دل گفته هایمان با معبود
۵ خرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۱۱ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
خدای من
خدای من
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم. گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود. گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟ گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید. گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی. گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟ گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم. گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ... گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ... |
|||
|
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱ مهر ۱۳۹۱, ۰۷:۱۳ صبح
ارسال: #31
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
خدایا! من دلم قرصه! كسی غیر از تو با من نیست
خیالت از زمین راحت، كه حتی روز روشن نیست كسی اینجا نمیبینه، كه دنیا زیر چشماته یه عمره یادمون رفته، زمین دار مكافاته فراموشم شده گاهی، كه این پایین چه ها كردم كه روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم خدایا وقت برگشتن، یه كم با من مدارا كن شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جا كن.. |
|||
|
۱۲ آبان ۱۳۹۱, ۱۱:۲۴ صبح
ارسال: #32
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
گفتم خدایا از همه دلگیرم گفت حتی از من ؟
گفتم خدایا دلم را ربودند ! گفت : پیش از من ؟ گفتم : خدایا چقدر دوری ؟ گفت : تو یا من ؟ گفتم : خدایا تنها ترینم ! گفت : بیشتر از من ؟ گفتم : خدایا کمک خواستم ؛ گفت : از غیر از من ؟ گفتم خدایا دوستت دارم گفت : بیش از من ؟ گفتم خدایا اینقدر نگو من ! گفت من توام ؛ تو من
|
|||
|
۲۸ دي ۱۳۹۱, ۰۸:۳۹ عصر
ارسال: #33
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
نویسنده: خادمین حضرت خدیجه (ص)
یاالله هزاران نفر برای باریدن باران دعا میکنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمههایش سوراخ است. دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد. دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است. آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! (تاده نظربیگیان / ۵ساله) خدای مهربانم؛ من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله) بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو میخواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه میخورد و میگوید کی کارت پایان خدمت میگیری؟ (حسن ترک / 8 ساله) ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا میکنم. از تو میخواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاهها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را میخواهم میگوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله) خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله) خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر رهگوی / 7 ساله) خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان در بیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله) آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند! (سحر آذریان / ۹ ساله) ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله) خدایا! کاری کن وقتی آدمها میخوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله) خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا میکنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله) خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله) ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / 11 ساله) خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو میخواهم که به پدر و مادر همه بچههای تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانهیمان مانند بچههای سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم...(مهسا فرجی / 11 ساله) دلم میخواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژلهای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله) خدایا! شفای مریضها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچکس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم انشاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله) خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله) خدایا! تمام بچههای کلاسمان زن داداش دارند از تو میخواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله) ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم میرسم. خدایا دعای مرا قبول کن... (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله) ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش میکنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله) خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلممان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله) خدیا! دعا میکنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله) ای خدا! من بعضی وقتها یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله) خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونهها را میزدیم و فرار میکردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمیکنم! (دلنیا عبدیپور / 10 ساله) آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم میفهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمیگرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله) خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) میخوان دعا میکنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله) خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله) خدایا! میخورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله) خدایا! من دعا میکنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله) من دعا میکنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله) خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمیخوانند اما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا میکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله) اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول میزنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله) خدای مهربان! من یک جفت کفش میخواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله) خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمیکند فقط میخوابد و همین طور تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا امام زمان را زود عنایت فرما.. (لیلا احسانی فر / 11 ساله)
خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۲ اسفند ۱۳۹۱, ۰۴:۱۳ عصر
ارسال: #34
|
|||
|
|||
RE:نامه ای از سوی پروردگار به همه انسانها
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز: سوگند به روز(صبح) وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد، که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام ( ضحی 1-2) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او را به سخره گرفتی. (یس 30) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید، مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی، هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی، که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی، اما به من گمان بردی چه گمان هایی . ( احزاب 10) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم، تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم ،اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی .(انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای. (اسرا 83) آیا من از دوشت باری برنداشتم ، که پشتت را می شکست ؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی هست، که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر26) پس از این سخن ،دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60) من همانم که وقتی که می ترسی به تو امنیت میدهم. (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29) تا یک بار دیگر، دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (54 مائده خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۲۲ فروردين ۱۳۹۲, ۱۰:۰۵ صبح
ارسال: #35
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
خـــــــــــدایا .... دلـــــم مرهمی می خواهد از جنــــــس خـــــــــودت ! نــــــزدیـــک ؛ بی خطــــــــــــر ، بخشـــــــــــــــنده .... بی منّــــــــــــ ــــت ... !!!
در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۸:۴۲ صبح
ارسال: #36
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
مناجات پیر هرات خواجه عبدالله انصاری ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای صمدی که از ادراک خلق جدایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی. جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده و چشم ما را ضیای خود ده و ما را آن ده که ما را آن به و مگذار به که و مه. الهی! عبدالله عمر بکاست، اما عذر نخواست. الهی! عذر ما بپذیر و بر عیب های ما مگیر. به نام آن خدایی که نام او راحت روح است و پیغام او مفتاح فتوح است و سلام او در وقت صباح مؤمنان را صبوح است و ذکر او مرهم دل مجروح است و مهر او بلا نشینان را کشتی نوح است. ای جوانمرد درین راه مرد باش و در مردی فرد باش و با دل پردرد باش. الهی! خواندی تأخیر کردم. فرمودی تقصیر کردم. الهی! عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم. الهی! اگر کار به گفتار است بر سر همه تاجم و اگر به کردار است به پشه و مور محتاجم. الهی! بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آرد. مبارک معصیتی که مرا به عذر آرد. الهی! اگر بر دار کنی رواست، مهجور مکن و اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن. الهی! گناه در جنب کرم تو زبون است، زیرا که کرم تو قدیم و گناه اکنون است. الهی! اگر عبدالله را بخواهی سوخت، دوزخی دیگر باید آلایش او را و اگر بخواهی نواخت، بهشتی دیگر باید آسایش او را الهی! اگر یکبار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.
خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۱۲ خرداد ۱۳۹۲, ۱۱:۰۱ عصر
ارسال: #37
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
الهی، اندیشهای تا به تو پردازم و عقلی تا در کار تو سازم. الهی، همتی تاکاخ غرور ویران و آشیانه دل آباد سازم. الهی، ارادهای که خویشتن نبینم و بصیرتی که تنها تو را بینم. الهی، بینایی ده تا ره بشناسم و قدرتی تا آن ره بپیمایم. الهی، عنایتی کن تا لطفت را درک و شعوری تا مهرت را فهم بنمایم. الهی، خشوعی که مقبول درگاهت و خضوعی که معقول بندگانت. الهی، توانی تا تعبد بتوانم و عزمی تا از راه نمانم. الهی، سوزی که ساز دل بنوازم و آهی که مینای دل بگدازم. الهی، اشکی تا زنگار دل شویم و قلبی کانجا تو را جویم. الهی، دلی که بر عشق تو بنا نمایم و عشقی که تنور دل به آن بتابانم. الهی، طاقتی که تحمل فراقت بتوانم و تابی که سودن سختیها بنمایم . الهی، جانی که در سودای تو بازم و سری تا در پای تو اندازم. یاحبیب، یاحبیب، یاحبیب. آمین یا رب العالمین استاد گرامی:حاج حسن پور شبانان
خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۱۵ خرداد ۱۳۹۲, ۱۲:۰۴ عصر
ارسال: #38
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
الهـي
باز آمديم با دو دست تهي چه باشد اگر مرحمي بر خستگان نهي الهـي گرفتار آن دردم كه تو دواي آني و در آرزوي آن سوزم كه تو سرانجام آني الهـي چراغ دل مريداني و انس جان غريباني، كريما آسايش سينه محباني و نهايت همت قاصداني الهـي جرم من زير حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران الهـي اين چيست كه با دوستان خود كردي كه هر كه ايشان را جست ترا يافت و تا ترا نديد ايشان را نشناخت الهـي عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم الهـي بر تارك ما خاك خجالت نثار مكن و ما را به بلاي خود گرفتار مكن الهـي چون به تو بنگريم شاهيم و تاج بر سر وچون بخود نگريم خاكيم و از خاك كمتر الهـي هر كس تو را شناخت هرچه غير تو بود بينداخت خواجه عبدالله انصاری خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۲۲ خرداد ۱۳۹۲, ۰۷:۰۸ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ ۰۷:۱۱ عصر، توسط Entezar.)
ارسال: #39
|
|||
|
|||
دل گفته هایمان با معبود
اگه از من بپرسید خوابُ بیشتر دوست داری یا بیداری,
حتماً میگم خواب. خواب چیزه عجیبیه، واقعاً خوبه، اصن یه جوریه، انگار هم هستی هم نیستی. این بی فکری و بی وزنیه تو خوابُ که چیزی از دورو وَرت نمیفهمی رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم. ولی کاریش نمیشه کرد. باید بیدار شیم. مشکله منم همیشه ... درست از همین جا شروع میشه. وقتی چشامو باز میکنم، وقتی متوجه میشم هنوز زندم، دوباره تنهام. مجبورم ادامه بدمو چیزی ام راضیم نمیکنه، حتی کار هر روزه ای که انتظارمو میکشه و یه وقتی عاشقش بودم. اما پایان همه این سختی ها به قول دوستمون خدا میبیند میداند میتواند حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۳ خرداد ۱۳۹۲, ۰۸:۳۰ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ خرداد ۱۳۹۲ ۰۸:۳۴ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #40
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
درد و دل با خداوند مهربان گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و
هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم. گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟ گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟ گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید . گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟ گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد که صدایم کردی . گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟ گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر صدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم . گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ... گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ... نویسنده:سعیدعلیزاده پروین خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا