چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۵۹ صبح
ارسال: #1
|
|||
|
|||
چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
پس از جریان جنگ صفّین و تحمیل ابوموسى اشعرى براى حکمیّت؛ و بعد از به وقوع پیوستن جنگ نهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج که حضرت على(ع) را تکفیر کرده بودند تصمیم گرفتند تا به عنوان خونخواهى، سه نفر از والیان و سران حکومتى را ترور نمایند. یکى عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود که ترور امیرالمؤمنین، امام على(علیهالسلام) را در کوفه؛ و دیگرى بَرک بن عبدالله که او ترور معاویه را در شام؛ و سومین نفر عمر بن بکر، که ترور عمرو بن عاص را در مدینه به عهده گرفت. و بعد از آن که هر سه منافق، هم قسم شدند که یا کشته شوند یا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر کدام به سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند. و عبدالرّحمن پس از آن وارد کوفه شد، روزى در یکى از کوچههاى کوفه، زنى را به نام قُطّام که پدرش در جنگ نهروان کشته شده بود ملاقات کرد. و چون قطّام، زنى بسیار زیباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نیز از قبل مذاکراتى با او براى خواستگارى کرده بود، پس شیفته جمال او گردید و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پیشنهاد ازدواج به قطّام داد. قطّام در پاسخ گفت: در صورتى با پیشنهاد تو موافقت مىکنم که سه هزار درهم و یک غلام مهریهام قرار دهى، مشروط بر آن که علىّ ابن ابى طالب را نیز به قتل برسانى. عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مىپذیرم؛ لیکن مرا از قتل علىّ معاف دار. قطّام گفت: خیر، چون شرط سوّم از همه مهمتر است؛ و اگر مىخواهى به کام و عشق خود برسى، بایستى حتما انجام پذیرد. عبدالرّحمن وقتى چنین شنید، گفت: من به کوفه نیامدهام، مگر به همین منظور. پس از آن، قطّام هر ساعت خود را به شکلى آرایش و زینت مىکرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازى و عشوهگرى مىپرداخت تا آن که او را بیش از پیش دلباخته خود نماید. و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعلهور گشته و فزونى یافت؛ و نیز زمان موعود با همپیمانانش فرا رسید، آن ملعون شمشیرى مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه به مسجد کوفه وارد گشت. هنگامى که نماز صبح به امامت حضرت على(علیهالسلام) شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ایستاد؛ و هنگامى که سر از سجده برمىداشت ناگهان عبدالرّحمن فریادى کشید و با شمشیر بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گریخت. در همین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»؛ قسم به پروردگار کعبه، رستگار و سعادتمند شدم. بعد از آن، حضرت را با فرق شکافته و بدن خونین به منزل آوردند؛ و پزشکان بسیارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یکى از آنان پزشکى بود به نام اثیر بن عمرو سکونى، که بر بالین حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گردید. اطرافیان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشک دوخته که چه مىگوید؛ و نتیجه چه خواهد شد. پس از آن که پزشک نگاهى به جراحت آن حضرت کرد، گفت: گوسفندى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریه آن را تا سرد نشده، سریع بیاورید وقتى آن را آوردند، پزشک رگ میان سفیدى را بیرون آورد و میان شکاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظهاى درنگ نمود، در حالتى که تمامى افراد در انتظار نتیجه، لحظه شمارى مىکردند. سپس شکاف سر را باز کرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن، خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون متاسفانه زخم شمشیر و زهر آن به مغز سر اصابت و سرایت کرده؛ و راهى براى معالجه آن نیست. لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى(علیهالسلام) فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را که صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مىدهم. و چنانچه خوب نشدم و از دنیا رفتم، سعى کنید به او سخت نگیرید و در قصاص تجاوز نکنید، چون او یک ضربت شمشیر زده است شما هم حق ندارید بیش از یک ضربت به او بزنید. ایام ضربت خوردن و شهادت حضرت امیرالمونین، علی (ع) تسلیت باد حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۰۳ عصر
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
سلام
عالیه در این روزها که ایام شهادت مولای متقیان علی(علیه السلام)است در مورد مولا بحث خوبی است به امید اینکه تمام اعضای تالار در این موارد بیشتر و دلچسبتر از قبل بنویسند. اللهم عجل لولیک الفرج |
|||
|
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۵:۴۰ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ مرداد ۱۳۹۱ ۰۵:۴۶ عصر، توسط Entezar.)
ارسال: #3
|
|||
|
|||
شهادت و وصيت امام على عليه السلام...
شهادت و وصيت امام على عليه السلام
علامه طبرسى گويد: على عليهالسلام شصت و سه سال زندگانى كرد، ده سال پيش از بعثت، و در سن ده سالگى اسلام آورد. و پس از بعثتبيست و سه سال با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زندگانى كرد، سيزده سال در مكه پيش از هجرت در امتحان و گرفتارى به سر برد و سنگينترين بارهاى رسالت آن حضرت را به دوش كشيد، و ده سال پس از هجرت در مدينه در دفاع از حضرتش با مشركان جنگيد و با جان خود او را از شر دشمنان دين نگاه داشت، تا آنكه خداى متعال پيامبر خود را به سوى بهشت انتقال داد و او را به بهشت آسمانى بالا برد و على عليهالسلام در آن روز سى و سه ساله بود، و بيست و چهار سال و چند ماه حق او را از ولايت غصب كردند و او را از تصرف در امور بازداشتند، و آن حضرت در اين دوران با تقيه و مدارا مىزيست، و پنجسال و چند ماه خلافت را به دست گرفت و در اين سالها گرفتار جهاد با منافقان از ناكثين و قاسطين و مارقين (اصحاب جمل و صفين و نهروان) بود چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سيزده سال از روزگار نبوت خود را ممنوع از پياده كردن احكام آن و ترسان و محبوس و فرارى و مطرود بود و نمىتوانستبا كافران به جهاد پردازد و از مؤمنان دفاع كند، سپس هجرت كرد و ده سال پس از هجرت با مشركان به جهاد پرداخت و گرفتار منافقان بود تا خداوند او را به سوى خود برد... آن حضرت در شب بيستيكم ماه مبارك رمضان سال چهل هجرى با شمشير به شهادت رسيد. عبدالرحمن بن ملجم مرادى شقىترين امت آخر زمان - لعنة الله عليه - در مسجد كوفه او را ضربت زد; بدين قرار كه آن حضرت در شب نوزدهم به مسجد رفت و مردم را براى نماز صبح بيدار مىكرد و ابن ملجم ملعون از آغاز شب در كمين حضرتش بود، چون حضرت در مسجد عبورش به او افتاد او كه مطلب خود را پنهان مىداشت و از روى نيرنگ خود را به خواب زده بود ناگهان از جاى جست و ضربتى با شمشير زهر آلود بر فرق مباركش زد. آن حضرت روز نوزدهم و شب و روز بيست و يكم را تا نزديك ثلث اول شب زنده بود آن گاه به شهادت رسيد و در حالى كه محاسن شريفش به خون سرش رنگين بود مظلومانه به ديدار خداى خود شتافت. سبب كشتن آن حضرت را داستانى دراز است كه اينجا گنجايش ذكر آن را ندارد. حسن و حسين عليهم السلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تكفين او را عهدهدار شدند و بدن شريفش را به سرزمين غرى در نجف انتقال دادند و شبانه پيش از سپيده صبح در همان جا به خاك سپرده شد. حسن و حسين و محمد پسران آن حضرت عليهالسلام و عبدالله بن جعفر رضى الله عنه وارد قبر شدند و بنا به وصيتحضرتش اثر قبر پنهان گرديد. اين قبر پيوسته در دولتبنىاميه پنهان بود و كسى بدان راه نمىبرد تا آنكه امام صادق عليهالسلام در ولتبنىعباس آن را نشان داد.[sup] [/sup] وصيت امام على عليهالسلام در بستر شهادت هنگامى كه ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - او را ضربت زد حضرتش به حسن و حسين عليهمالسلام چنين فرمود: «شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و اينكه در طلب دنيا بر نياييد گرچه دنيا در طلب شما برآيد، و بر آنچه از دنيا محروم مانديد اندوه و حسرت مبريد و حق بگوييد و براى پاداش (اخروى) كار كنيد و دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد. شما دو نفر و همه فرزندان و خانوادهام و هر كس را كه اين نامهام به او مىرسد سفارش مىكنم به تقواى الهى و نظم كارتان و اصلاح ميان خودتان، چرا كه از جدتان صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «اصلاح ميان دو كس از انواع نماز و روزه برتر است.» خدا را خدا را درباه يتيمان در نظر آريد، هر روز به آنان رسيدگى كنيد و حتى يك روز دهان آنان را خالى نگذاريد و مبادا در حضور شما تباه شوند. خدا را خدا را درباه همسايگان در نظر داريد، كه آنان سخت مورد سفارش پيامبرتان هستند، پيوسته به همسايگان سفارش مىكرد تا آنجا كه پنداشتم آنان ارث بر خواهد نمود. خدا را خدا را درباره قرآن ياد كنيد، مبادا ديگران به عمل به آن بر شما پيشى گيرند. خدا را خدا را درباره نماز ياد كنيد كه آن ستون دين شماست. خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان ياد كنيد، تا زنده هستيد آن را خالى و (خلوت) نگذاريد; كه اگر اين خانه متروك بماند ديگر مهلت نخواهيد يافت. خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان ياد آريد، و بر شما باد به همبستگى و رسيدگى به يكديگر، و بپرهيزيد از قهر و دشمنى و بريدن از هم. امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنيد كه بدانتان بر شما چيره مىشوند آن گاه دعا مىكنيد ولى مستجاب نمىگردد. اى فرزندان عبدالمطلب! مبادا شما را چنان بينم كه به بهانه اينكه اميرالمؤمنين كشته شد دستبه خون مسلمانان بيالاييد; هش داريد كه به قصاص خون من جز قاتلم را نبايد بكشيد; بنگريد هر گاه كه من از اين ضربت او جان سپردم تنها به كيفر اين ضربتيك ضربتبر او بزنيد و اين مرد را مثله نكنيد.[sup] (2) [/sup]چرا كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود: «از مثله كردن بپرهيزيد گرچه با سگ هار باشد.»[sup] (3) [/sup] از وصيت ديگر آن حضرت پيش از شهادت و پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون: «وصيت من به شما آن است كه چيزى را با خدا شريك مسازيد، و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم سفارش مىكنم كه سنت او را ضايع مگذاريد. اين دو ستون را به پاداريد و اين دو چراغ را افروخته بداريد، و تا از جاده حق منحرف نشدهايد هيچ نكوهشى متوجه شما نيست. من ديشب يار و همدم شما بودم و امروز مايه عبرت شما گشتهام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بيامرزد. اگرزنده ماندم خودم صاحب اختيار خون خود هستم و اگر فانى شدم فنا ميعادگاه من است، و اگر بخشيدم بخشش مايه تقرب من به خدا و نيكويى براى شماست; پس شما هم ببخشيد «آيا نمىخواهيد كه خدا هم شما را ببخشايد؟»[sup] (4) [/sup]به خدا سوگند هيچ حادثهاى ناگهانى از مرگ به من نرسيد كه آن را ناخوش دارم، و نه هيچ وارد شوندهاى كه ناپسندش دانم; و من تنها مانند جوينده آبى بودم كه به آب رسيده، و طالب چيزى كه بدان دستيافته است; «و آنچه نزد خداستبراى نيكان بهتر است»[sup] [/sup] از اين كه فرمود: «به خدا سوگند هيچ حادثهاى ناگهانى از مرگ به من نرسيده كه...» معلوم مىشود كه امام عليهالسلام پيوسته از روى شوق در انتظار شهادت به سر مىبرده و مىدانسته است كه آنچه پيامبر راستگوى امين صلى الله عليه و آله و سلم به او خبر داده ناگزير فراخواهد رسيد چنانكه قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست و وعده او ترك و تخلف ندارد و آن حضرت با دلى پر صبر در انتظار آن بود و - بنا به نقل گروهى از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و ديگران - مىفرمود: «شقىترين اين امت از چه انتظار مىبرد كه اين محاسن را از خون اين سر سيراب سازد؟» و بارها مىفرمود: «به خدا سوگند كه موى صورتم را از خون بالاى آن سيراب خواهد كرد.» يك معجزه وقايع پس از شهادت آن بزرگوار جدا بسيار است و به تاليف جداگانهاى نيازمند است. اينجا گنجايش آن را ندارد، لذا از ذكر آنها چشم مىپوشيم و تنها به يك واقعه تكوينى اشاره مىكنيم. زمخشرى در «ربيع الابرار» از اممعبد آورده است كه گفت: «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وضو گرفت و در پاى درختخاردار خشكيدهاى در نزد ما آب دهان افكند و آن رختسبز شد و ميوه داد و در زمان حيات آن حضرت ما از ميوه آن شفا مىجستيم... اما سپس از پايين به بالا خشك شد و خار روييد و ميوههايش ريخت و سبزى و تازگى آن از ميان رفت. در اين حال بود كه ما از شهادت اميرالمؤمنان على عليهالسلام باخبر شديم. و ديگر ميوه نداد و ما از برگ آن بهرهمند بوديم و پس از چندى صبح كرديم و ديديم كه از ساقه آن خونى تازه مىجوشد و برگ آن هم خشك شده است. در همين حال خبر شهادت حسين عليهالسلام به ما رسيد و درختبه كلى خشك گرديد.»[sup] (7) [/sup] اصبغ بن نباته گويد: هنگامى كه اميرمؤمنان عليهالسلام ضربتى بر فرق مباركش فرود آمد كه به شهادتش انجاميد مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار كشتن ابن ملجم - لعنه الله - بودند. امام حسن عليهالسلام بيرون آمد و فرمود: اى مردم! پدرم به من وصيت كرده كه كار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنيا رفت تكليف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصميم مىگيرد. پس بازگرديد خدايتان رحمت كند. مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بيرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ! آيا سخن مرا درباه پيام امير مؤمنان نشنيدى؟ گفتم: چرا. ولى چون حال او را مشاهده كردم دوست داشتم به او بنگرم و حديثى از او بشنوم، پس براى من اجازه بخواه خدايت رحمت كند. امام داخل شد و چيزى نگذشت كه بيرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم ديدم اميرمؤمنان عليهالسلام دستمال زردى به سر بسته كه زردى چهرهاش بر زردى دستمال غلبه داشت و از شدت درد و كثرت سم پاهاى خود را يكى پس از ديگرى بلند مىكرد و زمين مىنهاد. آن گاه به من فرمود: اى اصبغ آيا پيام مرا از حسن نشنيدى؟ گفتم: چرا، اى اميرمؤمنان، ولى شما را در حالى ديدم كه دوست داشتم به شما بنگرم و حديثى از شما بشنوم. فرمود: بنشين كه ديگر نپندارم كه از اين روز به بعد از من حديثى بشنوى. بدان اين اصبغ، كه من به عيادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم همانگونه كه تو اكنون آمدهاى، به من فرمود: اى اباالحسن، برو مردم را جمع كن و بالاى منبر برو و يك پله پايينتر از جاى من بايست و به مردم بگو: «هش داريد،هر كه پدر و مادرش را ناخشنود كند لعنتخدا بر او باد. هش داريد، هر كه از صاحبان خود بگريزد لعنتخدا بر او باد. هش داريد هر كه مزد اجير خود را ندهد لعنتخدا بر او باد.» اى اصبغ، من به فرمان حبيبم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عمل كردم، مردى از آخر مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن، سه جمله گفتى، آن را براى ما شرح بده. من پاسخى ندادم تا به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو كردم. اصبغ گفت: در اينجا اميرمؤمنان عليهالسلام دست مرا گرفت و فرمود: اى اصبغ، دستخود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت يكى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: اى اصبغ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز همين گونه يكى از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، اى اباالحسن، من و تو پدران اين امتيم هر كه ما را ناخشنود كند لعنتخدا بر او باد. هان كه من و تو مولاى اين امتيم هر كه از اجرت ما بكاهد و مزد ما را ندهد لعنتخدا بر او باد. آن گاه خود آمين گفت و من هم آمين گفتم. اصبغ گويد: سپس امام بيهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: اى اصبغ آيا هنوز نشستهاى؟ گفتم: آرى مولاى من. فرمود: آيا حديث ديگرى بر تو بيفزايم؟ گفتم: آرى خدايت از مزيدات خير بيفزايد. فرمود: اى اصبغ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از كوچههاى مدينه مرا اندهناك ديد و آثار اندوه در چهرهام نمايان بود. فرمود: اى اباالحسن! تو را اندوهناك مىبينم؟ آيا تو را حديثى نگويم كه پس از آن هركز اندوهناك نشوى؟ گفتم: آرى، فرمود: چون روز قيامتشود خداوند منبرى بر پا دارد برتر از منابر پيامبران و شهيدان، سپس خداوند مرا امر كند كه بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر كند كه تا يك پله پايينتر ازمن بالا روى، سپس دو فرشته را امر كند كه يك پله پايينتر از تو بنشيند و چون بر منبر جاى گيريم احدى از گذشتگان و آيندگان نماند جز آنكه حاضر شود. آن گاه فرشتهاى كه يك پله پايينتر از تو نشسته ندا كند: اى گروه مردم; بدانيد: هر كه مرا مىشناسد كه مىشناسد و هر كه مرا نمىشناسد خود را به او معرفى مىكنم، من «رضوان» دربان بهشتم، بدانيد كه خداوند به من و كرم و فضل و جلال خود مرا فرموده كه كليدهاى بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده كه آنها را به على بن ابىطالب بسپارم، پس گواه باشيد كه آنها را بدو سپردهام. سپس فرشته ديگر كه يك پله پايينتر از فرشته اولى نشسته بر مىخيزد و به گونهاى كه همه اهل محشر بشنوند ندا كند: اى گروه مردم، هر كه مرا مىشناسد كه مىشناسد و هر كه مرا نمىشناسد خود را به او معرفى مىكنم، من «مالك» دربان دوزخم، بدانيد كه خداوند به من و فضل و كرم و جلال خود مرا فرموده كه كليدهاى دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده كه آنها را به على بن ابىطالب بسپارم، پس گواه باشيد كه آنها را بدو سپردم. پس من كليدهاى بهشت و دوزخ را مىگيرم. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على، تو به دامان من مىآويزى و خاندانتبه دامان تو و شيعيانتبه دامان خاندان تو مىآويزند. من (از شادى) دست زدم و گفتم: اى رسول خدا، همه به بهشت مىرويم؟ فرمود: آرى به پروردگار كعبه سوگند. اصبغ گويد من جز اين دو حديث از مولايم نشنيدم كه حضرتش چشم از جهان پوشيد درود خدا بر او باد.[sup] (8) [/sup] پىنوشتها: (1)تاج المواليد / 18. (2)مثله كردن: بريدن انگشت و بينى و گوش و ديگر اعضاى كسى. (3)نهج البلاغه، نامه 47. (4)اقتباس از آيه 22 سوره نور. (5)اقتباس از آيه 198 سوره آل عمران. (6)نهج البلاغه، نامه 23. (7)تاريخ الخميس، باب هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم. (8)روضه 22 و 23. اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام ص 954 " مؤلف: احمد رحمانى همدانى ترجمه: حسين استاد ولى حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۳۰ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۴۷ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۰ مرداد ۱۳۹۱ ۰۲:۴۹ عصر، توسط مریم گلی.)
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
عاقبت قاتل اميرالمؤ منين على عليه السلام
در جلد هشتم بحارالانوار كه در احوال حضرت امير المؤ منين على عليه السلام است . روايت كرده كه از راهبى كه مسلمان شده بود، سبب مسلمانى او را سوال كردند در جواب گفت : روزى مرغى را ديدم در بالاى سنگى فرود آمد و ربع انسانى را قى كرد و رفت و دوباره آمد و ربع ديگرش را قى كرد و رفت دفعه سوم آمد و ربع سومش را قى كرد و رفت چون مراجعت نمود، ربع چهارمش را قى كرد و رفت ديدم كه آن ربع چهارگانه به انسان كاملى تبديل شد. باز همان مرغ آمد چهار مرتبه و در هر مرتبه آن آدم را بلع نموده و رفت و روز ديگر نيز آن مرغ چهار مرتبه آمد و به قرار اولى معمول داشت آن راهب مى گويد: كه پيش از آمدن مرغ من از آن شخص سوال نمودم تو كيستى و اين چه حكايت است ؟ در جواب گفت : من قاتل اميرالمؤ منين على عليه السلام هستم ، از روزى كه مرا كشته اند عذاب من اين است كه ديدى كشكول النور: ج 1، ص 215. |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا