آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا
۳ مهر ۱۳۸۹, ۱۲:۲۵ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۳ مهر ۱۳۸۹ ۱۲:۳۷ عصر، توسط ضحی.)
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا
ادامه داستان
من در روزگار جواني تصميم گرفتم كه وارد حوزه علميه شوم و به تحصيل علوم ديني بپردازم، با عكس العمل و مخالفت شديد پدر و مادرم و ساير اقوام و خويشان روبرو شدم. اين مخالفت و جبهه گيري پدر و مادر و... با فرزند نوجوان و طلبه به قدري شديد و عميق بود كه اگر شرح اين ماجراي شورانگيز و دلخراش بازگو شود، دل هر انساني را از هر ملت و مذهبي كه باشد به درد مي آورد. نوجوان 15 ، 16 ساله اي كه برق اميد و نور هدايت و چراغ راه، دل و جانش را روشن كرده بود و دلباخته راه انبيا و اوليا و صلحا شده بود و با تمامي وجود پا در عرصه دين و مذهب گذاشته بود و با همتي بلند به بلندي ابديت و دلي گرم به گرماي نور ولايت، آماده خدمت سربازي عزيز خدا و اولياي دين يعني قلب دايره امكان حضرت بقية اللّه الاعظم حجت ابن الحسن العسكري - روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء - و اجداد بزرگوارش شده بود و به اين خدمت مقدس دل بسته بود و افتخار مي كرد. ديگر هيچ وسوسه و دغدغه و حركت ناموزوني نمي توانست چراغ راهش را خاموش كند و در نتيجه با هر فقر و فلاكت و محروميتي در اين راه مدارا مي كند، رفيق مي شود، انس مي گيرد و همچون گردنبندي كه به گردن هر نو عروسي مي اندازند، او را مي آرايد و به او جلوه و جلا مي دهد. من هم نوري خاصّ و عشقي پيدا كرده بودم كه به آن فخر و مباهات مي نمودم و با زبان حال مي گفتم: عاشق حقم و در راه دوست دست و دل و ديده و سر مي دهم نيست عجب گر ز دلم خون چكد باغ گلم، لاله تر مي دهد بالاخره با اين عشق و علاقه، تمام اقوام و خويشان و اقارب بدون استثنا با من ترك مراوده نمودند و مرا به منزل راه نمي دادند. از منزل پدر رانده شدم، هيچگونه حقوق و مستمري از هيچكس و هيچ مقام دريافت نمي كردم و در آن دوران ستم شاهي و رضا قلدري كسي نبود به من چيزي دهد، و اگر كسي از خويشان احساس مي كرد كه كسي دلش براي من رحم آمده، فوراً مي رفتند و با او صحبت مي كردند و دل نرم او را سخت مي كردند و به او سفارش مي كردند كه مبادا كوچكترين كمكي به حسن بكنيد. مي گفتند: بايد از طلبگي برگردد. مكرر با چنين افراد صحبت مي كردند يا افرادي را واسطه مي نمودند و با تهديد و تطميع و تندي و التماس و جزع شايد بتوانند مرا از اين مسير برگردانند. ولي هر چه آنها براي هدفشان كوشش مي كردند ذرةالمثقالي در اراده آهنين من خللي وارد نمي كرد . در مقابل همه تندبادهاي حوادث ايستاده بودم و خم به ابرو وارد نمي كردم. دائماً اقوام دور هم جمع مي شدند و با پدر و مادرم براي برگرداندنم از طلبگي طراحي و نقشه ريزي مي كردند، امّا اين نقشه ها در مقابل تصميم و اراده من نقش بر آب مي شد، و من فكر بيرون آمدن از طلبگي را به ذهن خود راه نمي دادم. به هر حال در حجره اي از مدرسه نوريه اصفهان مسكن گرفتم. پنج شنبه و جمعه ها براي بدست آوردن قوت لا يموتي به بيرون شهر مي رفتم كه آشنايي مرا نبيند، آنجا مشغول عملگي و كارگري مي شدم و پولي را كه بدست مي آوردم از همان محل، خورده نان هايي را كه مردم از آن استفاده نمي كردند مي خريدم و با خود به حجره مي آوردم و تا يك هفته خوراكم را از همين خورده نان هايي كه گاهي هم كپك زده بود، قرار مي دادم!! وقتي نان ها تمام مي شد دو مرتبه آخر هفته مي رفتم كارگري مي كردم و پولش را خورده نان مي گرفتم و برمي گشتم و با اين برنامه در يك حجره تنها، با يك حصير و خوراكي اين چنين روزگارم را سپري مي كردم. گاهي خداوند متعال مقداري سركه براي من مي رساند، همان نان هاي خشك را در سركه تليت مي كردم و مقداري آب به آن اضافه مي كردم و مي خوردم و در آن دوران واغربتا و خفقان ستم شاهي، اين غذاي شاهانه من بود . به هر حال از نداشتن مايحتاج ضروري و لوازم اوليه زندگي، مثل غذا و لباس و روانداز و زيرانداز كه مرا از سرماي زمستان نجات دهد هيچ واهمه اي نداشتم و در عين حال به احدي اظهار تنگدستي نمي كردم. همچون عاشقي دلباخته، دوان دوان با عجله به دنبال معشوق مي رفتم و هيچ خطري نمي توانست مرا تهديد كند و سدّ راه من شود. جاده هاي ظلماني و پر پيچ و خم زندگي را با اراده اي راسخ به آساني طي مي كردم و با ديو جهل، چون شير غرنده و قوي پيكر دست و پنجه نرم مي كردم. خلاصه همه ناملايمات زندگي براي من ملايم شده بود. تنها چيزي كه مرا رنج مي داد و بار گناهش را نمي توانستم تحمل كنم، آن هم بخاطر اين كه با دينم ارتباط داشت، نارضايتي پدر و مادرم بود. از اين كه آنها ناراحت بودند زجر مي كشيدم و قرار نداشتم. قضيه را با عده اي از معتمدين محل و علماي اصفهان در ميان گذاشتم و از آنها خواستم تا با پدر صحبت كنند و رضايت او را جلب كنند، نتيجه اي نگرفتم.» مخالفت اين پدر با راه اين فرزند آن چنان شديد و عميق بود كه در تمام رگ و پي و گوشت او اثر گذاشته بود تا آنجا كه مي ديدند حيات و زندگي فرزندشان به خطر افتاده زيرا نه خوراكي دارد و نه پوشاكي و نه در آن سرماي سخت زمستان اصفهان وسيله گرم كننده اي دارد، ولي با همه اين اوصاف اين پدر در مخالفت خودش اصرار مي ورزيد، گويا اين فرزند به دين يهود پيوسته است و به كنيسه ها روي آورده!! خیلی طولانی شد . می دونم . معذرت می خوام . ادامه دارد... بزرگان شهر و معتمدين محل بارها از او مي خواستند كه دست از مخالفت بردارد، ولي به هيچ نحو دست بردار نمي داشت |
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - ضحی - ۱ مهر ۱۳۸۹, ۱۱:۴۲ صبح
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - safirashgh - ۲ مهر ۱۳۸۹, ۱۲:۱۹ عصر
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - ضحی - ۲ مهر ۱۳۸۹, ۰۳:۳۰ عصر
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - ضحی - ۳ مهر ۱۳۸۹ ۱۲:۲۵ عصر
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - ضحی - ۴ مهر ۱۳۸۹, ۱۰:۳۸ صبح
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - ضحی - ۵ مهر ۱۳۸۹, ۰۳:۳۵ عصر
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - safirashgh - ۵ مهر ۱۳۸۹, ۰۷:۵۳ عصر
RE: آيت اللّه حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره و زيارت عاشورا - هُدهُد صبا - ۲۱ آبان ۱۳۹۲, ۱۰:۵۰ عصر
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا