رویای دخترانه ی او...
|
۱۱ بهمن ۱۳۸۹, ۱۲:۰۹ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
|
رویای دخترانه ی او...
عاقد دوباره گفت: « وکیلم؟...» پدر نبود!
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود گفتند: رفته گل... نه... گلی گم... دلش گرفت یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود هجده بهار منتظرش بود وبر نگشت آن فصل های سرد که بی درد سر نبود ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای رؤیای دخترانه ی او بیشتر نبود عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان آن روز دور سفره، جز چشم تر نبود عاقد دوباره گفت: وکیلم؟... دلش شکست یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود او گفت با اجازه ی بابا... بله... بله مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود! ![]() ......یا بن الحسن روحی فداک ....متی ترانا و نراک....
![]() |
|||
|
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
بازگشت به بالابازگشت به محتوا



![[تصویر: 21611758216320718237481392124821131678.jpg]](http://img.tebyan.net/big/1387/05/21611758216320718237481392124821131678.jpg)
![[تصویر: faraj.jpg]](http://www.xconet.com/faraj.jpg)

