تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: غزل های حافظ
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3
سلام :

امروز روز جهانی حافظ بود ، به همین مناسبت یکی از غزلیات حضرت حافظ رو می نویسم :

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت


خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت


ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن ؛ خیر و سلامت

درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می شکند گوشه ی محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت


کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
گرامی باد یاد شعار شهیر جهانی خواجه حافظ شیرازی
20 مهر 1390
غزل ۲۰۷- یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود




یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی خوش
درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

RoseRose
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
من اکر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جاخانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خاک در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سروخشت
نا امیدم مکن از سابقه ی روز الست
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت
نه من از خانه ی تقوا بدر افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
گر نهادت همه اینست زهی پاک نهاد
ور سرشتت همه آنست زهی پاک سرشت
باغ فردوس لطیفست و لیکن زنهار
تو غنیمت شمر این سایه ی بید و لب کشت
حافظا روز اجل گر بکف اری جامی
یکسر از کوی خرابات برندت ببهشت
گل بی رخ یار خوش نباشر
بی باده بهار خوش نباشد

طرف چمن وطواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو وحالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد

با یار شکر لب گل اندام
بی بوس وکنار خوش نباشد

هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد

جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد.Rose
Roseبلبل اندر ناله و، گل خنده‌ی خوش می‌زند
حافظ

بلبل اندر ناله و، گُل خنده‌ی خوش می‌زند
چون نسوزد دل که دلبر در وِی آتش می‌زند؟
زاهدا، از تیرِ مژگانش حذر کردن چه سود؟ -
زخمِ پنهانم به ابروی کَمانکش می‌زند.



ناخوشی‌ها دیده‌ام از زاهدِ پشمینه‌پوش
من غلامِ مطربم کابریشمِ خوش می‌زند.

محتسب، با ساغرِ رندان شکستن، روز و شب
باده‌ی سرخ از صراحیّ منقّش می‌زند
حافظ عاشق، به رَغمِ زاهدِ دنیاپرست
باده‌ی نوشین به روی یارِ مهوش می‌زند.Rose
برگرفته از :
حافظ، شمس‌الدين محمد؛ ديوان حافظ؛ به روايت احمد شاملو؛ چاپ يازدهم؛ تهران:مرواريد، 1386.
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با اینکه این بازی توان کرد
شب تنهائیم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نیاشم
که من نرگس او سرگران کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
کجا گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بد انسان سوخت دل امشب که بر من
صراحی گریه و بر بط فغان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار من چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد.Heart
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرینتر از آنی به شکر خنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صدبار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزرده چرا جمله زبانی

گویی بدهم کامت وجانت بستانم
ترسم ندهی کامم وجانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند
بیمار که دیدست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازیش از دیده مردم
آن را که دمی از نظر خویش برانی
مرحبا ای پیک مشتاقانبده پیغامدوست\تاکنم جان ازسررغبت فدای نام دوست
واله وشیداست دایم همچوبلبلدرقفس\طوطی طبعم زعشق شکروبادام دوست
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتاده ام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتاده ام به زاری
آیا بود آنکه دست گیرد
خرم دل آنکه همچو حافظ
جامی زمی الست گیرد.
Roseتقدیم به صاحب عصر«عج»
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان در آید باز

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز

غمی که چون سپه رنگ ملک دل بگرفت
زخیل شادی روم رخت ز داید باز

به پیش آینه دل هر آنچه می دارم
بجز خیال جمالت نمی نماید باز

بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز

بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
ببوی گلبن وصل تو می سراید باز.
صفحه‌ها: 1 2 3
لینک مرجع