آمد بهار و نیامد!
۲۵ اسفند ۱۳۹۰, ۱۰:۰۵ عصر
ارسال: #2
|
|||
|
|||
![]() عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است چرا آب به گلدان نرسیده است چرا لحظه باران نرسیده است به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیده است بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم گشته کنعان نرسیده است چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد زمین مرد خداوند گواه است دل چشم به راه است که در حسرت یک پلک نگاه است ولی حیف نصیبم فقط آه است تویی آئینه روی من بی چاره سیاه است و جا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم
![]() ![]() من یک اخراجی هستم
|
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
آمد بهار و نیامد! - پویا رهجو - ۲۷ اسفند ۱۳۸۹, ۰۴:۵۲ عصر
RE: آمد بهار و نیامد! - hamed - ۲۵ اسفند ۱۳۹۰ ۱۰:۰۵ عصر
RE: آمد بهار و نیامد! - خادم شهدا - ۲۶ اسفند ۱۳۹۰, ۰۱:۵۴ عصر
RE: آمد بهار و نیامد! - hamed - ۷ فروردين ۱۳۹۱, ۰۷:۵۱ صبح
RE: آمد بهار و نیامد! - اسماء الحسنی - ۱۸ اسفند ۱۳۹۲, ۰۹:۰۹ صبح
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا