ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امیتازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خداوند بنده اش را فراموش نمی کند
۲ مرداد ۱۳۸۸, ۰۸:۰۴ عصر
ارسال: #1
خداوند بنده اش را فراموش نمی کند
[/font][/size]
" دست خدا "

کودک زمزمه کرد : " خدایا ! با من حرف بزن "

و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد .

کودک نشنید .
[size=small][font=Arial]
او فریاد کشید : " خدایا ! با من حرف بزن "

صدای آسمان غرومبه آمد .

اما کودک گوش نکرد .

او به دور و برش نگاه کرد و گفت :

" خدایا بگذار تو را ببینم "

ستاره ای درخشید اما کودک ندید .

او فریاد کشید : " خدایا معجزه کن "

نوزادی چشم به جهان گشود اما کودک نفهمید .

و از سر ناامیدی ناله سر داد .

" خدایا به من دست بزن ، بگذار بدانم کجایی "

خدا پایین آمد و بر سر کودک دستی کشید.

اما کودک دنبال یک پروانه کرد .

او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد .
" راویندارا کومار کرنانی "
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، آشنای غریب ، یافاطمه
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۲۹ تير ۱۳۹۵, ۰۹:۵۹ صبح
ارسال: #11
RE: خداوند بنده اش را فراموش نمی کند
حاکم نیشابور برای گردش و تفریح به بیرون از شهر رفته بود،در آن حال مردی میان سال در زمین کشاورزی خود مشغول کار بود .حاکم تا او را دید بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.


حاکم گفت بهترین قاطر به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید بعد حاکم از تخت پایین آمد و آرام آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و بی اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم پرسید : مرا می شناسی؟


مرد گفت : شما حاکم نیشابور و تاج سر رعایا و مردم هستید.
حاکم گفت: آیا قبل از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای جواب نه سرش را پایین انداخت .
حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این باران رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.


حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
فقط می خواستم بدانی که برای خداوند دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد....
از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست! اگر به خواسته ات ایمان داشته باشی

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۱۹ بهمن ۱۳۹۵, ۰۸:۲۰ عصر
ارسال: #12
RE: خداوند بنده اش را فراموش نمی کند
خداوندا به حق خوبانت مارو دریاب

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا