مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
۱۳ مهر ۱۳۸۹, ۰۷:۱۳ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ اسفند ۱۳۸۹ ۱۲:۵۶ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
((به نام خدا))
سلام با من سخن بگو دوكوهه اگر بپرسی دو كوهه كجاست ، چه جوابی بدهیم ؟ بگوییم دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه بسیجی ها را در خود جای می داد و بعد سكوت كنیم ؟ پس ای كاش نمی پرسیدی كه دو كوهه كجاست ، چرا كه جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ها ممكن نیست. كاش تو خود در دو كوهه زیسته بودی كه دیگر نیازی به این سوال نبود. گفته اند شرف المكان بالمكین – اعتبار مكان ها به انسان هایی است كه در آنها زیسته اند – و چه خوب گفته اند . دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه سال های سال با شهدا زیسته است ، با بسیجی ها، و همه سرّ مطلب همین جاست. اگر شهدا نبودند و بسیجی ها ، آنچه می ماند پادگانی بود درندشت ، با زمین هایی آسفالته ، خشك و كم دار و درخت ، ساختمان هایی ، كوتاه و بلند و تیرك هایی كه بر آن پرچم نصب كرده اند. اما دوكوهه سال ها با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و از آنها روح گرفته است ؛ روحی جاودانه. دوكوهه مغموم است، اما اشتباه نكنید! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفای بسیجی ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه ای است كه در آن كرامات باطنی انسان ها بروز می یابند. یك بار دیگر، سلام دوكوهه. قطارها دیگر در كنار دوكوهه نمی ایستند و بسیجی ها را از آن بیرون نمی ریزند. قطارها دوكوهه را فراموش كرده اند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند . بی رحمانه می گذرند . اما شهدا انسی دارند با دوكوهه كه مپرس. باذره ذره خاكش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمان هایش، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید . می گویی نه ؟ از حوض روبه روی حسینیه حاج همت باز پرس كه همه شهدای دوكوهه با آب آن وضو ساخته اند. در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست كه به یاد شهدا روییده اند. اما الفت شهدا با این حوض نه فكر كنی كه به سبب تابلوهاست ! من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست كه بتوان گفت. تو خودت باید دریابی . واگر نه، دیگر چه جای سخن؟ زمین صبحگاه نیز هنوز در جست وجوی رازداران خویش است . اگر زبان خاك را بدانی ، نوحه اش را در فراق آنها خواهی شنید، هرچند او همه لحظات آنچه را كه دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهید گلستانی را گاهِ خواندن دعای صبحگاه – اللهم اجعل صباحنا صباح الصالحین...- نهر های رحمات خاص حق جاری می شد و باغ هایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله می رویید و زمین صبحگاه بقعه ای می شد از بقاع رضوان. آنان كه در دوكوهه زیسته اند طراوت این جنات را در جان خویش آزموده اند و هنوز از سكر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند. جا دارد كه دوكوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی كه ازقافله شهدا جا مانده اند. ای قدمگاه بسیجی ها، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان ، تو خوب می دانی كه چه سایه بلندی را از كف داده ای . بوسه های تو بر قدم هایی می نشسته است كه استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد . یادهایت را در خود تجدید كن تا آنجا كه اگر هزارها سال از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسد كه قدمگاه بسیجیان بوده ای. شب را به یاد بیاور كه انیس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عملیات والفجر یك . ای دوكوهه ، تو را با خدا چه عهدی بود كه از كرامت برخوردار شدی و خاك زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد ؟ و حال چه می كنی ، در فراق پیشانی هایشان كه سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهای عاشقانه؟ دو كوهه، می دانم كه چقدر دلتنگی. می دانم كه دلت می خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. می دانم كه چه می كشی دوكوهه! عمر تو هزار ها سال است و شاید هم میلیون ها سال. اما از آن روز كه انسان بر این خاك زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا كسی را می شناسی كه بهتر از شهدای ما خدا را عبادت كرده باشد؟ تو چه كرده ای كه سزاوار كرامتی این همه گشته ای كه سجده گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و كربلا؟ كدام رسول بر خاك تو زیسته است؟ تو كهف اعتكاف كدام عارف بوده ای؟ اشك كدام عزادار حسین بر تو چكیده است؟ چه كرده ای دوكوهه؟با من سخن بگو... حسینیه ات نیز سكوت كرده است و دم بر نمی آورد. ما كه می دانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمام آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است. پس، از حسینیه حاج همت بخواه كه مهر سكوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید. اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی كه در آن نماز شب اقامه كرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدایی كه در حسینیه ، چشم مكاشفه بر جهان غیب گشوده اند؛ شهدایی كه همسفران عرشی امام بوده اند و اكنون میزبان او هستند. عمق وجود من با این سكوت راز آمیز آشناست؛ سكوتی كه در باطن ، هزارها فریاد دارد. من هرگز اجازه نمی دهم كه صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح كرده است. گوش بسپار تا ناله های حاج عباس كریمی را نیز در سوگ شهادت او بشنوی . حسینیه حاج همت قلب دوكوهه بوده است. حیات دو كوهه از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت . وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزند. دو كوهه قطعه ای از خاك كربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. كسی می گفت كاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سرّی كه میان او و كربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست، كو محرم اسرار؟ هر كه می خواهد ما را بشناسد داستان كربلا را بخواند، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل كربلایی نباشد. چه بگویم در جواب این كه حسین كیست و كربلا كدام است؟ چه بگویم در جواب این كه چرا داستان كربلا كهنه نمی شود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی، كه جانواران نیز از آن برخودارند؛ حیاتی كه درخور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آن سان كه امام داشت، زیستنی آن سان كه امام زیست . حسینیه شهدا نیز اكنون در جست وجوی گم كرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید، از آنان كه در حقیقت خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد. دوكوهه، خاك و آب و در و دیوارهایش، همه وجودش با این حضور آن همه انس داشته است كه اكنون ، در این روزهای تنهایی ، جایی مغموم تر از آن نمی یابی . دوكوهه مغموم است و در انتظار قیامت . دلش برای شهدا تنگ شده است ، برای بسیجی ها . همین جا بود، در همین میدان روبه روی ساختمان گردان مالك. از همین جا بود كه خون حیات یك بار دیگردر رگ های زمین و زمان می دوید، همین جا بود كه عاشورا تكرار می شد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود، یاران خمینی هم بودند. همین جا بود كه عاشورا تكرار می شد، اما این بار امام حسین به شهادت نمی رسید؛ بسیجی ها بودند، فداییان امام، گردان گردان، لشكر لشكر. جواد صراف و اسماعیل زاده هم بودند. باقی شهدا را من نمی شناسم، تو بگو. هر جا كه هستی، هر شهیدی كه می بینی نام ببر و به فرزندانت بگو كه چهره او را به خاطر بسپارند تا عَلم خمینی بر زمین نماند. عَلم خمینی بر زمین نمی ماند؛ مگر ما مرده ایم؟ دوكوهه، خاك و آب و در و دیوارهایش با این حضور آن همه انس داشته است كه اكنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغموم تر از آن نمی یابی. دوكوهه مغموم است و درانتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای بسیجی ها. امسال عید هم عده ای از بچه ها آمده اند تا دوكوهه از غصه دق نكند. از جانب آن ها مصطفی مامور شده است كه با دوكوهه سخن بگوید. مصطفی زبان دوكوهه را خوب می داند. می گوید:« ...تو را دوست دارم ای دوكوهه، تو را دوست دارم كه بوی بهشت می دهی. تو را دوست دارم كه دامنت برای یك بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم كه به بودنم هستی دادی. تو را دوست دارم كه زندگی را تو برایم تفسیر كردی.» این همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز كه روح تو عالم را تسخیر كند و نام تو و خاك تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. دوكوهه، آیا دوست داری كه پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش. یك بار دیگر ، سلام دوكوهه . دوكوهه ، تویك پادگان نیستی ، توقطعه ای از خاك كربلایی ، چرا كه یاران عاشورایی سیدالشهدا را به قافله او رسانده ای . دوكوهه در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم؛ اما دیگر خاك توقدمگاه این كربلاییان آخرالزمان نیست . بعضی ها ما را سرزنش می كنند كه چرا دم از كربلا می زنید و از عاشورا. آنها نمی دانند كه برای ما كربلا بیش از آن كه یك شهر باشد ، یك افق است ،یك منظر معنوی است كه آن را به تعداد شهدایمان فتح كرده ایم ؛ نه یك با ر و نه دو بار ، به تعداد شهدایمان . دوكوهه توخوب می فهمی كه من چه می گویم . تو با حاج همت ، با حاج عباس كریمی ، با چراغی ، با دستواره ، با اسكندری، علیرضا نوری ، وزوایی، ورامینی ، رستگار ، موحد ، حاج مجید رمضان ، صالحی ، حاجی پور و صدها شهید دیگر انس داشته ای . تو كه بوسه بر پای بسیجی ها زده ای ، تو كه با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو كه نجواهای عاشقانه آنها را شنیده ای تو كه معنای انسان را دریافته ای ، توخوب می دانی كه ما چه می گوییم . آری تو دیگر در جست وجوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را كه یافت نمی شود . روز اول سال 68 ، پادگان دوكوهه كمی تسكین یافته است . عده ای از دوستانش آمده اند تا گمشده خویش را در آنجا بجویند . در و دیوار ، ساختمان ها و راهروها بر سرجای خویش باقی است واگر كسی نداند ، می پندارد كه دوكوهه همه چیز را از یاد برده است . درها قفل است وآنها می كوشند تا از هر راه كه هست ، یك با ر دیگرخود را به فضای مالوف خویش برسانند . اما گم گشته در آنجا هم نیست . عالم محضر شهداست ، اما كو محرمی كه این حضور را دریابد و در برابر این خلا ظاهری خود را نبازد ؟ زمان می گذرد و مكان ها فرو می شكند ، اما حقایق باقی هستند . شهید حاجی پور زنده است ، من و تو مرده ایم . شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی كه با خدا بسته بودند اثبات كردند . كاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم . یادآوران در جست وجوی گمگشته خویش به اردوگاه كرخه می روند . شعرشان اگر چه بس مغموم می نماید ، اما شعر مستی است . آنان را كه می خواهند با نظر روانكاوانه در این سرمستان میكده عشق بنگرند هشدار باد كه مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند . یأس از جنود شیطان است واینان وارسته اند از آن جهانی كه در سیطره شیاطین است . كرخه خرابات است واینان خراباتیانند و گریه ، آبی است بر دل های سوخته شان . گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است ، بگذار اینان نیز فاش بگریند . امام كو كه به تماشای رهروان خویش بنشیند ؟ آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم كه انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را كه دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه كردیم . ما ایثار را دیدیم كه چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، كرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را كه دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیده ایم. ما دیدیم كه چگونه كرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اكبر را درك كردیم . آنچه را كه عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم كه چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول كردیم و بر سرسفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در ركاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی كوفیان را جبران كردیم ... و پادگان دوكوهه بر این همه شهادت خواهد داد . پادگان دوكوهه آخرین بار در عملیات مرصاد بود كه به پیمان خویش وفا كرد . یك بار دیگر دوكوهه همه چهره های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می داشت وداع كرد . دوكوهه ، با تو هستم : آیا می دانستی كه این آخرین وداع است ؟ منافقین می پنداشتند كه آن عهد را كه تو بر آن شاهد بوده ای فراموش كرده ایم ، اما تو می دانی كه این چنین نبود . همه دانستند . دوكوهه ، آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی ؟ آیا سعی كردی كه همه آن لحظات را به یاد بسپاری ؟ سعید را به خاطر داری كه چه می خواند ؟ برای امام می خواند ، برای آن كه عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن كه به ما آموخت حقیقت عرفان را كه مبارزه است ، برای آن كسی كه ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه كردیم . خداحافظ دوكوهه . ما می دانیم كه تو از گواهان روز حشری و بر آنچه ما بوده ایم شهادت خواهی داد . تو ما را می شناخته ای و رازدار خلوت ما بوده ای ؛ روزها و شب ها ، در حسینه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمین صبحگاهت . این همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقی است . دیر نیست آن روز كه روح تو عالم را تسخیر كند ونام تو و خاك تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. دوكوهه، آیا دوست داری كه پادگان یاران امام مهدی نیز باشی ؟ پس منتظر باش . ببخشید اگر مطلب زیاد شد،ببخشید.ولی به نظرم خیلی زیبا بود. برگرفته از:AVINY.COM [attachment=194]
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۷ تير ۱۳۹۱, ۰۹:۴۲ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۷ تير ۱۳۹۱ ۰۹:۴۷ صبح، توسط seraj73.)
ارسال: #31
|
|||
|
|||
مرورى بر مبانى حاكمیت سیاسى در اسلام (شهید سید مرتضی آوینی)
مبحث اول: «رأى اكثریت»
قسمت اول: مقدّمه: آیا «رأى اكثریت» معیار حقّ است؟ عصر ما، عصر احیاء مجدّد اسلام و تمهید آن مقدّمات علمى و اجتماعى است كه مبناى تمدّن آینده بشریت در كره ارض قرار خواهد گرفت. براى ما مسلمانان، و خاصّه مسلمانان ایران، هیچ تردیدى در این زمینه وجود ندارد كه از این پس، تاریخ این سیاره به مرحلهاى جدید از صیرورت خویش وارد شده كه مىتوان آنرا «عصر توبه بشریت» نامید. این «توبه» كه آثار آن اكنون به روشنى در سراسر كره زمین تشخیصپذیر است، به سرعت به انحطاط تمدّن كنونى بشر كه ریشه در «استكبار شیطان» دارد خواهد انجامید و اهل زمین، اهلیت ولایت آل محمد(ص) را خواهند یافت و ظهور موعود اوّلین و آخرین را ادراك خواهند كرد ؛ چرا كه او عینِ ظهور و حضور است و این مائیم كه در غیبتیم و محجوب، و اینچنین بر ماست كه حجابهاى ظلمت را به یكسو زنیم و اهلیتِ حضور بیابیم و زمینههاى رجعت به مبانى اسلام را در همه ابعاد فراهم كنیم. بحث حاضر: «آیا رأى اكثریت معیار حقّ است؟»، با توّجه به آنچه گفته شد از مهمترین مباحثى است كه باید در جهت «رجعت به مبانى حاكمیت سیاسى در اسلام» مطرح شود و به نتایج مطلوب دست پیدا كند، چرا كه از یكطرف امروز در همه نظامهاى حكومتى كره زمین «رأى اكثریت» معیار مطلقى است كه هیچ معیار و میزان دیگرى را یاراى همسنگى با آن نیست، و نظام جمهورى اسلامى ایران نیز ظاهراً متشابه با نظامهاى حكومتى اروپایى و غیر اروپایى، داراى «نظام پارلمانى» است كه مبتنى بر یك «قانون اساسى» مشخص و «آراء اكثریت» قانونگذارى مىكند. امّا از طرف دیگر، هنوز ما فرصت و توفیق آنرا نیافتهایم كه به تحقیق در «مبانى حاكمیت سیاسى در اسلام» بپردازیم و «تأسیسات و فرهنگ سیاسى» حاكم بر جامعه خویش را منطبق با «معیارهاى اصیل و حقیقى» بازسازى كنیم. امیدواریم مقاله حاضر، كه تلاشى است حقیرانه در جهت افتتاح این بابِ بسته، در پیشگاه پروردگار سبحان مأجور افتد و حضرتش توفیق ادامه این مسیر را زیر سایه آخرین وصى خاتم انبیاء الهى به همه ما عنایت بفرماید. رأى اكثریت بمثابه حقّ نظامهاى حكومتى تمدّن امروز بشرى، صرفنظر از اختلافاتى كه در جزئیات فیمابین آنان وجود دارد، همگى مبتنى بر «رأى اكثریت بمثابه حقّ» مىباشند. حتّى در جوامع اشتراكى كه ظاهراً دیكتاتورى «پرولتاریا» یا «طبقه كارگر» وجود دارد، همین معنا بصورت دیگرى در «شوراها» و «تشكیلات متمركز حزبى» و «انتخابات» ظهور پیدا كرده است. امّا آیا براستى در حكومت اسلامى، «رأى اكثریت» مىتواند بمثابه «حقّ مطلق» معتبر باشد یا خیر؟ و در این صورت اخیر، جایگاه «مردم» در حكومت اسلامى كجاست؟ البتّه ریشه عظیمترین اتّفاقات تاریخ اسلام را، هرچند با صورتهائى دیگر، باید در همین مسأله جستجو كرد. مسأله «وصایت یا شورا؟» در حقیقت محور تمامى مسائل مختلفى است كه تاریخ اسلام را سیر و صورتى اینچنین بخشیده است، امّا در این جا قصد ما بر آن نیست كه این مسأله را از جنبه تاریخى آن بررسى كنیم، چرا كه قضاوت ما نهایتاً به شناخت ما از «حقّ» و مبانى آن در قرآن باز مىگردد: نظر قرآن آنچه در مجموع از آیاتِ قرآن برمىآید این است كه «اكثریت بمثابه معیار حقّ» بطور كلّى متناقض با نظر قرآن در مورد «اكثریت» است و هیچ راهى براى جمع این دو نظر وجود ندارد. قرآن مجید با تعبیراتى بسیار عجیب و حتّى در اكثر موارد بسیار شدیداللّحن، نه تنها «رأى اكثریت» را «معیار مطلق حقّ» نمىداند، بلكه برخلاف آن، «رأى اكثریت» را غالباً باطل مىشمارد. نمونه آیاتى كه در این زمینه وجود دارد آن همه است كه به ناچار باید تنها به منتخبى از آنان بسنده كرد. در بعضى از این مجموعه آیات آن همه صراحت همراه با شدّت لحن موجود است كه ما را از هر گونه تأویل و تفسیرى بىنیاز مىكند. مثلاً آیه مباركه 116 از سوره «انعام» كه مىفرماید:«وَ اِن تُطِعْ اَكْثَرَ مَنْ فِى اْلاَرْضِ یضِلّوكَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ اِنْ یتَّبِعونَ الاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ هُم الاّ یخْرُصونَ» [و اگر از اكثریت مردم كره زمین اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد، كه آنان جز از «ظنّ» تبعیت نمىكنند و جز «دروغ» نمىورزند]. و یا در آیه مباركه 78 از سوره «زخرف» مىفرماید: «لَقَدْ جِئْناكُم بِالْحقّ ولكِنَّ اَكْثَرَكُمْ لِلْحقّ كارِهونَ»(1) [ما حقّ را براى شما آوردیم، امّا اكثریت شما مردم از حقّ كراهت داشتید]. «كراهت از حقّ» در اینجا صفتى است كه قرآن براى اكثریت ذكر مىكند. و یا در آیه مباركه 106 از سوره «یوسف» مىفرماید: وَ ما یؤْمِنُ اَكْثَرُهم بَاللّهِ اِلاّ وَهُم مُشْرِكونَ» [و اكثریت مردم بهخدا ایمان نمىآورند مگر آنكه مشرك هستند]. این آیه مباركه ناطق بدین معناست كه ایمان اكثریت مردم درآمیخته با شرك است. و در آیات دیگر اجمالاً اكثریت خلق را به صفاتى از این قبیل متّصف مىدارد: «اَكْثَرَ النّاسِ لا یشْكُرونَ» (243 بقره)؛ «اَكْثَرَ النّاسِ لا یعلَمونَ» (187 اعراف)؛ «اَكْثَرَ النّاسِ لا یؤمِنونَ» (17 هود)؛ (اَكْثَركُمْ فاسِقونَ) (59 مائده) ؛ «اَكْثَرُهُم لا یعْقِلونَ» (103 مائده) ؛ «اَكْثَرَهُم یجْهَلُونَ» (111 انعام) ؛ «وَ ما یتَّبعُ اَكثَرُهُم اِلاّ ظَنّاً» (36 یونس) ؛ «اَكثَرُهُمُ الْكافِرونَ» (83 نحل)... و بالاخره مجموعه آیات قرآن درباره «اكثریت» حكایت از این دارد كه تمایلات اكثریت نه تنها با حقّ سازش ندارد، بلكه غالباً متناقض آن است. در جلد هفتم ترجمه تفسیر «المیزان» صفحات 172 و 173 آمده است: «و اینكه گفتیم روش اسلام به پیروى از حقّ است، نه سازش با تمایلات مردم، از روشنترین مطالبى است كه از قرآن مجید بدست مىآید. خدا مىفرماید: «هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى و دینِ الْحقِّ» (2) (توبه 33) و مىفرماید: «وَاللّهُ یقْضى بِالحقّ»(3) (مؤمن 20) و در توصیف مؤمنین چنین مىفرماید: «وَتَواصَوا بِالْحَقِّ»(4)(عصر3) و مىفرماید: «لَقَد جِئناكُم بِالْحقّ وَلكنَّ اَكْثَرَكُم لِلْحقّ كارِهونَ»(5) (زخرف 78). در این آیه اعتراف كرده است كه «حقّ» سازشى با تمایلات اكثریت و هوى و هوسهاى ایشان ندارد و سپس لزوم موافقت با اكثریت و هواهاى ایشان را بهنام اینكه موجب فساد است رد نموده مىفرماید: «بَل جائَهمْ بِالْحقِّ وَ اَكثَرُهُمْ لِلْحقِّ كارِهون. وَلَوِ اتَّبَعَ الْحقُّ اًهْوائَهُم لَفَسَدَت السّمواتِ والْاَرضُ و مَنْ فیهنَّ بَلْ آتَیناهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُم عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعرِضونَ» (70 و 71 مؤمنون). [ بلكه در (كمال عقل) دین حقّ را بر آنها آورده ولیكن اكثر آنها از حقّ متنفرند و اگر حقّ تابع هواى نفس آنان شود، همانا آسمان و زمین و هرچه در آنهاست فاسد خواهد شد. بلكه ما براى تذكّر آنها قرآن را فروفرستادیم و آنان بناحقّ از او اعراض كردند].و ما مىبینیم كه جریان حوادث و روزافزون شدن حجم فساد، مفادّ این آیه را تصدیق مىكند». (پایان سخن علاّمه) بیان حضرت علاّمه در این زمینه ناظر بدین معناى بسیار ظریف است كه سرچشمه «حقّ» در درون انسان و ذهن او نیست، بلكه «حقّ» متبوع انسان و داراى واقعیت خارجى است و در نهایت این انسان است كه خود را، علم و ادراك و اعمال خود را با میزان «حقّ» مىسنجد، نه اینكه حقّ تابع علم و ادراك و اعمال انسان باشد. حال آنكه در تمدّن امروز بشرى، «تمایلات اكثریت» و «قوانین مدنى» میزان و معیار حقّ است. البتّه ظهور این مطلب به طرز تلقّى بشر امروز از «انسان» باز مىگردد و همه مكتبهاى فلسفى جهان امروز شاخ و برگهاى درختى هستند كه ریشه در خاكِ «اومانیسم» دارد. «اومانیسم» را در ایران همواره به «مكتب اصالت انسان» و یا «انسانگرایى» ترجمه كردهاند و در مقام تحسین و تمجید، آن را با بیانِ اسلام در اطراف انسان و خلیفگى و امانتدارى او قیاس كردهاند، حال آنكه «اومانیسم» مكتبى است كه اگر هم دَم از خلیفگى و جانشینى انسان بزند، مقصدش خلیفهاى است كه آفریدگار را به اعتزال كشانده و خود بر اریكه او تكیه زده است! هر چند كه غالباً خودِ آنان نیز صراحتاً این مدّعاى شركآمیز را گستاخانه بر زبان راندهاند و اِبا نداشتهاند از آنكه به «لا مذهبى» شناخته شوند [و حتّى چه پنهان! كه در نظام ارزشى منوّر الفكرى، «لا مذهبى» افتخارى بزرگ است!] و ایكاش كه «اومانیسم» مكتبى بود در كنار سایر مكاتب؛ و نه اینچنین است: «اومانیسم» بعد از «رنسانس» رَحِمِ پرورش همه مكتبهاى فلسفى و روشهاى سیاسى و قوانین مدنى و میثاقهاى بینالمللى بوده است.(6) قصد ما در اینجا نقد «اومانیسم» نیست، بلكه سخن از «حقّ» بود و اینكه «حقّ» متبوع است، نه تابع و باید كه «تمایلات اكثریت» را با «حقّ» سنجید، نه آنكه معیار حقّ تمایلات اكثریت قرار بگیرد.(7) از نظر قرآن، فطرتِ آفرینش مبتنى بر «حقیقت» است و بدین ترتیب «حقّ» عین واقعیت خارجى است. بیان قرآن در این زمینه بسیار بسیار شیرین و جذّاب است:«مَثَلُ الّذینَ كَفَروا بِرَبِّهم اَعْمالَهُمْ كَرَماد اشْتَدَّتْ بِهِ الرّیحُ فى یوْمٍ عاصِفٍ لا یقْدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلى شَىْءٍ ذلِكَ هُوَ الضّلالُ البَعیدُ اَلَمْ تَرَ أنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بالْحقّ اِنْ یشَأ یذْهِبْكُمْ وَ یأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ و ما ذلك على اللَّه بعزیز»(8) - [تمثیل آنان كه به پروردگار خویش كفر ورزیدند، اعمالشان همچون خاكسترى است كه در روزِ تندباد شدید، بادى شدید بر آن بوزد و از همه كوشش خود هیچ نتیجهاى نبرند؛ این همان ضلالت دور از طریق نجات است. (اى بشر) آیا ندانستى خدا آسمانها و زمین را به حقّ آفریده و اگر بخواهد جنس بشر را در زمین نابود سازد و خلقى دیگر از نو آفریند؟ و این كار اصلاً بر خدا دشوار نیست]. از خاكسترى كه اینچنین باد شدیدى بر آن بوزد چه باقى مىماند؟ هیچ. و با توجّه به اینكه حیاتِ اخروى انسان همان حقیقت اعمال اوست كه ظهور پیدا مىكند، این تمثیل از واقعیت بسیار دردناكى پرده بر مىدارد؛ مىفرماید: اعمال آنان كه به خدا كفر ورزیدند همچون خاكسترى دستخوش بادى عاصف است و چون موجودیت اخروى انسان، در حقیقت، متناسب با اعمال اوست، كفّار در آخرت گمشدگانى هستند كه دور از حقّ و محروم از لقاء او در ظلمات جهنّم پراكندهاند و این همان «ضلالت بعید» است. و بعد در بیان علّت آن مىافزاید: «مگر نمىبینى كه پروردگار آسمانها و زمین را مبتنى بر «حقّ» آفریده است؟» یعنى اگر كفّار در ظلمات ضلالتِ بعید همچون خاكسترى دستخوش باد گم مىشوند بدین علّت است كه حقّ عین واقعیت خارجى است و جز «حقّ» هرچه هست فانى است. در بیان این معنا آیات دیگرى آمده است: «كُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ وَ یبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذوالْجَلالِ وَالْاِكرامِ»(9) [هرچه روى زمین است دستخوش مرگ و فناست و وجه پروردگار صاحب جلال و اكرام است كه باقى مىماند]. و یا «كُلُّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ»(10) [همه چیز جز وجه اللَّه فانى است] - و این آیات بیانگر این نكته بسیار زیبا نیز هست كه «اعمال حقیقى»، «وجهى» است كه پروردگار بدان تجلّى دارد و اینچنین است كه در عالم وجود هیچ چیز جز «وجه او» باقى نمىماند. این حدیث كه «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَالارض» نیز بیان همین معناست: «عدل» از جلوههاى «حقّ» است و آسمانها و زمین، چه در «قالب و ظاهر» و چه در «باطن» بر «عدل» استوارى دارد. در پاسخ به این سؤال كه: «پس چیست این مظالم و بىعدالتىها كه كره ارض را پوشانده است؟»، باید گفت: دنیا عالم بروز و ظهور «ماهیات» است و «ماهیات» حجاب یكدیگر و حجاب «حقّ»اند، اگر نه هیچ چیز جز «حقّ» و «عدل» در دنیا وجود ندارد. امّا از آنجا كه ما «ارتباط» خویش را با «حقّ» از طریق «اسباب» و «علل» و «ماهیات» و «هویت»ها برقرار مىداریم، «حقّ» در عمقى دور از دسترس حواسّ ما و باصطلاح در باطن عالم قرار مىگیرد، حال آنكه اصلاً قوام عالم به «حقّ» است و به «عدل» («عدل» را «وضعیت حقیقى اشیاء» معنا كردهاند)(11). چرا «تمایلات اكثریت» با «حق» سازش ندارد؟ امّا اكثر مردم تنها با آن سطوحى از عالم ارتباط برقرار مىكنند كه در حیطه ادراك حسّى آنهاست و كماند آنان كه با عمق و باطن عالم الفت یافتهاند. علامه شهید مطهرى (ره)، در یكى از مباحث خویش در زمینه «وجود» و «ماهیت» مىفرمایند كه «فكر ابتدایى هركسى فكر «اصالت الماهیتى» است».(12) و علّت آن نیز روشن است: آثارى كه از اشیاء پدید مىآید اعتباراً به ماهیت آنان برمىگردد و اكثریت مردم شناختشان از هستى و ارتباطشان با آن از طریق همین آثار و مشخصّاتى است كه آنها را استقلالاً به «خودِ اشیاء» نسبت مىدهند. امّا از آنجا كه موجودات عین فقر و ربط به «وجود حقیقى» هستند و «استقلال در وجود» تنها از آنِ اوست، اگر ما آثار اشیاء را مستقلاً به «خود آنان» نسبت دهیم و ارتباط آنها را با «حقیقت وجود» در نظر نگیریم، دچار «شرك» شدهایم. بدین ترتیب، فرموده قرآن مجید كه «ما یؤمِنُ اَكثَرُهُمْ بِاللَّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشرِكون» ناظر بر همین معناست. «قانون اكثر» و «رأى اكثریت» علامه طباطبائى (رضوان اللَّه تعالى علیه) در ادامه همان بحث در جلد هفتم «المیزان» مىفرمایند:«حقّ عبارت از یك امر واقعیتدار خارجى است كه انسان در مرحله عقیده آنان را باور داشته و در مرحله عمل از آن پیروى مىكند و امّا ذهن و ادراك انسان صرفاً یك وسیله ایست كه با آن مىتواند حقّ را بدست آورده و آنچه را كه مقابلش قرار مىگیرد مانند آینه از خود منعكس سازد. با توجّه به این امور روشن مىشود: حقّ كه عبارت از «وقوع دائم» یا «وقوع اكثر» است صفتِ خارجى است، نه صفتِ علم و ادراك. به این معنى كه این خارج است كه بطور دائم یا بطور اكثر وقوع مىیابد و بعبارت دیگر، حقیقت به آن معنى كه گفتیم «صفتِ معلوم» است نه «صفتِ علم». بنابر این «وقوع دائم» یا «وقوع اكثر» به همان وجهى كه گفته شد از مصادیق حقّ است، امّا آراء و عقاید و نظریات اكثریت در مقابل اقلیت، نمىتوان آنرا همیشه حقّ دانست. بلى، اگر مطابق با واقع خارج بود حقّ است و اگر مطابق با واقع عینى نبود حقّ نیست... بهترین بیانى كه این معنى را افاده كرده و مىگوید كه نظر اكثریت همیشه حقّ و واجب الاتّباع نیست این آیه است: «بَلْ جائَهُمْ بِالْحقّ وَ اَكْثَرُهُمْ لِلْحقّ كارِهونَ» (بلكه حقّ را برایشان آورد در حالیكه اكثر آنان نسبت به حقّ كراهت دارند). چه آنكه اگر نظر اكثریت همیشه حقّ مىبود، ممكن نبود كه دیگر از حقّ كراهت داشته و با آن مبارزه كند. و با این ترتیب روشن است كه پیروى از نظر و فكر اكثریت بهنام اینكه این یك سنّت و ناموس طبیعى است امرى فاسد است، چه آنكه بطوریكه بیان داشتیم این ناموس طبیعى مربوط به واقعیتهاى خارجى است و این موجودات و حوادث خارجى هستند كه در پیدایش و ظهور خود تابع «قانون اكثر» مىباشند و البتّه انسان هم در تنظیم اراده و حركات و افعال خود تابع همین قانون است؛ ولى این نه به آن معنى است كه نظر و فكر اكثریت را ملاك كار خود قر ار داده و از آن پیروى مىكند، بلكه به این معنى است كه اعمال و افعال خود را بر این پایه استوار مىكند كه بطور اكثر داراى مصلحت باشد و قرآن مجید نیز در تشریع احكام و در نظر گرفتن مصالح آنها از همین قانون پیروى فرموده است و احكامى را جعل فرموده كه بطور اكثر داراى مصلحت مىباشند». (پایان فرمایش علاّمه رحمه اللَّه) [براى ادراك قانون «وقوع اكثر» ناچار باید به ذكر مثلى بپردازیم: اگر مطلقاً «نماز طولانى و صبورانه» را با «نماز تند و شتابزده» مقایسه كنیم، مسلّماً عقل به انتخاب نماز طولانى و صبورانه حكم مىكند. پس انسان چگونه مىتواند این توصیه روایات را معنا كند كه امام جماعت را به تُند خواندنِ نماز سفارش مىكنند؟ حكمتِ «تند خواندنِ نماز جماعت» قانون «وقوع اكثر» است، چرا كه شریعت الهى احكام و فرائض را بگونهاى تشریع كرده است كه بتواند بطور اكثر داراى مصلحت باشد]. اگر عالم محلّ ظهور «مطلقِ حقیقت» نیست و «حقّ» به كمال در آن ظاهر نمىشود و وقوع پیدا نمىكند از آنست كه دنیا عالم ماهیات است [و به تعبیر حضرت امام على(ع) در «دررالكلم»، «اَلْكَمالُ فِى الدُّنیا مَفْقودٌ»: «كمال در دنیا گمشدهایست»] و پروردگار متعال اینچنین تقدیر فرموده است كه «حقّ» نهایتاً در پى تأثیر مجموعهاى از اسباب و علل و ماهیات متعارض در یكدیگر وقوع یابد. آیاتى كه ناطق به مبارزه حقّ و باطل است بر همین معنا اشاره دارد:«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحقّ عَلَى الْباطِل فَیدْمَغُهُ فَاذا هُوَ زاهِقٌ ولَكُمُ الْوَیلُ مِمّا تَصِفُونَ» (انبیاء / 19)- [بلكه، همواره حقّ را بر باطل پیروز مىگردانیم تا باطل را محو و نابود سازد. و واى بر شما از آنچه خدا را بدان متّصف مىكنید.] و یا این بیان تمثیلى صریح:«... و كَذلِكَ یضْرِبُ اللَّهُ الْحقّ وَالْباطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَاَمّا ما ینْفَعُ النّاسَ فَیمْكُثُ فِى الْأرضِ كَذلِكَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأمْثالَ»(13) (رعد / 17) این تمثیل بر این معناى بسیار ظریف دلالت دارد كه هرچند دنیا در ظاهر محلّ تاخت و تاز و جلوهفروشى باطل است، امّا در نهایت «باطل» همچون كفى كه سیل آب را پوشانده است فروخواهد نشست و بدین ترتیب آنچه حقیقتاً مردمان را سود رساند بر زمین باقى خواهد ماند و عاقبت از آن متّقین است. وقتى به سیلاب مىنگرید، كفى كه جریان آب را پوشانده است شما را به اشتباه نیاندازد؛ هرچند كه در این جوش و خروش چند روزه جلوهها همه از آنِ كفِ باطل است، امّا در زیر این كف و در بطنِ سیلاب، حقّ است كه جریان دارد.بدین ترتیب، هرچند كه دنیا محلّ ظهور و بروز «مطلقِ حقّ» نیست و حقیقت همواره در این غفلتكده از وراى حُجُب ماهیات و هویتها تجلّى دارد، امّا وقوع اكثر و دائم با حقّ است، نه باطل؛ چرا كه باطل از «اَعدام» (عدمها) است و «وجود» ندارد بلكه این فقدان و نبودِ حقّ است كه چون باطل جلوه مىكند و ذهن ما براى آن «انتزاعِ وجود» مىكند.(14) بنابراین، نباید این معنا ما را فریب دهد كه چون حقّ در عالم «وقوع اكثر» دارد، ما باید «نظرِ اكثریت» را معیار حقّ قرار دهیم و براى آن حقیقت ذاتى قائل شویم و آنرا واجب الا تّباع بدانیم. «منطق عقل» و «منطق حواس» انسان موجودیست كه از یكسو محدود در حدود حیوانى است و از سوى دیگر، در معراجِ خلیفگى ربّ العالمین جبرائیل نیز هم بالِ او نیست و این اوست كه از «سدرة المنتهى» نیز در مىگذرد. و امّا خلیفگى انسان موكول بدانست كه بین این وجودِ حیوانى و آن موجودیتِ روحانى، تعادلى شایسته برقرار كند - امّا صدافسوس كه غرایزش او را به تبعیت از منطق حواس وادار مىكند و عقل را وامیگذارد. و این روش اكثریت است، چرا كه این (وجود حیوانى) «عاجله» است و آن یكى (موجودیت روحانى) «آخرة» - «عاجله» را نقد مىپندارد و «آخرت» را نسیه: «بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَتَذَرونَ الْآخِرةَ» (قیامت / 20 و 21) - [بلكه عاجله (دنیاى عاجل) را دوست دارند و آخرت را واگذارند]. و اینهمه از آنجاست كه «مكر شب و روز»(15) او را فریفته است و مىپندارد كه آخرت دور است. از این سو، شیطان همسو با مقتضاى شهوت و غضب انسان، حیات دنیا را مىآراید و از آنسو تبعیت از حقّ بر او سنگین مىنشیند.(16) امّا سرانجام «حقّ» از میان تأثیرات متعارض اسباب و علل و از طریق «وقوعِ اكثر و دائم» ظاهر مىشود و نهایتاً به زهوقِ باطل مىانجامد. نظیر این معنا از این مطلب نیز بدست مىآید كه هرچند جهان در مجموع صیرورتى تكاملى دارد و به سوى تعالى مىرود، امّا این بدان مفهوم نیست كه همه پدیدهها، پدیدههایى تكاملى باشند. جهان در چشم ما مجموعهایست از حقّ و باطل و حقیقت و اعتبار و وجود و ماهیت و اصول و فروع و تقدیر اینچنین واقع شده است كه راه تعالى و تكامل انسان از میان تأثیر متقابل این اسباب و علل متعارض و متزاحم بر یكدیگر هموار شود و حقّ هم همین است كه در این مسیر فقط معدودى از انسانها به فلاح برسند و نه همه آنها بلا استثناء. و امّا اصولاً این صحنه آزمایش و «امتحان» در جهت ظهور و عالمگیر شدن حقّ است كه تقدیر شده است: «لِیمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنوا و یمْحقِّ الكافرین» (آل عمران / 141) - [تا آنكه اهل ایمان را از هر عیب و نقص پاك و كامل كند و كافران را به كیفر ستمكارى محو و نابود گرداند] و «لِیمیزَ اللَّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ...» (انفال / 37) - [تا آنكه خدا پلید را از پاكیزه جدا سازد]. و این سیر در نهایت بدانجا خواهد رسید كه در جامعه موعود آخرالزّمان، «رأى و نظر اكثریت مردم» با «معیارهاى حقّ» بر یكدیگر انطباق خواهند یافت و همین است معناى «مدینه موعود» یا «مدینه فاضله»(17). از روایاتى كه درباره جامعه موعود آمده است، این معنا با صراحت قابل دریافت است. قسمت دوم: «مرورى بر مبانى حاكمیت سیاسى در اسلام» عنوان سلسله مقالاتى است كه به لطف و عنایت الهى از شماره گذشته آغاز به درج آن نمودیم. تحت این عنوان مباحث مهمّى چون «رأى اكثریت»، «آزادى عقیده»، «دموكراسى» و...، از دریچه معارف اسلام مورد مطالعه و ارزیابى قرار خواهند گرفت. مقاله حاضر ادامه بحث گذشته پیرامون «رأى اكثریت» مىباشد. مردم، یكى از اركان سه گانه «عهدِ ولایت» امّا از سوى دیگر، آنچه مذكور افتاد نباید باعث غفلت ما از این معنا شود كه هرچند رأى و نظر اكثریت مردم اكثراً بر حقّ منطبق نیست، امّا بهر تقدیر مردم یكى از سه ركن اساسى «عهد» ى هستند كه باید به تثبیت «حقّ» و «استقرار حكومت عدل» و «خلافت حقه» بیانجامد. در روش سیاسى اسلام، این یك اصل است كه حتى براى آنكه امام مفترض الطّاعه و معصوم و وصىّ بلافصلِ رسول خدا(ص) مسندِ خلافت ظاهرى را نیز صاحب شود، بیعت مردم ضرورى است. این نكته بسیار دقیقى است كه هر كسى را توفیق ادراك آن حاصل نمىشود، چرا كه در نظر سطحى این دو رأى با یكدیگر قابل جمع نیست كه از آن سو قرآن نظرش درباره اكثریت مردم آن باشد كه گذشت و از اینسو، رأى قرآن درباره مردم اینچنین باشد: «وَ اِذِابْتَلى اِبْراهیمَ رَبُّهُ بكَلَماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرَّیتى قالَ لاینالُ عَهدِى الظّالِمینَ» (بقره / 124) - [بیادآر هنگامى كه خداوند ابراهیم را به امورى چند امتحان فرمود همه را بجاى آورد، خدا به او گفت: من ترا به پیشوایى خلق برگزینم. ابراهیم عرض كرد: این پیشوایى را به فرزندان من نیز عطا خواهى فرمود؟ فرمود: (آرى اگر شایسته باشند) كه عهد من هرگز به ستمكاران نخواهد رسید. ]بیان صریح این آیه مباركه بر اینست كه «عهد امامت» پیمانى است كه جوانب و اركان ثلاثه آن «اللَّه»، «امام» و «مردم» هستند. در خطاب قرآن به حضرت داوود علیه السّلام نیز همین معنا نهفته است:«یا داوُدُ اِنّا جَعَلْناكَ خَلیفَةً فِى الأرضِ فاحْكُمْ بَینَ النّاسِ بِالحقّ» (ص / 26) - [اى داوود، ترا در روى زمین مقام خلافت دادیم تا میان خلق خدا به حقّ حكم كنى]. از یكسو خلیفگى خدا و از سوى دیگر حكم بین مردم، رهبرِ الهى را موقعیت خاصّى مىبخشد كه در روش سیاسى اسلام بخوبى و عملاً مشخص است. این ارتباط سه گانه بیان كننده این واقعیت است كه هرچند شرط لازم امامت و رهبرى جامعه نصب الهى است، امّا كفایتِ آن مشروط به «بیعت مردم» است، چرا كه تكامل و تعالىِ «مردم» غایتِ ارسال رُسُل و انزال كتب است: «كتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُلُماتِ اِلَى النّورِ...» (ابراهیم / 1) - [(این قرآن) كتابى است كه ما به تو فرستادیم تا مردم را از ظلمات بیرون آرى و به عالم نور رسانى]. و «منفعت مردم» حكمتى است كه جریان وقوع حوادث را معنا مىكند: «فَاَمَّاالزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً و امّا ما ینْفَعُ النّاسَ فَیمْكُثُ فِى الاَرضِ» (رعد / 17) - [پس (باطل) چون كف بزودى نابود مىشود و آنچه مردم را منفعت رساند بر زمین باقى خواهد ماند(18)]. فِطرت الهىِ مردم به تبعیت از فطرتِ عالَم، همان دین حنیف و استوارِ حقّ استامّا آیه مباركهاى كه در این مرحله بیش از همه موردنظر است این آیه كریمه است:«فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّینُ الْقَیمُ...» (روم / 30) - [پس روى بجانب دین حنیف آور، آن فطرت خدایى كه مردم را بر آن فطرت آفریده و در آفرینش خدا تبدیلى نیست. این دین قیم و استوار حقّ است]. در این آیه مباركه صراحتاً «فطرت خدایى مردم» و «دین حنیف و استوار حقّ» را با یكدیگر برابر نهاده است. مولى الموّحدین حضرت على علیه السّلام نیز در خطبه 109 نهج البلاغه «فطرت» را اینچنین تفسیر مىفرمایند: «وَ كَلِمَةُ الْاِخلاص فَاِنَّهَا الْفِطْرَةُ» [و كلمه اخلاص كه فطرت (عالم و آدم) است]. با این بیان حضرت، دیگر هیچ تردیدى باقى نمىماند كه آیه مباركه نظر به بیان این معناى دقیق دارد كه: مجموعه عالم در خلقت خویش منظومه ایست توحیدى، مشتاق و مجذوب حقّ و متمایل به فناء فى الذّات، و این اشتیاق و جذبه (یا حركت جوهرى) در یك وجه «دین استوار حقّ» است و در وجهى دیگر «فطرت كلّى مردمى یا انسانى» و شرایع الهى در حقیقت براى تأمین این هدف نازل شدهاند كه انسان را «اختیاراً» به تبعیت از «فطرت عالم» و آن «حركت جوهرى» دعوت كنند و اگر انسان این دعوت را اجابت كند او را «حنیف» مىنامند. آیاتى كه انسانها را به تبعیت از «ملّت ابراهیم(ع)» فرا مىخواند نیز بر همین معناست: «فَاتَّبَعوا مِلَّةَ اِبراهیم حنیفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشرِكینَ» (آل عمران / 95) - [پس پیروى از آئین ابراهیم كنید كه دینى حنیف است و ابراهیم هرگز از مشركین نبوده است]. مقایسه این آیات با فرمایش حضرت امیر(ع) در خطبه 109 مؤید همین مطلب است:«اِنَّ اَفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلونَ اِلَى اللَّهِ (سُبْحانَهُ وَ تَعالى) الایمانُ بِهِ وَ بِرَسولِهِ وَالْجَهادُ فى سَبیلِهِ فَاِنَّهُ ذِرْوَةُ الْاِسْلامِ وَ كَلِمَةُ الْاِخلاصِ فَاِنَّهَا الْفِطْرَةُ وَ اِقامُ الصَّلوةِ فَاِنَّهَا الْمِلَّة...» [برترین وسیله تقرّب به سوى خداوند سبحان: تصدیق و اعتراف به یگانگى خداوند و رسالت فرستاده اوست و جهاد در راه حقّ تعالى است كه سبب بلندى اسلام است و كلمه اخلاص كه فطرت است و برپاداشتن نماز است كه ملّت و روش دین خداست...]. بنابراین، «ملّت ابراهیم»، «نفىِ شرك» است و این همان تمایل و جذبه و حركتى است كه در نَفْسِ عالم موجود است [آیات تسبیح موجودات همگى دلالت بر این معنا دارند: «اِنْ مِنْ شَىْءٍ الاّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكنْ لا تَفْقَهُونَ تَسبیحَهُمْ» (اسراء / 44) - «موجودى نیست جز آنكه ذكرش تسبیح و ستایش حضرت اوست، لكن شما تسبیح آنها را نمىفهمید» ]و حكمت تشریع نماز [صلوة: و اقام الصّلوة فانّها الملّة] نیز نفى شرك و وصول به كلمه اخلاص یا توحید است و اینچنین كسى را كه از فطرت الهى عالم تبعیت دارد «حنیف» مىگویند:«اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ حَنیفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشرِكین» - [من با ایمان خالص روى بسوى خدایى آوردم كه آسمانها و زمین را آفرید و من از مشركان نیستم]. این آیه نیز صراحتاً بر این معنا اشاره دارد: «توجیه وجه» به مفهوم روى گرداندن از ما سِوَى اللَّه براى روى آوردن به كسى است كه فطرت عالم را برا نفى شرك و كلمه اخلاص قرار داده است و آنكه بر این «توجیه وجه» توفیق یابد «حنیف» است و از مشركین نیست(19). نتیجهاى كه از این مقدّمات حاصل مىشود این معناست كه «فطرت كلّى مردم» به تبعیت از منظومه توحیدى عالم كلمه اخلاص و نفى شرك است و اكنون براحتى مىتوان دریافت كه این اختلاف ظاهرى در متن معارف اسلام و بطور خاصّ در فرمایشات حضرت على علیهالسّلام به چه معناست، كه از یكسو «رأى اكثریت» را «معیار حقّ» نمىدانند و از سوى دیگر، ما را به تبعیت از «سواد اعظم» و «همراهى با مردم» دعوت مىكنند. حضرت على علیهالسّلام در خطبه 16 نهج البلاغه در «كثرت اهل باطل و قلّت اهل حقّ» مىفرمایند: «حقٌّ و باطلٌ ولِكُلٍّ اَهلٌ فَلَئنْ اَمِرَالْباطِلُ لَقَدیماً فَعَلَ ولَئن قَلَّ الْحقُّ فَلَرُبَّما وَلَعَلَّ وَلَقَلَّما أدْبَرَ شَىْءٌ فَاَقْبَلَ» [حقّى داریم و باطلى و براى هر یك از این دو اهلى است و اگر باطل حكومت دارد چه عجب، كه از دیرزمان اینچنین بوده است و اگر اهل حقّ قلیلند چه بسا كه افزوده گردند...]. و از آن سو در خطبه 127: «... وَالْزَموُا السَّوادَ الْاَعْظَمَ فَاِنَّ یدَاللَّهِ عَلَى الْجَماعَةِ و ایاكُمْ وَالْفُرْقَةَ فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشّیطانِ كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» [«سواد اعظم» را همراهى كنید كه دست خدا با جماعت است و بپرهیزید از پراكندگى و تفرقه كه دور مانده از مردم طعمه شیطان است همانگونه كه دور مانده از رمه طعمه گرگ است]. و همینطور در خطبه 151: «فَلا تَكونوا اَنْصابَ الْفِتَنِ وَاَعْلامَ الْبِدَعِ و الْزَمُوا ما عُقِدَ عَلَیهِ حَبْلُ الْجَماعَةِ» [پس بكوشید كه نشان(دار)هاى فتنه و عَلَم(دار)هاى بدعت نباشید و با آنچه پیوند اجتماع بر آن بسته شده ملازمت داشته باشید]. اگر چه قرآن و منابع روائى ما صراحتاً «نظر اكثریت» را «معیار حقّ» نمىدانند و به «حقّ» اصالتى مىبخشند كه «نظر اكثریت» در اكثر موارد از آن «تبعیت» ندارد امّا از سوى دیگر، «فطرت عمومى و كلّى مردم» را مبتنى بر كلمه توحید و «نفىِ شرك» مىشناسند؛ از همین وجه ملازمت با «جماعت» و «سواد اعظم» و «النّاس» را فرض مىدانند و توصیه مىكنند. «بیعت مردم» شرط كفایىِ «خلافت» است و نصبِ الهى و وصایت و وراثت رسولاللَّه(ص) شرط لازمِ آن معارف اسلام از یكسو «امامت» را منصبى الهى مىشناسند و «خلافت» را تنها به معصومینى كه از جانب پروردگار متعال اصطفاء شدهاند، تعلّق مىدهند و از سوى دیگر، «بیعت مردم» و «اجتماع النّاس» را بعنوان «شرط كافى» در میان مىگذارند، و تناقضى بین این دو حكم وجود ندارد، زیرا همانطور كه مذكور افتاد از آنجا كه امامت در واقع امرى است كه به خلافت از جانب پروردگار براى تدبیر امور «مردم» و هدایت آنان بر عهده «امام» قرار گرفته است، از یكطرف لزوماً به «نصبِ الهى» رجوع دارد و از طرف دیگر، كفایتاً نیازمند «بیعت مردم» است. و البّته «اصالت» با وجهِ الهى آنست نه با بُعدِ كفایىِ آن. و اینچنین، روشن مىگردد كه ریشه تفرقههاى تاریخى كه در جماعت مسلمین ایجاد شده است به این مسأله برمىگردد كه گروههایى یا اشتباهاً به وجه كفایىِ امامت كه مبتنى بر نظر مردم و بیعت است اصالت بخشیدهاند و یا وجه الهىِ امامت را كه لزوماً داراى اصالت است انكار كردهاند و تنها شیعه جعفرى است كه اصل و فرع و لازم و كافى را با یكدیگر خلط نكرده و با نظرى متعادل به موضوع مىنگرد.(20) مطابقت تاریخى با عصر حاضر نظام جمهورى اسلامى ایران در طول قرنها كه از بعثت خاتم الانبیا(ص) مىگذرد، تنها تجربهاى است كه مىتواند ابعاد پنهان و ابهامآمیز حاكمیت سیاسى اسلام را روشن كند و عملاً اثبات كند كه اسلام، برخلاف تبلیغات مسموم دشمن، نظام حكومتى مدوّن و مشخصى دارد كه در عین تبعیت از حقّ، بر همه اعصار و زمانها و جوامع بشرى شمولیت و احاطه دارد. در جهان امروز متأسّفانه تعابیرى چون «آزادى عقیده»، «دموكراسى»، «رأى اكثریت بمثابه معیار مطلق حقّ» و غیره، از آنچنان تقدّسى برخوردار شدهاند كه جاى انكار آنان و حتّى بحث در اطراف آنها موجود نیست. اكنون صرفنظر از جمهورى اسلامى ایران، همه دنیا مدّعى دموكراسى و «حكومت مردم بر مردم» هستند و نظامهاى حكومتى، كم و بیش نظامهایى است كه وضع قوانین در آنها بوسیله «پارلمانها»یى كه نمایندگان برگزیده مردم در آنها حضور دارند انجام مىشود و همینطور مناصب قضایى در اختیار انسانهایى است كه امتیاز آنها نسبت به «مردم» دیگر، فقط و فقط به كثرتِ معلوماتشان در زمینه «حقوق مادّى بشر» برمىگردد و واضع این «حقوق بشر» نیز انسانهایى هستند كه صرفاً بر طبق استنباطهاى عقل عملى خویش استخراج حكم مىكنند. و اصولاً مفهوم «جمهورى» بعنوان یك روش حكومتى همین است. این معنا در همه حكومتهاى معاصر كره زمین مشترك است و حتّى در سیستمهاى حكومتى كمونیستى و یا سوسیالیستى نیز همین وجه اشتراك قابل تشخیص است. و در وهله اول شاید اینچنین به نظر بیاید كه در جمهورى اسلامى ایران نیز وضعیت حاكمیت سیاسى همانگونه است كه در سایر حكومتهاى كره ارض... امّا آیا براستى حكومت جمهورى اسلامى نیز معیارهایى را كه اجمالاً برشمردیم (در مورد «رأى اكثریت»، «دموكراسى»، «حكومت مردم»...) قبول دارد یا خیر؟ و اگر خیر، این الفاظ و نهادهاى معادل آنها چه مىگویند؟ هرچند ما قصد نداریم كه در همین نخستین مقاله بحث را به پایان ببریم و نتیجه حاصله را ارائه كنیم، امّا از این نظر كه این مباحث ممكن است شبهات بلاجوابى را در «اذهان» باعث شوند، ضرورتاً جواب نهایى را اجمالاً در همین مبحث ذكر مىنمائیم: 1- نخست اینكه لفظ «جمهورى» فى نفسه نمىتواند محلّ حسن و قبح باشد چرا كه «جمهور» به معناى «مردم» است و همانطور كه در متن بحث مورد تذكّر قرار گرفت، حتّى امام مفترض الطّاعه و وصى بلافصل رسول اللَّه(ص) نیز براى احراز منصب خلافت مردم، به بیعت «جمهور» نیازمند است. 2- اما اگر «جمهورى» را به معناى روش حكومتى خاصّى برداریم كه در زبان لاتین آنرا «.........» مىنامند و به «حكومت مردم بر مردم» معنا مىكنند، باز هم صفت «اسلامى» [در تعبیر «جمهورى اسلامى» بمثابه روش حكومتى] ناظر بر این حقیقت است كه ما روش حكومتى «جمهورى» را تا آنجا كه ایجاباً به احكام اسلام برمىگردد و نفیاً مخالف با اسلام نیست پذیرفتهایم، و این عقلاً و منطقاً ممكن است، چرا كه رأى اسلام در مورد «اكثریت مردم» همانطور كه گفتیم داراى دو وجه مختلف است كه نسبت آنها به یكدیگر، نسبت اصل و فرع و لزوم و كفایت است. بدین ترتیب، حكومت اسلامى هرچند كه در اصل «حكومت اللَّه بر مردم» است، امّا از آنجا كه كفایتاً خلیفه مسلمین بعد از بیعت با مردم و بعد از موافقت «جمهور» بر مسندِ «خلافت» مىنشیند، حكومت مردم است بر خودشان. با این تفسیر «حكومت اللَّه بر مردم» همان «حكومت مردم» است و تناسب بین این دو وجهِ حكومت اسلامى، تناسبى طولى است نه عرضى. 3- آرى ممكن است اشكال كنند كه: «حكومت جمهورى اسلامى نظامى پارلمانى است، چرا كه «قوانین» آن در یك «مجلس شورا» - متشكّل از منتخبین مردم - و براساس یك «قانون اساسى» وضع و تصویب مىشود، حال آنكه در حكومت اسلامى «قانونگذار» صرفاً خداست و «قانون اساسى» فقط «قرآن» است». در جواب مىگوئیم كه: آرى، «كلمة حقّ یراد بها الْباطل»، همانطور كه حضرت امیر(ع) در جواب خوارج فرمودند: «حكومت اللَّه» نیز باید از طریق «انسانها» بر یكدیگر اعمال شود. بله، مجلس شوراى اسلامى یك نهاد قانونگذار [و باصطلاح «مقنّنه»] است، امّا نه سرِ خود و بالبداهه، بلكه مبتنى بر «قانون اساسى». و قانون اساسى را نیز «خبرگان ملّت» براساس احكام اسلام و مشى حاكمیتِ سیاسى اسلام تنظیم كردهاند. و مگر نه اینست كه حتّى قرآن را نیز باید «راسخون فى العلم» تفسیر كنند و این فقها هستند كه باید احكام را از قرآن و منابع روائى استخراج كنند؟ مجلس شوراى اسلامى از این سو از طریق قانون اساسى مقید به حدود شرع و متعهّد نسبت به اسلام مىباشد و از آن سو، از طریق «شوراى نگهبان» و نهایتاً «ولایت فقیه». و وجه تسمیه شوراى نگهبان نیز به اعتبار نگهبانىاش از «احكام فقهى اسلام» و جلوگیرىاش از «انحراف قوانین» است. تفصیل بحث در این موارد را به مباحث آینده وا مىگذاریم، با این امید كه خداوند به بركت خونهاى پاكى كه در جبهههاى دفاع از اسلام بر زمینهاى كربلایى غرب و جنوب و كردستان ریخته مىشود، توفیق ادامه این مباحث را به ما عنایت فرماید. مبحث دوم: «آزادى عقیده» قسمت اول: یكى از اظهارات فریبندهاى كه بسیار شنیده مىشود اینست كه: «عقیده هركس براى خودش محترم است». از آنجا كه امروز در سراسر جهان حاكمیت با فرهنگ و نظام ارزشى «غرب» است، این گفته بصورت یك اصل محكم لایتغیر و معیار مطلقى مطرح مىشود كه واجب الاتّباع است و جاى هیچگونه تردیدى در آن وجود ندارد. امّا براستى آیا «عقیده هركس براى خودش محترم است»؟ آیا هركس اجازه دارد كه هر عقیدهاى داشته باشد و هیچ حقّ اعتراضى نیز نسبت به او وجود ندارد؟ پیش از بحث در اطراف حقیقت و یا بطلان این نظر، باید گفت كه این اصل از اركان اصلى نظامِ ارزشى خاصّى است كه حكومت «دموكراسى» بر آن بنا شده است و متأسّفانه در این عصر، از آنجا كه همه كره زمین در تسخیر تمدّن معاصر غرب قرار دارد، نه تنها تا پیش از پیروزى انقلاب اسلامى هیچ كس جرأت و قدرت مخالفت با این معنا را در خود نمىیافت، بلكه «اصول دموكراسى» بمثابه معیارهاى مطلقى بود كه همه فرهنگها و مكاتیب غیرغربى را با آن مىسنجیدند. و اینگونه، «تمدّن غرب» و نظام ارزشى متناسب با آن، امروزه از «اصالتى» برخوردار است كه پیش از «رنسانس» از آنِ «كلیسا» بود [یكى از مباحث آینده این سلسله تحقیقات انشاءاللَّه به «نظام دموكراسى» اختصاص خواهد داشت، امّا اینبار به تناسب مبحث، مورد اشارهاى گذرا قرار گرفت]. «خودباختگى» بشر امروز تا بدانجاست كه حتّى در منطقه اسلامى و بعضاً در ایران، بویژه در نزد روشنفكران و تحصیل كردههاى دانشگاه، احكام اسلام تا آنجا اعتبار دارد كه با «معیارهاى مطلق تمدّن معاصر غرب» مخالفتى نداشته باشد و چه بسا كه عدّهاى از متفكرین نیز از سر خود باختگى و شیفتگى نسبت به تمدّن معاصر غرب، به تبیین معارف اسلام براساس دستاوردهاى تجربى و یا حتّى به انطباق «آیات قرآنى» با «محصولات تكنیكى» تمدّن مغرب پرداختهاند و این سرطان دردناكى است كه متأسفانه حتّى به رگ و ریشه و پیكره برخى «تألیفات مذهبى» نیز سرایت كردهاند [اشاره بیشتر به این مطلب را به مبحث دموكراسى وا مىگذاریم]. البته در همین جا باید گفت كه اسلام تنها خطر جدّى و حتمى است كه پایههاى اعتقادى تمدّن شیطانى معاصر بشر را تهدید مىكند، و اكنون با آنكه جز مدّت كوتاهى از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران نمىگذرد، مقابله و معارضه اساسى و ریشهاى آغاز شده است، تا آنجا كه در همه دنیا - و حتّى برخى كشورهاى اسلامى - طرفداران انقلاب اسلامى و پیروان حضرت امام امّت را «بنیادگرا» مىنامند. البته ما مىدانیم كه انقلاب اسلامى نهایتاً تحقق همان حقیقتى است كه در هزار و چهارصد سال قبل، نهضت اسلامى صدر اوّل را نتیجه داده است. حضرت امام امّت نیز چیزى جز اسلام نمىگویند و آنچه بنام «خطّ امام» مشهور است وجهه سیاسىِ نظام اعتقادى اسلام مىباشد كه در بیان قرآن به «صراط مستقیم» تعبیر شده است. و امّا اگر آنان ما را «خمینیست» و «بنیادگرا» مىنامند دچار اشتباه نیستند، امّا فقط ظاهرى از حقیقت را دیدهاند (یعلمون ظاهراً من الحیات الدّنیا و هم عن الآخرةِ غافلون)؛ حال آنكه معادلِ حقیقى این تعبیرات اینچنین است: «خمینیست (پیرو امام خمینى) یعنى «مسلمان حقیقى» و «حزب اللَّه»، و «بنیادگرا» یعنى «انسان مكتبى». ظن «بنیادگرایى» درباره ما از آنجاست كه «انسان مكتبى» همواره سعى مىكند اعمال خویش را از متنِ اصیل اعتقادات خویش استخراج نماید و خود را تماماً براساس نظام اعتقادى اسلام بسازد و این نظام نیز مبتنى بر حقایقى است كه از هزار و چهارصد سال پیش تا به امروز ثبات خویش را حفظ كرده و تغییرى در آن حادث نگشته است [عدم تغییر در اصولِ اعتقادى ما به این مطلب برمىگردد كه «حقّ» خارج از ما داراى واقعیتى است ثابت و مبتنى بر اصول لایتغیر كه در بیان قرآن با تعبیر «سنةاللَّه» آمده است: وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبدیلاً / و یا تَحویلاً(21)]. «آزادى عقیده» از اركان «ایدئولوژیك» نظامهاى سیاسى غربى است [هرچند كه غالباً جز حرفى بیش نیست و مورد عمل قرار نمىگیرد] و ما، پیش از آنكه به مبانى حاكمیت سیاسى در اسلام بپردازیم، ناگزیر باید اركان سیاسى حكومتهاى غیرالهى را از دید اسلام مورد قضاوت قرار دهیم. در مبحث گذشته «رأى اكثریت» را از این نظر كه آیا مىتواند معیار مطلق حقّ قرار بگیرد یا نه، مورد بررسى قرار دادیم و این بار بحث در اطراف «آزادى عقیده» است: 1- انسان فطرتاً همواره گرایش به «حقّ» و «حقیقت» دارد، همانطور كه بازهم فطرتاً قائل به «وحدانیت حقیقت» است و از اینرو «آزادى عقیده» با گرایشهاى فطرى انسان منافات دارد. براى انسان در قضاوت و انتخاب، همیشه امر دائر بین نفى و اثبات است و شقّ سومى ندارد. چرا كه «حقیقت» از نظر ما یعنى «انطباق با واقعیت خارجى» و البته قرآن نیز صراحتاً همین معنا را تأیید مىكند:«فَماذا بَعْدَ الْحقّ اِلاَّ الضَّلالُ؟ فَاَنى تُصْرَفونَ؟»(22) [مگر بعد از حقّ جز ضلالت چیست؟ پس بكجا مىروید؟]. فطرت انسان بر این معنا قرار دارد كه آنچه را «حقّ» بیابد از آن تبعیت مىكند و «مادونِ» آنرا باطل مىانگارد. این مطلب از آیات بسیارى در قرآن استنباط مىشود: «قُلْ جاءَ الْحقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»(23) [بگو كه حقّ آمد و باطل را نابود ساخت كه باطل خود لایق محو و نابودى است]. و یا در سوره «لقمان»:«ذلِكَ بِاَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحقّ وَاَنَّ ما یدْعُونَ مِنْ دونِهِ الْباطِلُ»(24) [این بدان سبب است كه خداى یكتا، حقّ مطلق است و آنچه به جز او به خدایى مىخوانند همه باطل محض است]. (و همین استدلال در سوره «حج» آیه 62 نیز تكرار شده است). بسیارى از احتجاجات قرآن با كفّار نیز بر این مبناست كه فطرت انسان بر پذیرش حقّ و تبعیت از آن قرار دارد. در سوره «یونس»، آیه مباركه 35، با تكیه بر تبعیت فطرى انسان از حقّ، در مقامِ احتجاج با مشركین درباره بتهایشان مىپرسد كه:«اَفَمَنْ یهْدى اِلَى الْحقِّ اَحقُّ اَنْ یتَّبَعَ اَمَّنْ لا یهدى اِلآ اَنْ یهْدى فَما لَكُم كَیفَ تَحْكُمونَ» [آیا آنكه خلق را براه حقّ هدایت مىكند سزاوارتر به پیروى است و یا آنكس كه نمىكند، مگر آنكه خود هدایت شود؟ پس شما را چه شده است؟ چگونه قضاوت مىكنید؟]. علامه طباطبایى (رضوان اللَّه تعالى علیه) در جلد هفتم ترجمه «المیزان» صفحه 174 مىفرمایند:«انسان به حسب فطرت خویش از چیزى پیروى مىكند كه آن را داراى یك نحو و واقعیت خارجى بداند، بنابراین به مقتضاى فطرت خویش پیرو «حقّ» است. حتّى آنانكه منكر وجود علم جازم هستند (سوفسطائیان)، اگر سخنى برآنها عرضه شود كه تردید و شكّى در آن نداشته باشند در مقابلش خاضع شده و آنرا مىپذیرند». (پایان نقل قول علاّمه «ره»).با این ترتیب و بازهم به حكم محتواى دعوت انبیاء علیهم السّلام: «قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا»، كه ما را به یك «حقیقت واحد» دعوت مىكند و تعدّد مصادیق «حقّ» را در خارج از ما نفى مىكند، چگونه مىتوان «آزادى عقیده» را تصویب كرد و اصولاً آنجا كه «حقّ» بیش از «یكى» نیست، «آزادى عقیده» چه مفهومى مىتواند داشته باشد؟ 2- آزادى بدین معنا اصولاً در اسلام وجود ندارد. حضرت علاّمه طباطبایى رَحِمَهُاللَّه در این مورد در جلد هفتم ترجمه «المیزان» صفحه 197، مىفرمایند:«اساس نوامیس اسلامى بر توحید و یگانهپرستى است و با این ترتیب چگونه ممكن است كه اسلام «آزادى عقیده» را تثبیت نماید؟ آیا تصویب «آزادى عقیده» از یكطرف و پى و بنیان كار را بر «توحید» قرار دادن از طرف دیگر، جز یك تناقض روشن و صریح چیز دیگرى مىتواند باشد؟» (پایان نظر علاّمه)با این ترتیب در نظر حضرت علاّمه (ره) دعوت به توحید فى نفسه با «آزادى ع[ |
|||
۲۱ تير ۱۳۹۱, ۰۲:۵۵ عصر
ارسال: #32
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
1_2:حنابندان(مجموعه اول از سری دوم مجموعه روایت فتح) حنابندان* ذیالحجهی سال ٦١ هجری قمری، شب پیش از هجرت به سوی كربلا، حضرت سیدالشهدا امام حسین (ع) در پایان خطبهای بلند فرمود: «آگاه باشید، هر آنكس كه میخواهد خونش را در راه ما اهل بیت نثار كند و خود در بهشت لقای خدا منزل گیرد، راهی كربلا شود. بدانید كه من ان شاء الله فردا صبح به راه میافتم.» راهیان امروز كربلا بعد از قرنها كه از واقعهی عاشورا میگذرد، در جواب مولای خویش میگویند: ای حجت خدا، ما عاشقان لقاء الله هستیم و آمادهایم تا خون خویش را در راه شما _ كه راه حق است _ نثار كنیم. ما نیز فردا همراه شما راهی كربلا خواهیم شد. منطقهی عملیاتی كربلای یك، مقر لشكر ٢٧ محمد رسولالله(ص) ساعاتی بیش به پایان روز باقی نمانده است و در اردوی سپاهیان حق، لشكر رسول الله، حنابندان است. آنها پیشاپیش، پیروزی و یا شهادت خود را جشن گرفتهاند، چرا كه در میان سپاه حق شكست راه ندارد: «قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین؟» هر چه به پایان روز نزدیكتر میشویم، شكوفههای شوق در دل بیقرارشان بیشتر و بیشتر شكفته میگردد و طبعشان به شوخیهای لطیف متمایل میشود و از جان نثاران سیدالشهدا (ع) جز این نیز انتظار نمیرود. ترس روبهانه نه شایستهی شیر شكارافكن است. منافق است كه همچون موش كور به تاریكی خوی كرده است و از رو به رویی با ما میهراسد. اما شیردلان سپاه حق، حزب الله، آنانند كه در شأن مصافشان سورهی «والعادیات» نازل میگردد و پروردگار متعال به رزمشان و جرقهی سم ستورانشان بر سنگهای جبهه قسم یاد میكند. اینان كجا و ترس از مرگ كجا! ساعاتی بیش به پایان روز نمانده است و آفتاب و رودخانه و این درهای كه در آن پناه گرفتهایم و این زمین كه قدمگاه ماست و یكایك این ریگها بر ما و آنچه كردهایم شهادت خواهند داد. و چه نیازی به شهادت آنان، كه حزب الله خود خلیفهی خدا و شاهد و شهید است و زمان و مكان محتاج به شهادت او هستند. چند قدم آن طرفتر چادری است كه در آنجا گروهانها پیش از رفتن به خط توجیه میشوند. آیا شما با دیدن فرماندهان جوان سپاه اسلام به یاد اسامة بن زید نمیافتید؟ اینها خود لحظه به لحظه تاریخ انبیا و حماسههای زیبای صدر اسلام را تجربه و تكرار میكنند و منتظر نمیمانند تا تاریخ از میان اوراق كهنهی تقویمها با آنان سخن بگوید. ای كاش عاشورا سپری نشده بود! ادامه دارد..
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۳ تير ۱۳۹۱, ۰۳:۰۲ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ تير ۱۳۹۱ ۱۲:۲۳ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #33
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه: ساعاتی بیش به پایان روز نمانده است و آفتاب و رودخانه و این درهای كه در آن پناه گرفتهایم و این زمین كه قدمگاه ماست و یكایك این ریگها بر ما و آنچه كردهایم شهادت خواهند داد. گفتم ای كاش عاشورا نگذشته بود و میخواستم بگویم كه اگر ما سال ٦١ هجری قمری و عزیز زهرا، حسین بن علی را درك میكردیم، صحرای كربلا چهرهی دیگری مییافت. اما به یادم افتاد كه اگر آن روز سیدالشهدا غریبانه و مظلومانه سر و جان و پسر و برادر و همه چیز خود را در راه حق نداده بود، امروز نه سخنی از حق بر جای مانده بود و نه ما وجود مییافتیم. اما با اینهمه، غربت سیدالشهدا عجب جانسوز است! جایی برای این ای كاشها و اگرها نیست. عاشورا نگذشته است و كاروان كربلا هنوز در راه است. بچهها بعد از توجیه آخر، گروهان گروهان روانهی خط میشوند و منتظر میمانند تا فرمان حمله صادر شود. آخرین ساعات در آنچنان شور و شوق و هیجانی میگذرد كه توصیف نمیپذیرد و اگر درست دل بدهید و گوش بسپارید، ضربان مشتاقانهی قلبهای بیقرارشان را كه مجلای نور الانوار ذكر خداست خواهید شنید. ظهور این جوانان نشانهای است بر پایان عصر حاكمیت استكبار و نزدیك شدن دولت كریمهی آل محمد علیهم صلواتالله، و نه عجب اگر اینان سر از پای ناشناخته، واله و شیدای لقاء الله شدهاند و دل به دریای عشق زدهاند، چرا كه مشام جانشان رایحهی ظهور شنیده است و قرب آن یار، نفخهای مسیحایی در جانشان دمیده و آنان را به حیات عشق زنده ساخته است: هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق. چیست آن نفخهی حیاتبخش مسیحایی كه معجزهای اینچنین از او بر آمده و در جان مردهی ما روح عشق دمیده است؟ كربلا، آری كربلا. كربلا قلب پیكرهی تاریخ است و چشمهی نوری كه در آیینهی جان ما انعكاس یافته است، و آینه اگر اناالشمس نگوید چه كند؟ سیارهی زمین بار دیگر در حدقهی كهكشانی خویش روزی دیگر را پشت سر گذاشته است و این نیمكرهی ارض میرود تا از دریای سرخِ غروب پای در ساحل شب بگذارد. آنگاه هر یك از این جوانان ستارهای خواهند شد و اهل آسمان خواهند دید خوشهای از ستارگان كه از ولایت آل محمد نور گرفتهاند، حجاب ظلمت شب را همچون نجم ثاقب خواهند درید و در پهنهی پرجلال كهكشانِ راه شیری جلوه خواهند كرد. ببینید ای اهل آسمان، اینان ستارههای كهكشان ابوالفضل العباس هستند و از آن وفادار درس وفا آموختهاند و چه خوب آموختهاند، مرحبا! پی نوشتها *. اين برنامه شامل دو قسمت است: «حنابندان» و «دروازه قرآن» ادامه دارد..
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۹ تير ۱۳۹۱, ۰۹:۱۴ صبح
ارسال: #34
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
کارتان را برای خدا نکنید
برای خدا کار کنید تفاوت اینکه کسی که کارهایش را برای خدا بکند یا برای خدا کار بکند فقط همین است که ممکن است امام حسین علیه السلام در کربلا باشد و تو در حال کسب علم برای رضای خدا ! شهید سید مرتضی آوینی |
|||
|
۲۹ تير ۱۳۹۱, ۱۲:۲۲ عصر
ارسال: #35
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه: ساعتی دیگر، شب گسترهی سیاه خود را بر همه جا خواهد گسترد و سیارهی زمین بار دیگر در حدقهی كهكشانی خویش روزی دیگر را پشت سر خواهد گذاشت و این نیمكرهی ارض از دریای سرخ غروب پای در ساحل شب خواهد گذارد و آنگاه هر یك از این جوانان ستارهای خواهند شد و اهل آسمان خواهند دید چگونه خوشهای از ستارگان كه از ولایت آل محمد نور گرفتهاند، حجاب ظلمت شب را همچون نجم ثاقب میدرند و در پهنهی پرجلال كهكشان راه شیری جلوه میكنند. آنگاه پروردگار متعال، جل و علا، بار دیگر مباركهی «فتبارك الله احسن الخالقین»(١) را فرو خواهد فرستاد. ببینید ای اهل آسمان، اینان ستارههای كهكشان ابوالفضل العباس هستند و شیدای عشق بر محور وفا سماع میكنند. نورشان از نور حسین(ع) است و طینتشان از خاك خونآلود قتلگاه شهدای كربلا. ساعاتی بیش به پایان روز نمانده است و آفتاب و رودخانه و این درهای كه در آن پناه گرفتهایم و یكایك این ریگها بر ما و آنچه كردهایم شهادت خواهند داد. گفتم ای كاش عاشورا نگذشته بود و میخواستم بگویم كه اگر ما سال ٦١ هجری قمری و عزیز زهرا، حسین بن علی را درك میكردیم، صحرای كربلا چهرهی دیگری مییافت. اما به یادم افتاد كه اگر آن روز سیدالشهدا، مظلومانه و غریبانه، سر و جان و پسر و برادر و همه چیز خود را در راه حق نداده بود، امروز نه سخنی از حق بر جای مانده بود و نه ما وجود مییافتیم. برادر، جایی برای ای كاشها و اگرها باقی نمانده است. عاشورا هنوز نگذشته است و كاروان كربلا هنوز در راه است و اگر تو را هوس كرب و بلاست، بسم الله. پایان این مقاله پی نوشتها ١. مؤمنون / ١٤
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۱۶ مرداد ۱۳۹۱, ۰۳:۴۲ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ مرداد ۱۳۹۱ ۰۲:۴۸ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #36
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
مقاله دوم از سری دوم مجموعه روایت فتح: 2_ دروازهیقرآن آه برادر، آیا میدانی این راه كه میسپری صراطی است كه از متن جهنم به سوی بهشت میرود؟ صراط دوتاست و آن صراط بعد از مرگ، حقیقت همین صراطی است كه در عوالم دنیا میسپری. آنجا در مغربزمین، جهنمِ خور و خواب و خشم و شهوت است و در اینجا، در زیر همان آسمان، این كوهها و صخرهها و دشتها قدمگاه امتی است كه نور ولایت آل محمد از فاصلهی قرنها تاریخ بر آینهی فطرتش تابیده است و او در پرتو این نور، كه نور الانوار حق است، صراط مستقیم را باز یافته و بر باریكهای باریكتر از مو و تیزتر از شمشیر، به سوی منتهای خویش، كه بهشت لقای خدا و مقام رضوان اوست، راه میسپرد. برای شناختن این امت باید جایگاه آنان را در مجموعهی تاریخ نگریست و آنان را با دیگر اقوامی كه بر كرهی ارض زیست میكنند قیاس كرد؛ و بهراستی چقدر نتیجهی این قیاس حیرتانگیز است! آیا هنوز هم كسی بر سیارهی زمین مانده است كه این جنگ را با عینك تفسیر و تحلیلهای رایج سیاست پرفریب روز بنگرد و از پیوند مستقیم این نبرد با تاریخ انبیا و نهضتهای دینی غافل مانده باشد؟ چگونه نور ولایت از فاصلهی قرنها تاریخ بر آیینهی فطرتشان تابیده و آنان را تفسیر عینی «فتلقی آدم من ربه كلمات فتاب علیه»(1) قرار داده است؟ آنان آغازگر عصر توبهی بشریت هستند و طلیعهدار نهضتی كه به اقامهی جهانی قسط و عدل و دولت كریمهی آل محمد منتهی خواهد شد. آنان اهل شكر و قناعتند و پیامشان اطاعت است. راهیان طریق ولایت، روزِ انتظار را به سوی شب تحقق وعدههای خدا طی میكنند و از میان سنگلاخهای منطقهی كوهستانی عملیات خود را به خط میرسانند. كدام پناهی از پناه حضرت امام زمان امنتر و محكمتر، و كدام سایهای از سایهی قرآن گستردهتر؟ همهی كائنات در سایهی قرآن وجود یافته است و ولایت كون و مكان به اذنا در كف صاحب این امر است. «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق.»(2) همهی نقطهی تمایز سپاه حق در همینجاست و از همینجاست كه این نهضت از شرق و غرب و تاریخ و جغرافیا متمایز میگردد و با صدر اسلام پیوند مییابد و به نور ولایت بیزمان و هر زمان آل محمد متصل میگردد و بر شرق و غرب عالم احاطه مییابد. آیا شما از دیدن فرماندهان لشكر حق به یاد اسامة بن زید نمیافتید؟ پی نوشتها 1. بقره / ٣٧ 2. اسرا / ٨٦
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۳ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۴۷ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ مرداد ۱۳۹۱ ۰۲:۴۹ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #37
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ادامه مقاله دروازه قرآن: چند بسیجی در حال برپا كردن دروازه قرآن هستند. مقوای بزرگی را بر دروازه میآویزند كه روی آن نوشته شده است «كربلا، ما میآییم». «كربلا، ما میآییم». بچههای تبلیغات لشكر سیدالشهدا (ع) دروازه قرآن را بر میافرازند و همه چیز را برای ساعت اعزام سپاهیان رسول خدا آماده میسازند. بچهها در كنار رودخانه، در پناه صخرهها و لا به لای نیزارها، آخرین ساعات روز را به سوی شبِ انتظار طی میكنند. ماسكهایشان را امتحان میكنند، قرآن میخوانند، نان و پنیر میخورند و هر چه به شب نزدیكتر میشوند، تپش قلبهای مشتاقشان بیشتر میشود و احساس انتظاری بسیار خوش و لذتبخش بر جانشان مستولی میگردد. اگر نتوان در وصیتنامه نوشتن، عكس گرفتن و خوابیدنشان شدت اتصال آنان را با كانون نور ولایت تشخیص داد، وقتی كه در كمال صدق و خلوص از حب محمد و آل محمد و به یاد غربت اهل حق اشك میریزند، این اتصال به طور كامل متجلی است. همین گریههاست كه آنان را با محبوبشان میپیوندد و همین پیوند است كه آنان را آنچنان در صراط ولایت استوار میدارد كه هیچ نیرویی نمیتواند از طی طریق بازشان دارد. راهیان طریق ولایت، اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا (ع) روز انتظار را به سوی شب تحقق وعدههای خدا طی میكنند و از میان سنگلاخهای منطقهی كوهستانی عملیات خود را به خط میرسانند تا انتقام خون سیدالشهدا را باز گیرند. آنان آغازگر عصر توبهی بشریت هستند و طلیعهدار نهضتی كه به اقامهی جهانی قسط و عدل و دولت كریمهی آل محمد منتهی خواهد شد. پایان این مقاله
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
۳۰ مرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۰۴ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۰ مرداد ۱۳۹۱ ۱۱:۰۶ صبح، توسط zeinab.)
ارسال: #38
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
3_به سوی معشوق [/font][font=Arial] ذی الحجهی سال ٦١ هجری قمری، شبِ پیش از هجرت به سوی كربلا، حضرت سیدالشهدا امام حسین (ع) در پایان خطبهای بلند فرمود: «آگاه باشید، هر آنكس كه میخواهد خونش را در راه ما اهل بیت نثار كند و خود در بهشت لقای خدا منزل گیرد راهی كربلا شود. بدانید كه من ان شاء الله فردا صبح به راه میافتم.» راهیان امروز كربلا بعد از قرنها كه از واقعهی عاشورا میگذرد، در جواب مولای خویش میگویند: ای حجت خدا، ما عاشقان لقاء الله هستیم و آمادهایم تا خون خویش را در راه شما كه راه حق است نثار كنیم. ما نیز فردا همراه شما راهی كربلا خواهیم شد. O روز از نیمه گذشته است و آفتاب كه رفته رفته به سرخی میگراید، كنار رودخانه و شیار درهها را رها میكند و خود را از دامنهی تپهها به جانب قلهها میكشاند. بچههای لشكر كرمان و زاهدان منتظرند تا سیطرهی پر راز و رمز شب كامل شود و فرمان حمله صادر گردد. اگر برای اهل ظاهر، روز و شب جز چرخش كرهی زمین بر گرد خویش و در مدار خورشید هیچ چیز در خود نهفته ندارد، اما برای اهل راز، این شب، شب هجرت از پرستش نفس به پرستش رب است. كرهی زمین در طواف نور است و اگر بر گرد خویش نیز میچرخد، تمثیلی از این معناست كه: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»(١) بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبینند؛ ما این جنگ را دری از درهای بهشت میدانیم كه خداوند جز بر خاصهی اولیای خویش نمیگشاید و اینچنین، حال ما حال عاشقی است كه به سوی معشوق میرود. كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها؟ در زیر چادرهایی كه بر دامنهی تپهها و زیر سایهی درختها بر پا شده است، راحلان طریق عشق، حسینیان آخرالزمان، حمایل میبندند و سلاحهایشان را پاك میكنند و منتظر شب، تپش عاشقانهی قلبهای مهربانشان را در زیر چهرههای آرام و مطمئن و لبخندهای زیبا و دلنشینشان پنهان میدارند. ظهور این جوانان نشانهای است بر پایان عصر حاكمیت ظلم و استكبار و نزدیك شدن دولت كریمهی آل محمد. و نه عجب اگر اینان سر از پای ناشناخته، واله و شیدای لقاءالله شدهاند و دل به دریای عشق زدهاند، چرا كه مشام جانشان رایحهی ظهور شنیده است و قرب آن یار، نفخهای مسیحایی در جانشان دمیده و آنان را به حیات عشق زنده ساخته است. هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق. آماده شوید برادران، حسین بن علی (ع) هنوز در صحرای پربلای كربلا انتظار میكشد تا یارانش در پهنهی قرنها، ندای «هل من ناصر» او را لبیك گویند و با كاروان تاریخ به سویش بشتابند. آفتاب كه رفته رفته به سرخی میگراید، كنار رودخانه و شیار درهها را رها كرده است و از دامنهی تپهها به جانب قلهها میلغزد و بچهها، مشتاق و منتظر، تپش مشتاقانهی قلبهای مهربانشان را در زیر چهرههای آرام و مطمئن و لبخندهای زیبا و دلنشینشان پنهان میدارند. چقدر لهجهی كرمانی شیرین است! سخنان شیرین و خندههای پرطراوتشان كوه و دشت و ریگ و آب و آفتاب را بر صداقت قلبهایشان به شهادت میخواند. آماده شو برادر، وقت رفتن فرا رسیده است. حسین بن علی (ع) انتظار میكشد تا شما راحلان طریق عشق با كاروان تاریخ بدو ملحق شوید. بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبینند؛ ما این جنگ را دری از درهای بهشت میدانیم كه خداوند جز بر خاصهی اولیای خویش نمیگشاید و اینچنین، حال ما اكنون حال عاشقی است كه به سوی معشوق میرود. دو روز بعد، شب مرحلهی سوم عملیات، ما بار دیگر در كانالهای تپهی قلاویزان به بچههای كرمان و زاهدان برخوردیم و آنان بار دیگر با میهماننوازی، با خندههایی پرطراوت و لهجهی شیرین كرمانی از ما استقبال كردند و ما را در جمع گرم خود پذیرفتند. پ.ن: ١. رسول اكرم (ص). بحارالانوار، ج٢، ص٣٢. _ و. پایان مقاله
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۶ شهريور ۱۳۹۱, ۰۸:۴۸ صبح
ارسال: #39
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
"مسافر"
"زندگی انسان،تمثیل آن مسافری است که از خانه ای موقت و ناپایدار بسوی مستقر ابدی خویش بار می بندد. پس اگر این خانه ها،خانه هایی مجازی اند و ما مسافرانی درکوچ،دیگر چه جای دلبستن و حسرت بردن؟!!! دنیا نه جای درنگ و فراغت،بلکه محمل رنجی است که آدمی پای بر آن می نهد تا روح در کشاکش ابتلائات عظیم راهی به عالم قرب بجوید و مهیای رجعت شود.!!!" (زنده یاد شهید سید مرتضی آوینی) در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۹ آبان ۱۳۹۱, ۰۹:۵۸ عصر
ارسال: #40
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در راحت فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین. سید مرتضی آوینی
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا