ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کبوتران تفحص
۲۰ تير ۱۳۸۹, ۱۲:۱۰ عصر
ارسال: #1
کبوتران تفحص
سلام.

بنام خدا

..

اواخر سال 69 مى خواستيم در منطقه اى شروع به كار تفحص كنيم كه مشكلاتى داشت و مى گفتيم شاد مجوز كار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پيش آمده و سپاه گفته بود شما راهى كه داريد اين است كه يك شهيد بياوريد تا مشخص شود در آن منطقه شهيد هست.


شش روز آن محدوده را گشتيم، اما چون به شهيدى برنخورديم و منطقه را هم توجيه نبوديم، دلشكسته خواستيم برگرديم.
صبح نيمه شعبان بود; گفتيم: »امروز به ياد امام زمان(عج) مى گرديم» اما فايده نداشت. تا ظهر به جست و جو ادامه داده بوديم و بچه ها رفتند براى استراحت. در حال خودم بودم، گفتم: «يا امام زمان» يعنى مى شود بى نتيجه برگرديم؟» همين كه در اين فكر بودم، چشمم به چهار - پنج شقايق افتاد كه بر خلاف جاهاى ديگر كه تك تك مى رويند، در آنجا دسته اى و كنار هم روئيده بودند. گفتم: «حالا كه دستمان خالى است، شقايق ها را مى چينم و مى برم براى بچه هاى معراجع تا دلشان شاد شود و اين هم عيديشان باشد.»
شقايق ها را كه كندم، ديدم روى پيشانى يك شهيد روييده اند. او نخستين شهيدى بود كه در تفحص پيدا كرديم. شهيد «مهدى منتظر قائم» اين جست و جو در منطقه شرهانى بود و با آوردن آن شهيد، مجوزى داده شد كه به دنبال آن هم 300 شهيد در آن منطقه شناسايى شد. شهدايى كه هر كدام داستانى دارند.

التماس دعا

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، ذوالقرنین ، کبوتر حرم ، safirashgh ، seraj73 ، هُدهُد صبا
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۲۴ بهمن ۱۳۹۰, ۱۰:۰۶ عصر
ارسال: #31
RE: کبوتران تفحص
آيا ميتوانم خوابي ازشهيدي كه ده سال گمنام بود بيان كنم ؟
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۴ بهمن ۱۳۹۰, ۱۰:۱۰ عصر
ارسال: #32
RE: کبوتران تفحص
سلام
خوش آمدید
بفرمایید
بسم الله

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۵ بهمن ۱۳۹۰, ۰۳:۲۱ صبح
ارسال: #33
RE: کبوتران تفحص
(۲۴ تير ۱۳۸۹ ۰۶:۵۰ عصر)یوسف زهرا نوشته:  سلام.
یه نامه ای گذاشتم که همسر ودختر مفقودالاثر برای درددل با همسر وباباش نوشته ،در این نامه همه چیز هست ،می تونید عشق ومحبت به همسر وپدر را لمس کرد(مثل عشقای الانی نیست) یکم طولانی هست اگر می خواهید بخونید 5 دقیقه وقت بزارید کامل بخونید ،اگر هم وقت ندارید اصلاً از موضوع بیایید بیرون ،ممنون.
آقا حجت! سلام، اگر بگويم از روح و جسمت خبر ندارم حرف صوابي نزده ام! چون بارها وقتي به ديدنم مي آيي از مکاني سبز و هودج هاي نور سخن مي گويي! و گلخنده بر لبانت نقش بسته است! و من مي دانم که روح ستبرت از ملکوت به ديدارم مي آيد!
و جسم مطهرت الان سبزينه هورالعظيم است. اگر چه پس از تو يارانت، هم رزمانت به من گفته اند که آب هاي هور گهواره شهادت تو گشتند! اما با خودم مي گويم نکند روح و جسم ات در کنار هم باشند و روزي چشمان پرانتظارم با ديدنت سبز شود.
آقا حجت! خودت هم مي دانستي که تو، گلي سرخ از گل هاي بهشتي! بارها تو را مي ديدم که چگونه مي خواهي درب زندگي که در آن حبس بودي را با شهادتت باز کرده به ملکوت سفر کني...!‏
شوهرم! يادم نمي رود که چگونه بر قبله گاه عشق تمام قامت مي ايستادي و نماز شب مي خواندي. آن قدر سجده هاي آخر تو طولاني مي شد که من گمان مي بردم خوابت برده است! و حتي يک بار از سر عطوفت بر اين حالت معنوي تو آن قدر در تعجب شدم که وقتي شانه هايت را تکان دادم به جاي تکان خوردن شانه هايت، دستانم لرزيد!
ناگهان صداي العفو العفو تو مرا بر سرزمين جايم ميخکوب کرد!
آقا حجت ! همرزمانت از شجاعت تو برايم زياد گفته اند آن ها به من گفته اند که تو چون کوه، در مقابل دشمن مي ايستادي! نه تنها هرگز خسته نمي شدي بلکه خستگي را خسته مي کردي!
همدم عزيزم! آن روز که با تو بر سفره عقد نشستم و به اين سنت نبوي پاي بند شدم مي دانستم که عروس تو در دنيا من نيستم بلکه عروس واقعي تو شهادت است! اما چه کنم با اين که مي دانستم تو اهل ملکوتي اما مهرت، محبت ات آن قدر در خانه دلم نشست که همان لحظات کوتاه و معنوي با تو بودن را، براي ذخيره آخرتم غنيمت دانستم.‏
‏ دلبندم! اگر تو پرواز کردي به حقت رسيده اي و من از اين که تو به حقت رسيده اي خوشحالم!‏
هر وقت ياد تو را در سرزمين دلم زنده مي کنم براي اين که در دل بي قرارم تسکيني بيابم برمزار هم رزمانت يعني حاج حسين بصير و محمد حسن طوسي مي نشينم و از آن ها با اشک ديدگانم از تو سراغ مي گيرم، چون معتقديم شهيدان را شهيدان مي شناسند!‏
نعيمي عزيز! دلم براي مهرباني هاي تو تنگ شده است و دلم براي به ياد خدا بودن تو پرپر مي زند!
اگر چه سفارش هاي تو را که هميشه به من مي فرمودي: بعد از رفتن من مبادا احساس تنهايي کني و صبر پيشه کني که خدا صابران را دوست دارد را اصلاً فراموش نکرده ام!‏
حجت عزيز! حالا ديگر جنگ تمام شده است، تعدادي از هم رزمانت که با تو بر خاک هاي جنوب به سجده عشق، پيشاني ساييده بودند از سفر بازگشتند اما گويا تفدير آن است که من، هم همسر مفقودالاثر بمانم و هم دختر مفقودالاثر! خيلي ها با دو چشمان خود انتظار يک نفر را مي کشند اما من با دو چشمانم که حالا ديگر اشکي برايش نمانده انتظار دو نفر را مي کشم. يعني بابا و تو!‏
باباي عزيزم و آقا حجت دلاور! به هر دوي شما مي گويم: خيالتان راحت باشد. هرگز از هيچ چيز و هيچ کس گلايه اي نداريم چون شما را قربانيان راه خدا مي دانيم و مطمئن هستيم که با خوب کسي معامله کرديم! خريدار شما خدا بود و بس!‏
اين ها را گفتم امّا قلب کوچک من هم چون از جنس ماده است و براي ماده ظرفيتي محدود قائل شده اند، چه کنم که آسمان دلم ابري است! بگذاريد با همين کتيبه ها، ابرهاي باران زاي دلم را از آسمان وجودمان بزداييم. باباي عزيزم و يار دلبندم حجت جان! گاهي اوقات آن قدر نبودتان در من اثر مي کند که با خود مي گويم اي کاش قطره آبي بودم و به هور ملحق مي شدم تا از آن جا، سراغتان را بگيرم. بگويم که امان از فراق و امان از جدايي!
حجت جان! تو رفتي و آن چه که برايم باقي گذاشتي، گل واژه هاي خاطراتت هست که تسلاي دلم مي باشد اگر چه هنوز رفتنت را باور ندارم و هر روز تنگ غروب، نگاهم را به در خانه مي دوزم که شايد تو را با آن لبخند هميشگي ات ببينم که از غربت درآمدي و پاي بر عمق وجودم گذاشتي.


به اميد روزي که بياي
همسر چشم انتظارت ...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
هیچی ندارم بگم جز قطره اشک های که از کنار چشم هام سرازیر شد
اجرتون با خدا خانواده جانبازان و شهدا

[تصویر:  che-gvara.png]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۰ اسفند ۱۳۹۳, ۰۶:۴۶ عصر
ارسال: #34
RE: کبوتران تفحص
با سلام
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد…
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.
معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است.اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند.معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.در کامپیوتر به اسامی مراجعه کردیم .دیدیم که آن شهیدی که نشسته است،پدر است و آن شهیدی که درازکش است،پسر است.پدری سر پسر را به دامن گرفته است.شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، هُدهُد صبا
۲۳ اسفند ۱۳۹۳, ۰۶:۴۴ عصر
ارسال: #35
RE: کبوتران تفحص
با سلام

خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدابودیم؛ دیگر عشایر منطقه هم ما رو می‌شناختند و اگر پیکر شهیدی را می‌دیدند، خبرمان می‌کردند؛ یک روز یکی از عشایر چوپان به نام «غلامی» با بنده تماس گرفت.
ـ سه تا شهید پیدا کردم سریع بیا پیکر‌ها را ببر.

ـ باشه میام.

ـ نه الان خودت را برسان؛ با تو کار دارم.تعجب کردم که چرا این قدر اصرار می‌کند؛ خودم را به جایی که گفته بود رساندم؛ سه شهید را دیدم.
غلامی می‌گفت: «چند وقت این شهدا را این جا دیدم،هر وقت خواستم به شما زنگ بزنم بیایید، موفق نشدم.تا اینکه شب گذشته در عالم خواب خانمی را دیدم که البته اجازه نگاه کردن به صورتش را نداشتم، ایشان به من فرمودند:چرا تماس نمی‌گیری بیایند بچه‌های من را ببرند.از خواب بیدار شدم، حیران بودم، نمی‌دانستم این خانم که بود.خواب را برای مادرم تعریف کردم؛ مادرم گفت:ایشان خانم حضرت زهرا(س)، مادر شهدا بودند.سریع برو و به مأمور تفحص منطقه بگو بیایند و شهدا را ببرند».این شهدا پدر و پسر اعزامی از بابلسر بودند.
راوی/////// حاج‌جعفر نظری

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed ، آشنای غریب
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا