ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۱۷ عصر
ارسال: #1
اعتکاف
تمرین حضور

هوای این روزها چقدر سنگین است!
خواهش های دلم سر ریز کرده اند.
چقدر بوی خاک گرفته ام. دلم لحظه ای حضور می خواهد.
ماه رجب فرا می رسد؛ ایّام البیض ماه رجب، اقراری است که هر سال تکرار می شود.
سجاده ام بی تابی می کند. قرآن، مفاتیح، چادر نماز... کوله بار سفر را مهیّا می کنم.
با چشم هایم قرار گذاشته ام آرام ننشینیم. به دست هایم قول داده ام شکوفه خواهند کرد.
«حیّ علی خیر العمل» دو رکعت عشق به جا می آورم؛ قربة الی اللّه، اللّه اکبر.
باید حضور را تمرین کنم. جامه ام را به رنگ عدم در آورم، واژه هایم را تطهیر می کنم. باید برای خواهش های دلم حکم تخلیه صادر کنم.
شیطان را به اسارت اراده ام در می آورم و نفس را زیر گام های استوار یقین، لگدکوب خواهم کرد.
این جا هیچ کس شبیه هیچ چیز نیست. گرفتاران ناسوت، از بند هوا رها شده اند. عطر ملکوت، در تمام رکعت ها موج می زند.
شیطان، اسیر انسان می شود و انسان، حقیقتی که در خلوت این روزها خودش را مرور می کند.
تعلقات رنگ می بازد و سهم هر کس به اندازه وسعت سجاده اش می شود. مسجد، غرق در بوی خداست.

عاطفه خرمی

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یوسف زهرا ، کبوتر حرم ، safirashgh ، هُدهُد صبا
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۸:۴۸ صبح
ارسال: #2
RE: اعتکاف
خلوتی برای رسیدن

کنج کوچک این مسجد، چه وسعت فراخی در خویش نهفته دارد!
اینک منم که تنها نشسته ام در گوشه ای که جز تو کسی را نمی بینم و جز تو نمی خواهم.
اینک منم! که یک سال عصیان و سرکشی و گناهِ خویش را به آب چشمه عبادتِ تو، از پیکرِ آلوده خویش فرو می ریزم.

من نیازمندم، به فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و زنده بودن
به فرصتی دوباره و به وسعتی بی کران تر برای پرواز، برای رسیدن و نزدیک تر شدن.
تمامِ غربت و بی کسی خود را از تک تک کوچه ها و خیابان های ظلم زده وحشی، به دوش گرفته ام، تا کُنجی بیابم و سفره دردهایم را در محضر تو بگشایم.
این سنّتِ سالیانه همه آنانی است که چونان من، نیاز و رازِ خویش را جز به درگاه تو نخواهند که آشکار کنند.
باید حضورِ تو را پر رنگ تر به خویش بنمایانم.
نخواهم گذاشت یادِ تو، در ازدحام این همه غیر تو، در ازدحام این همه ولوله در هم پیچیده که در هیچ کدام، نام تو را نمی توان شنید، از یاد ببرم.
آری! نخواهم گذاشت.
جهان، لبریز از ابلیس های کوچکی است که هر لحظه، وسوسه ای در گوشِ جانم می افکنند، که مباد زمزمه های آسمانی، در بصیرتِ من بنشیند!
باید کنجی یافت، خلوت و آرام، خالی از همه ولوله ها و ابلیس ها، کنجی برای آن که به یاد آورد و تکرار کرد، نامی را که هر لحظه، تمامی کهکشان ها فریاد می کنند.
باید دانست که در ورای غفلتِ همه مردمانِ در خواب فرو رفته، کسی هست که از روحِ خویش در ما دمیده است، در من و تو،
و این، همان چیزی است که هرگز فراموش نباید کرد.


وَه که چه شب های سرشاری!
چه روزهای لبریزی!
اینک سه شب است و سه روز که تنها به تو اندیشیده ام.
تنها تو را خوانده ام.
حس می کنم که سبکبارتر، بر می خیزم.
حس می کنم که رنگِ زلال تری به خویش گرفته اند، همه دیوارها و پنجره ها، همه آدم ها، همه ابرها و پرندگان و آب ها،
حس می کنم که مهربان تر شده ام،
حس می کنم که ابلیس ها از من می گریزند
و ابلیس زدگان، با شرم از کنارم عبور می کنند.
آری! حس می کنم که راضی ام...

وَه که چه شب های روشنی!
چه روزهای شفّافی!
این خلسه عظیم بگویید چیست که این گونه مرا به خویش در ربوده است؟
این چه سِحری است که این چنین مرا از گوشه کوچک یک مسجد، به اعماقِ وسیع ترین افق ها می کشاند؟
این چه نیرویی است که هر لحظه در من زاده می شود و تکرار می شود؟
هر لحظه سنگین تر می شوم و امّا این وزن، چه سبکبارم کرده است!
و تا یک سال دیگر، قدرتی در خویش می بینم که یک سال، مرا به پیش خواهد برد.
یک سال مرا زنده نگاه خواهد داشت
و یک سال، همواره در گوشم زمزمه خواهد شد، همان نامی که همیشه مشتاقِ شنیدنِ آن بوده ام.

مهدی میچانی فراهانی

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یوسف زهرا ، هُدهُد صبا
۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۵۷ عصر
ارسال: #3
RE: اعتکاف
سقف آبی مسجد

و زمین، حرم امنِ خدا بود، ولی من بنده خوب خدا نبودم.
من که زندگی‌ام سرشار از شادی است، آن را احساس نمی‌کنم .
احساس خسران و پوچی از درونم شعله می‌کشد.
نمی‌توانم آنچه را می‌بینم باور کنم : من گم شده‌ام یا خدا؟! من فرار می‌کنم یا دنیا؟!
من ریزترین ماهی و تو آبی‌ترین دریا.
من ستاره‌ای در کورسوی کهکشانم و تو آسمان بی‌کرانی.
گریه، ناله، اشک. . . و ناگهان امید در دلم جوانه زد.
خاک‌های لبا‌سم را می‌تکانم، غم‌هایم را پشت در مسجد چال می‌کنم.
من معتکف می‌شوم. مثل یونس در دل نهنگ. من در دل دنیا معتکف شده‌ام.
خدایی جز تو نیست و من بنده ستم‌کار تو هستم.

روز اول سخت و آسان؛ امروز سیزدهم رجب است. امروز روز آشنایی است، مرا به یاد می‌آوری خدا؟!
نماز می‌خوانم، توبه می‌کنم. از فکرهای بد، از کارهای ناشایست. از فراموشی مبهم زندگی .
من تو را فراموش نکرده‌ام، ‌ای دوست.

روز دوم فرا رسید؛ نه گرسنه‌ام، نه تشنه. نه بیدارم، نه خواب. می‌دانم امروز چهاردهم رجب است.
خورشید زیباست، آسمان آبی پیداست؛ اما من اینها را بر سقف آبی مسجد می‌بینم.
هنوز هم معتکفم.
از بیرون بی‌خبرم، اما درونم را می‌بینم، خودم را تماشا می‌کنم.
در صورت مردم، در آیات قرآن.
و آفتاب غروب می‌کند در روز دوم.

سجاده‌ام را باز کرده‌ام، امروز روز سوم است.
ظهر روز سوم، لقمان، یاسین، انعام، بنی‌اسرائیل و کهف؛ همه را به شهادت می‌گیرم.
شما آیات قرآن می‌دانید که من عاشقانه خدا را دوست دارم. توبه کرده‌ام، پشیمانم.

شاید بدون یاد خدا زنده باشم، ولی زندگی نمی‌کنم.
از نعمت‌های خدا بهره نمی‌برم.
من آلودگی‌ها را پاک کرده‌ام.
حالا دیگر پاک پاکم.
دیگر می‌توانم به شادی سرم را بالا ببرم، من خودم و تو را تصویر می‌کنم.
و دریایی اشک که گناهانم را پاک کرد.
دعایم برآورده شد، دوستی‌ام پذیرفته شد، من قبول شده‌ام.

محدثه جلیل‌وند

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یوسف زهرا ، هُدهُد صبا
۲۱ خرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۳۳ عصر
ارسال: #4
RE: اعتکاف
اعتکاف

تو همیشه با منی، امّا چشم من گرفتار رنگ‌وارنگ دنیا و دلم در بند نیاز و خواهش نفس است.
درونم دلتنگ است از دوری تو. دلم سخت بهانه تو را می‌گیرد.
چند روزی می‌خواهم تنها با تو باشم، تنها تو را حس کنم و تنها تو را بیابم؛
تو را که سرچشمه وجود منی، روزی‌ده من، حافظ من، یار و یاور من، برطرف کننده نیازهایم و برآورنده حاجاتم، تویی که همه امید منی.
کدام اندوه، کدام سختی و کدام گره کور دلم را خواهد آزرد وقتی من در این چند روزه اعتکاف تو را بیابم و دریابم که تو خدای بزرگ و مهربان من همیشه با منی؟

از آن روز که نهال کوچک و ناتوان وجودم را در عالم خاک کاشتی و به مهربانی آبیاری کردی، تا امروز که اندکی پاگرفته‌ام و جوانه‌ای زده‌ام،
همیشه و هر لحظه تنها تکیه گاهم به تو بوده است.
چه بسیار لحظه‌ها که این تکیه‌گاه محکم را از یاد برده‌ام و دلم از سختی‌های خاک لرزیده و فرو ریخته است،
اما امروز آمده‌ام تا این تکیه‌گاه محکم و استوار را بیشتر باور کنم و با نزدیک‌تر شدن به تو، وجود ضعیف خود را به محور پایدار و استوارِ وجود تو بیش از پیش تکیه دهم، بدان امید که هرگز فرو نیفتم.
پس ‌ای عزیز! لحظه‌ای مرا به خود وامگذار.
ریشه‌های تازه در خاک دوانده‌ام و جوانه‌های تازه‌ام را رو به خورشید وجودت گرفته‌ام.
اما دور از تو در خاک بودن سخت است.
آفت بسیار است و نهال وجود من نازک و نحیف.
توفان‌ها می‌وزند و من بی‌تو، بی‌تکیه‌گاهم.
محتاج دمی خلوت با تو هستم تا برویم، تا استوارتر شوم، تا پا بگیرم.


می‌خواهم امروز حصاری بسازم، بین خودم و هر چه غیر توست.
بین خودم و همه بادها، توفان‌ها و آفت‌ها.
می‌خواهم که در حصار کوچکم، تو باشی و من، من باشم و تو، تو بتابی و من رشد کنم.
من تو را بخوانم و تو نگاهم کنی، تا فردا که گاهِ ثمردادن فرا می‌رسد، میوه وجودم بوی خوب تو بدهد.
دلِ جوان ِ مرا بنگر.
هنوز آن‌قدر زمان بر من نگذشته که دلم رنگ و بوی دنیا بگیرد.
هنوز دلم آبی است و چشمم بوی آسمان می‌دهد.
آه که غبار دنیا چه زود و چه سخت دل‌ها را کدر می‌کند.

ای مهربان پاک من! سه روز مرا به سوی خود بخوان و در خانه‌ات مهمان کن، تا آبشار رحمتت، همان اندک گرد وغبار دنیایی را هم که بر دلِ جوانِ من نشسته است، پاک کند و از بین ببرد.
نمی‌خواهم با گذر جوانی، رنگ آبی دلم خاکستری شود.
پس سه روز مرا به سوی خود بخوان و پاک‌تر و تازه‌تر از پیشم کن.
جوانی سرشار از شور و نشاطم. شور و شوق سفر به سوی تو زنده‌ترم می‌دارد. سفری سخت و دشوار، عبور کردن از خود، از نیاز خود، از خواسته‌های خود، تا خدا، تا هستی محض، تا معبودی بی‌همتا.
صبح تا شب لب از خوردن و آشامیدن بستن وشب تا صبح لب به ذکر و نیایش با تو گشودن، همه خواسته‌های نفس را رها کردن و تنها تو را طلبیدن.
رفتن به سفری که هر کس را نشاید و هر دلی آن را نتواند.
و من امروز در این سفر سخت به خودم، به فرشتگان تو و به عالم هستی می‌باورانم که این بنده حقیر تو، به‌راستی تو را می‌طلبد و تو را بندگی می‌کند، آن‌چنان باوری که هرگز از میان نرود.
‌ای معبود مهربان من! مرا دریاب و رهایم مکن.
گفتی مهمان را عزیز بدارید که مهمان، حبیب خداست.
امروز من به مهمانی تو آمده‌ام.
ای عزیز! مهمانت را دریاب و سبد احتیاج مرا از لطف و مهربانی پر کن.
دل‌نشین‌تر از مهمانی تو چیست که در هر مهمانی، صاحب‌خانه خود مهمان سفره توست.
این یگانه سفره‌ای است که در آن صاحب‌خانه، به راستی صاحب‌خانه است و دستش در عطا و بخشش گشوده است.
‌ای مهربان! بر تهی‌دستی‌ام راضی مشو که به هزاران امید به مهمانی تو آمده‌ام.

منیره زارعان

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، یوسف زهرا ، هُدهُد صبا
۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴, ۱۲:۳۴ عصر
ارسال: #5
RE: اعتکاف
امسال هر کی رفت اعتکاف
جای همه را خالی کند
و بعدش از خاطرات این سه روزش بگوید

ظاهرا تمام مساجد و دانشگاه ها پر شده ثبت نامش
اینم هدیه به دوستان Smile
مراسم معنوی اعتکاف در مسجد امام رضا علیه السلام خ شهید مدنی سه راه وحیدیه 09385073828 به عزیزانتان خبر دهید که اگر کسی در روز اخر به دنبال مسجد هست از فیض محروم نشود و شما در ثواب ان شریک باشید

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا