسم رسا )
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ..
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
... زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم!!. قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید !!!..
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
طفلکی بنده غمگین اَدم!..
در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!
نازنینم اَدم .... نبری از یادم
خدایـــــــــــــا؛
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛
بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛
بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛
مرا ببخش...
الهی؛
به نعمتِ حضور؛
قلبم را از خطورِ ذنوب* بازدار
راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهایی
آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی
هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی
بیدار تو تا بـــــودم رویای تو می دیدم
بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی
از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی
وز زلف تو می زایـد انگیزه ی شیدایی
هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشید
مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی
چشمی که تماشاگر در حسن تو باشد نیست
در عشق نمی گنجد این حسن تماشـایی
استاد شهریار
شعر زیبای خدایا از(قیصر امین پور )
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده ام بسوی آسمان ها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشان ها
چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد