ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۵۹ صبح
ارسال: #1
چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟




پس
از جریان جنگ صفّین و تحمیل ابوموسى اشعرى براى حکمیّت؛ و بعد از به وقوع پیوستن جنگ نهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج که حضرت على(ع) را تکفیر کرده بودند تصمیم گرفتند تا به عنوان خونخواهى، سه نفر از والیان و سران حکومتى را ترور نمایند.

یکى عبدالرحمن بن ملجم مرادى بود که ترور امیرالمؤمنین، امام على(علیه‎السلام) را در کوفه؛ و دیگرى بَرک بن عبدالله که او ترور معاویه را در شام؛ و سومین نفر عمر بن بکر، که ترور عمرو بن عاص را در مدینه به عهده گرفت.

و بعد از آن که هر سه منافق، هم قسم شدند که یا کشته شوند یا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر کدام به سوى هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.

و عبدالرّحمن پس از آن وارد کوفه شد، روزى در یکى از کوچه‎هاى کوفه، زنى را به نام قُطّام که پدرش در جنگ نهروان کشته شده بود ملاقات کرد.

و چون قطّام، زنى بسیار زیباروى و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نیز از قبل مذاکراتى با او براى خواستگارى کرده بود، پس شیفته جمال او گردید و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پیشنهاد ازدواج به قطّام داد.

قطّام در پاسخ گفت: در صورتى با پیشنهاد تو موافقت مى‎کنم که سه هزار درهم و یک غلام مهریه‎ام قرار دهى، مشروط بر آن که علىّ ابن ابى طالب را نیز به قتل برسانى.

عبدالرّحمن براى امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مى‎پذیرم؛ لیکن مرا از قتل علىّ معاف دار.

قطّام گفت: خیر، چون شرط سوّم از همه مهمتر است؛ و اگر مى‎خواهى به کام و عشق خود برسى، بایستى حتما انجام پذیرد.

عبدالرّحمن وقتى چنین شنید، گفت: من به کوفه نیامده‎ام، مگر به همین منظور.

پس از آن، قطّام هر ساعت خود را به شکلى آرایش و زینت مى‎کرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازى و عشوه‎گرى مى‎پرداخت تا آن که او را بیش از پیش دلباخته خود نماید.

و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعله‎ور گشته و فزونى یافت؛ و نیز زمان موعود با هم‎پیمانانش فرا رسید، آن ملعون شمشیرى مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه به مسجد کوفه وارد گشت.

هنگامى که نماز صبح به امامت حضرت على(علیه‎السلام) شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ایستاد؛ و هنگامى که سر از سجده برمى‎داشت ناگهان عبدالرّحمن فریادى کشید و با شمشیر بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گریخت.

در همین لحظه امام اظهار داشت: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»؛ قسم به پروردگار کعبه، رستگار و سعادتمند شدم.


بعد از آن، حضرت را با فرق شکافته و بدن خونین به منزل آوردند؛ و پزشکان بسیارى جهت معالجه آن حضرت آمدند، یکى از آنان پزشکى بود به نام اثیر بن عمرو سکونى، که بر بالین حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گردید.

اطرافیان و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتى نگران چشم به پزشک دوخته که چه مى‎گوید؛ و نتیجه چه خواهد شد.

پس از آن که پزشک نگاهى به جراحت آن حضرت کرد، گفت: گوسفندى را ذبح نمایید و سفیدى جگر ریه آن را تا سرد نشده، سریع بیاورید

وقتى آن را آوردند، پزشک رگ میان سفیدى را بیرون آورد و میان شکاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه‎اى درنگ نمود، در حالتى که تمامى افراد در انتظار نتیجه، لحظه شمارى مى‎کردند.

سپس شکاف سر را باز کرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهى به آن، خطاب به حضرت کرد و عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! اگر وصیّتى دارى بفرما، چون متاسفانه زخم شمشیر و زهر آن به مغز سر اصابت و سرایت کرده؛ و راهى براى معالجه آن نیست.

لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه‎السلام) فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را که صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مى‎دهم.

و چنانچه خوب نشدم و از دنیا رفتم، سعى کنید به او سخت نگیرید و در قصاص تجاوز نکنید، چون او یک ضربت شمشیر زده است شما هم حق ندارید بیش از یک ضربت به او بزنید.


ایام ضربت خوردن و شهادت حضرت امیرالمونین، علی (ع) تسلیت باد

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مریم گلی ، مهدی1414 ، seyedebrahim
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۰۳ عصر
ارسال: #2
RE: چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
سلام
عالیه در این روزها که ایام شهادت مولای متقیان علی(علیه السلام)است در مورد مولا بحث خوبی است
به امید اینکه تمام اعضای تالار در این موارد بیشتر و دلچسبتر از قبل بنویسند.
ClappingClappingClappingClappingClappingClappingClappingClappingClappingClapping

Rose
اللهم عجل لولیک الفرج
Rose
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Entezar
۱۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۵:۴۰ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ مرداد ۱۳۹۱ ۰۵:۴۶ عصر، توسط Entezar.)
ارسال: #3
شهادت و وصيت امام على عليه السلام...
شهادت و وصيت امام على عليه السلام
علامه طبرسى گويد: على عليه‏السلام شصت و سه سال زندگانى كرد، ده سال پيش از بعثت، و در سن ده سالگى اسلام آورد. و پس از بعثت‏بيست و سه سال با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زندگانى كرد، سيزده سال در مكه پيش از هجرت در امتحان و گرفتارى به سر برد و سنگين‏ترين بارهاى رسالت آن حضرت را به دوش كشيد، و ده سال پس از هجرت در مدينه در دفاع از حضرتش با مشركان جنگيد و با جان خود او را از شر دشمنان دين نگاه داشت، تا آنكه خداى متعال پيامبر خود را به سوى بهشت انتقال داد و او را به بهشت آسمانى بالا برد و على عليه‏السلام در آن روز سى و سه ساله بود، و بيست و چهار سال و چند ماه حق او را از ولايت غصب كردند و او را از تصرف در امور بازداشتند، و آن حضرت در اين دوران با تقيه و مدارا مى‏زيست، و پنج‏سال و چند ماه خلافت را به دست گرفت و در اين سالها گرفتار جهاد با منافقان از ناكثين و قاسطين و مارقين (اصحاب جمل و صفين و نهروان) بود چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سيزده سال از روزگار نبوت خود را ممنوع از پياده كردن احكام آن و ترسان و محبوس و فرارى و مطرود بود و نمى‏توانست‏با كافران به جهاد پردازد و از مؤمنان دفاع كند، سپس هجرت كرد و ده سال پس از هجرت با مشركان به جهاد پرداخت و گرفتار منافقان بود تا خداوند او را به سوى خود برد...

آن حضرت در شب بيست‏يكم ماه مبارك رمضان سال چهل هجرى با شمشير به شهادت رسيد. عبدالرحمن بن ملجم مرادى شقى‏ترين امت آخر زمان - لعنة الله عليه - در مسجد كوفه او را ضربت زد; بدين قرار كه آن حضرت در شب نوزدهم به مسجد رفت و مردم را براى نماز صبح بيدار مى‏كرد و ابن ملجم ملعون از آغاز شب در كمين حضرتش بود، چون حضرت در مسجد عبورش به او افتاد او كه مطلب خود را پنهان مى‏داشت و از روى نيرنگ خود را به خواب زده بود ناگهان از جاى جست و ضربتى با شمشير زهر آلود بر فرق مباركش زد. آن حضرت روز نوزدهم و شب و روز بيست و يكم را تا نزديك ثلث اول شب زنده بود آن گاه به شهادت رسيد و در حالى كه محاسن شريفش به خون سرش رنگين بود مظلومانه به ديدار خداى خود شتافت.

سبب كشتن آن حضرت را داستانى دراز است كه اينجا گنجايش ذكر آن را ندارد. حسن و حسين عليهم السلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تكفين او را عهده‏دار شدند و بدن شريفش را به سرزمين غرى در نجف انتقال دادند و شبانه پيش از سپيده صبح در همان جا به خاك سپرده شد. حسن و حسين و محمد پسران آن حضرت عليه‏السلام و عبدالله بن جعفر رضى الله عنه وارد قبر شدند و بنا به وصيت‏حضرتش اثر قبر پنهان گرديد. اين قبر پيوسته در دولت‏بنى‏اميه پنهان بود و كسى بدان راه نمى‏برد تا آنكه امام صادق عليه‏السلام در ولت‏بنى‏عباس آن را نشان داد.[sup] [/sup]
وصيت امام على عليه‏السلام در بستر شهادت
هنگامى كه ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - او را ضربت زد حضرتش به حسن و حسين عليهم‏السلام چنين فرمود: «شما را به تقواى الهى سفارش مى‏كنم و اينكه در طلب دنيا بر نياييد گرچه دنيا در طلب شما برآيد، و بر آنچه از دنيا محروم مانديد اندوه و حسرت مبريد و حق بگوييد و براى پاداش (اخروى) كار كنيد و دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.

شما دو نفر و همه فرزندان و خانواده‏ام و هر كس را كه اين نامه‏ام به او مى‏رسد سفارش مى‏كنم به تقواى الهى و نظم كارتان و اصلاح ميان خودتان، چرا كه از جدتان صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «اصلاح ميان دو كس از انواع نماز و روزه برتر است.»

خدا را خدا را درباه يتيمان در نظر آريد، هر روز به آنان رسيدگى كنيد و حتى يك روز دهان آنان را خالى نگذاريد و مبادا در حضور شما تباه شوند.

خدا را خدا را درباه همسايگان در نظر داريد، كه آنان سخت مورد سفارش پيامبرتان هستند، پيوسته به همسايگان سفارش مى‏كرد تا آنجا كه پنداشتم آنان ارث بر خواهد نمود.

خدا را خدا را درباره قرآن ياد كنيد، مبادا ديگران به عمل به آن بر شما پيشى گيرند.

خدا را خدا را درباره نماز ياد كنيد كه آن ستون دين شماست.

خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان ياد كنيد، تا زنده هستيد آن را خالى و (خلوت) نگذاريد; كه اگر اين خانه متروك بماند ديگر مهلت نخواهيد يافت.

خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان ياد آريد، و بر شما باد به همبستگى و رسيدگى به يكديگر، و بپرهيزيد از قهر و دشمنى و بريدن از هم. امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنيد كه بدانتان بر شما چيره مى‏شوند آن گاه دعا مى‏كنيد ولى مستجاب نمى‏گردد.

اى فرزندان عبدالمطلب! مبادا شما را چنان بينم كه به بهانه اينكه اميرالمؤمنين كشته شد دست‏به خون مسلمانان بيالاييد; هش داريد كه به قصاص خون من جز قاتلم را نبايد بكشيد; بنگريد هر گاه كه من از اين ضربت او جان سپردم تنها به كيفر اين ضربت‏يك ضربت‏بر او بزنيد و اين مرد را مثله نكنيد.[sup] (2) [/sup]چرا كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود: «از مثله كردن بپرهيزيد گرچه با سگ هار باشد.»[sup] (3) [/sup]


از وصيت ديگر آن حضرت پيش از شهادت و پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون: «وصيت من به شما آن است كه چيزى را با خدا شريك مسازيد، و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم سفارش مى‏كنم كه سنت او را ضايع مگذاريد. اين دو ستون را به پاداريد و اين دو چراغ را افروخته بداريد، و تا از جاده حق منحرف نشده‏ايد هيچ نكوهشى متوجه شما نيست. من ديشب يار و همدم شما بودم و امروز مايه عبرت شما گشته‏ام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بيامرزد. اگرزنده ماندم خودم صاحب اختيار خون خود هستم و اگر فانى شدم فنا ميعادگاه من است، و اگر بخشيدم بخشش مايه تقرب من به خدا و نيكويى براى شماست; پس شما هم ببخشيد «آيا نمى‏خواهيد كه خدا هم شما را ببخشايد؟»[sup] (4) [/sup]به خدا سوگند هيچ حادثه‏اى ناگهانى از مرگ به من نرسيد كه آن را ناخوش دارم، و نه هيچ وارد شونده‏اى كه ناپسندش دانم; و من تنها مانند جوينده آبى بودم كه به آب رسيده، و طالب چيزى كه بدان دست‏يافته است; «و آنچه نزد خداست‏براى نيكان بهتر است‏»[sup] [/sup]

از اين كه فرمود: «به خدا سوگند هيچ حادثه‏اى ناگهانى از مرگ به من نرسيده كه...» معلوم مى‏شود كه امام عليه‏السلام پيوسته از روى شوق در انتظار شهادت به سر مى‏برده و مى‏دانسته است كه آنچه پيامبر راستگوى امين صلى الله عليه و آله و سلم به او خبر داده ناگزير فراخواهد رسيد چنانكه قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست و وعده او ترك و تخلف ندارد و آن حضرت با دلى پر صبر در انتظار آن بود و - بنا به نقل گروهى از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و ديگران - مى‏فرمود: «شقى‏ترين اين امت از چه انتظار مى‏برد كه اين محاسن را از خون اين سر سيراب سازد؟» و بارها مى‏فرمود: «به خدا سوگند كه موى صورتم را از خون بالاى آن سيراب خواهد كرد.»
يك معجزه
وقايع پس از شهادت آن بزرگوار جدا بسيار است و به تاليف جداگانه‏اى نيازمند است. اينجا گنجايش آن را ندارد، لذا از ذكر آنها چشم مى‏پوشيم و تنها به يك واقعه تكوينى اشاره مى‏كنيم.

زمخشرى در «ربيع الابرار» از ام‏معبد آورده است كه گفت: «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وضو گرفت و در پاى درخت‏خاردار خشكيده‏اى در نزد ما آب دهان افكند و آن رخت‏سبز شد و ميوه داد و در زمان حيات آن حضرت ما از ميوه آن شفا مى‏جستيم... اما سپس از پايين به بالا خشك شد و خار روييد و ميوه‏هايش ريخت و سبزى و تازگى آن از ميان رفت. در اين حال بود كه ما از شهادت اميرالمؤمنان على عليه‏السلام باخبر شديم. و ديگر ميوه نداد و ما از برگ آن بهره‏مند بوديم و پس از چندى صبح كرديم و ديديم كه از ساقه آن خونى تازه مى‏جوشد و برگ آن هم خشك شده است. در همين حال خبر شهادت حسين عليه‏السلام به ما رسيد و درخت‏به كلى خشك گرديد.»[sup] (7) [/sup]

اصبغ بن نباته گويد: هنگامى كه اميرمؤمنان عليه‏السلام ضربتى بر فرق مباركش فرود آمد كه به شهادتش انجاميد مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار كشتن ابن ملجم - لعنه الله - بودند. امام حسن عليه‏السلام بيرون آمد و فرمود: اى مردم! پدرم به من وصيت كرده كه كار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنيا رفت تكليف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصميم مى‏گيرد. پس بازگرديد خدايتان رحمت كند.

مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بيرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ! آيا سخن مرا درباه پيام امير مؤمنان نشنيدى؟ گفتم: چرا. ولى چون حال او را مشاهده كردم دوست داشتم به او بنگرم و حديثى از او بشنوم، پس براى من اجازه بخواه خدايت رحمت كند. امام داخل شد و چيزى نگذشت كه بيرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم ديدم اميرمؤمنان عليه‏السلام دستمال زردى به سر بسته كه زردى چهره‏اش بر زردى دستمال غلبه داشت و از شدت درد و كثرت سم پاهاى خود را يكى پس از ديگرى بلند مى‏كرد و زمين مى‏نهاد. آن گاه به من فرمود: اى اصبغ آيا پيام مرا از حسن نشنيدى؟ گفتم: چرا، اى اميرمؤمنان، ولى شما را در حالى ديدم كه دوست داشتم به شما بنگرم و حديثى از شما بشنوم. فرمود: بنشين كه ديگر نپندارم كه از اين روز به بعد از من حديثى بشنوى.

بدان اين اصبغ، كه من به عيادت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم همانگونه كه تو اكنون آمده‏اى، به من فرمود: اى اباالحسن، برو مردم را جمع كن و بالاى منبر برو و يك پله پايين‏تر از جاى من بايست و به مردم بگو: «هش داريد،هر كه پدر و مادرش را ناخشنود كند لعنت‏خدا بر او باد. هش داريد، هر كه از صاحبان خود بگريزد لعنت‏خدا بر او باد. هش داريد هر كه مزد اجير خود را ندهد لعنت‏خدا بر او باد.»

اى اصبغ، من به فرمان حبيبم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عمل كردم، مردى از آخر مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن، سه جمله گفتى، آن را براى ما شرح بده. من پاسخى ندادم تا به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو كردم.

اصبغ گفت: در اينجا اميرمؤمنان عليه‏السلام دست مرا گرفت و فرمود: اى اصبغ، دست‏خود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت يكى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: اى اصبغ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز همين گونه يكى از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، اى اباالحسن، من و تو پدران اين امتيم هر كه ما را ناخشنود كند لعنت‏خدا بر او باد. هان كه من و تو مولاى اين امتيم هر كه از اجرت ما بكاهد و مزد ما را ندهد لعنت‏خدا بر او باد. آن گاه خود آمين گفت و من هم آمين گفتم.

اصبغ گويد: سپس امام بيهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: اى اصبغ آيا هنوز نشسته‏اى؟ گفتم: آرى مولاى من. فرمود: آيا حديث ديگرى بر تو بيفزايم؟

گفتم: آرى خدايت از مزيدات خير بيفزايد. فرمود: اى اصبغ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از كوچه‏هاى مدينه مرا اندهناك ديد و آثار اندوه در چهره‏ام نمايان بود. فرمود: اى اباالحسن! تو را اندوهناك مى‏بينم؟ آيا تو را حديثى نگويم كه پس از آن هركز اندوهناك نشوى؟ گفتم: آرى، فرمود: چون روز قيامت‏شود خداوند منبرى بر پا دارد برتر از منابر پيامبران و شهيدان، سپس خداوند مرا امر كند كه بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر كند كه تا يك پله پايين‏تر ازمن بالا روى، سپس دو فرشته را امر كند كه يك پله پايين‏تر از تو بنشيند و چون بر منبر جاى گيريم احدى از گذشتگان و آيندگان نماند جز آنكه حاضر شود. آن گاه فرشته‏اى كه يك پله پايين‏تر از تو نشسته ندا كند: اى گروه مردم; بدانيد: هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هر كه مرا نمى‏شناسد خود را به او معرفى مى‏كنم، من «رضوان‏» دربان بهشتم، بدانيد كه خداوند به من و كرم و فضل و جلال خود مرا فرموده كه كليدهاى بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده كه آنها را به على بن ابى‏طالب بسپارم، پس گواه باشيد كه آنها را بدو سپرده‏ام.

سپس فرشته ديگر كه يك پله پايين‏تر از فرشته اولى نشسته بر مى‏خيزد و به گونه‏اى كه همه اهل محشر بشنوند ندا كند: اى گروه مردم، هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هر كه مرا نمى‏شناسد خود را به او معرفى مى‏كنم، من «مالك‏» دربان دوزخم، بدانيد كه خداوند به من و فضل و كرم و جلال خود مرا فرموده كه كليدهاى دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده كه آنها را به على بن ابى‏طالب بسپارم، پس گواه باشيد كه آنها را بدو سپردم. پس من كليدهاى بهشت و دوزخ را مى‏گيرم. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على، تو به دامان من مى‏آويزى و خاندانت‏به دامان تو و شيعيانت‏به دامان خاندان تو مى‏آويزند. من (از شادى) دست زدم و گفتم: اى رسول خدا، همه به بهشت مى‏رويم؟ فرمود: آرى به پروردگار كعبه سوگند.

اصبغ گويد من جز اين دو حديث از مولايم نشنيدم كه حضرتش چشم از جهان پوشيد درود خدا بر او باد.[sup] (8) [/sup]

پى‏نوشتها:

(1)تاج المواليد / 18.

(2)مثله كردن: بريدن انگشت و بينى و گوش و ديگر اعضاى كسى.

(3)نهج البلاغه، نامه 47.

(4)اقتباس از آيه 22 سوره نور.

(5)اقتباس از آيه 198 سوره آل عمران.

(6)نهج البلاغه، نامه 23.

(7)تاريخ الخميس، باب هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم.

(8)روضه 22 و 23.

اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب عليه‏السلام ص 954

" مؤلف: احمد رحمانى همدانى

ترجمه: حسين استاد ولى

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط seyedebrahim ، هُدهُد صبا ، مریم گلی ، مهدی1414
۳۰ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۴۷ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۰ مرداد ۱۳۹۱ ۰۲:۴۹ عصر، توسط مریم گلی.)
ارسال: #4
RE: چگـونه شهادت امیـرالمونیـن (ع) رقـم خـورد؟
عاقبت قاتل اميرالمؤ منين على عليه السلام

در جلد هشتم بحارالانوار كه در احوال حضرت امير المؤ منين على عليه السلام است .
روايت كرده كه از راهبى كه مسلمان شده بود، سبب مسلمانى او را سوال كردند در جواب گفت :
روزى مرغى را ديدم در بالاى سنگى فرود آمد و ربع انسانى را قى كرد و رفت و دوباره آمد و ربع ديگرش را قى كرد و رفت دفعه سوم آمد و ربع سومش را قى كرد و رفت چون مراجعت نمود، ربع چهارمش را قى كرد و رفت ديدم كه آن ربع چهارگانه به انسان كاملى تبديل شد.
باز همان مرغ آمد چهار مرتبه و در هر مرتبه آن آدم را بلع نموده و رفت و روز ديگر نيز آن مرغ چهار مرتبه آمد و به قرار اولى معمول داشت آن راهب مى گويد:
كه پيش از آمدن مرغ من از آن شخص سوال نمودم تو كيستى و اين چه حكايت است ؟ در جواب گفت : من قاتل اميرالمؤ منين على عليه السلام هستم ، از روزى كه مرا كشته اند عذاب من اين است كه ديدى

كشكول النور: ج 1، ص 215.

[تصویر:  89291638003782700535.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، zeinab ، Entezar
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا