ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یک بستنی ساده
۱۱ مرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۲۰ صبح
ارسال: #1
یک بستنی ساده
هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیامده. وقت که آدم های رنگا رنگ رو می بینم که به
زور دارند به هم لبخند می زنند ،حالم به هم می خورد.
بعد از مدتها یک روز عصر رفتم به یکی از این کافی شاپ ها ، همین طور که داشتم
به مردم نگاه می کردم ،دیدم یک دختر آدامس فروش کوچولو آمد تو ورفت پشت یک میز نشست.
برایم جالب بود!پیشخدمتی که خیلی ادعای انسانیتش می شد به سمت دختر بچه یورش برد
تا و را بیرون بیندازد.
دختر بچه با اعتماد به نفس کامل به پیشخدمت گفت:پولش را می دهم ،هیچ چیز مجانی ای
نمی خواهم!
کمی پایش را تکان داد و در حالی که زیر نگاه سنگین بقیه بود به پیشخدمت گفت : یه بستنی
میوه ای چند است؟
پیشخدمت با بی حوصلگی گفت :پنج دلار .
دختر بچه دست کرد توی لباسش و پولهایش را بیرون آورد و شروع به شمردن پولهایش کرد.
بعد دوباره گفت یک بستی ساده چند است؟
پیشخدمت بی حوصله تر از دفعه قبل گفت : سه دلار.
دختر آدامس فروش گفت : پس یک بستنی ساده بدهید.
پیشخدمت یک بستنی برایش آورد که فکر نمی کنم زیاد هم ساده بود!
((احتمالاً مخلوطی از ته مانده بقیه بستنیها))
دخترک بستنی را خورد و سه دلار به صندوق داد و رفت. وقتی که پیشخدمت برای
بردن ظرف بستنی آمد، دید دخترک کنار ظرف بستنی دو تا یک دلاری مچاله شده
گذاشته برای انعام!Sad


((فقط باید گریست ))

**خداوند ماشين در حال حركت را هدايت مي كند نه ماشين از كار افتاده را **
Idea
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط ذوالقرنین ، zeinab ، مشکات ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا