ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۳:۰۲ عصر
ارسال: #1
Rainbow مهدی باكری
بسم الله الرّحمن الرّحیم

یا الله، یا محمّد ،‌یا علی یا فاطمه زهرا یا حسن یا حسین یا علی یا محمّد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمّد یا علی یا حسن یا مهدی (عج)

و تو ای ولی مان یا روح الله!

و شما ای پیروان صادق شهیدان.

خدایا!
چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی كه سراپا گناه و معصیت، و سراپا تقصیر و نافرمانیم؛ گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است كه نیامرزیده از دنیا بروم؛ رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.

یا رب! العفو .
خدایا! نمیرم در حالی كه از ما راضی نباشی.
ای وای كه سیه روی خواهم بود.
خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی!
هیهات كه نفهمیدم!
یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش! ولی چه كنم كه تهیدستم. خدایا! تو قبولم كن!
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،‌عصر كفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش.

عزیزانم
اگر شبانه روز شكرگزار خدا باشیم كه نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز كم است. آگاه باشیم كه سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم كه صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.

ای عاشقان اباعبدالله!
بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛
بایستی محتوای فرامین امام را درك و عمل نماییم تا بلكه قدری از تكلیف خود را شكرگزاری به جا آورده باشیم.

وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل؛ بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید. پشتیبان و از ته قلب، مقلّد امام باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید كه سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام به بار آیند. از همه كسانی كه از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیار، بیامرزد.

خدایا
مرا پاكیزه بپذیر.
مهدی باكری

اللّهم صل علي محمد و علي آل محمد و عجل فرجهم
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، یوسف زهرا ، ثنا ، zeinab ، نسیم سحر ، هُدهُد صبا ، shahed
۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۵:۵۷ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۵:۵۹ عصر، توسط یوسف زهرا.)
ارسال: #2
باکری ها
سلام.

باکری ها سه برادر بودند ، که خواهر باکری می گه ما اصلا جنازه این سه برادر را ندیدیم .

1- علی باکری در زمان طاغوت ،ساواک جنازشو تکه تکه کرد و جنازه تجویل اونا نداد.
2- در زمان جنگ هم آقا مهدی باکری ، در هنگام عقب نشینی حمید باکری را در میا ن دشمن جاگذاشت،و وقتی فرمانده بهش گفت جنازه حمید باکری را برگردون ، مهدی باکری گفت :همه این جنازه ها حمید باکری هستند کدوم را برگردونم.
3- مهدی باکری هم در وصیتش گفته بود که اگر خدایا من شهید شدم دوست ندارم جنازه ام پیدا نشه تا یه وجب از این خاک را اشغال نکنم ،وقتی هم شهید شد جنازه اش افتاد داخل آب و آب برد.

در پست بعد قسمتی از وصیت حمید باکری را می زارم.

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، کبوتر حرم ، safirashgh ، faezeh ، zeinab ، shiroodi ، seyedebrahim ، هُدهُد صبا
۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۱۰:۴۷ عصر
ارسال: #3
RE: باکری ها
[تصویر:  SHAHIDAN+BAKERIHA.jpg]



ما سینه زدیم و بی صدا باریدند . . . . . از هر چه کـه دم زدیم آنها دیدند
ما مدعـیـــــان صف اول بودیــم . . . . . ازآخــر مجلس شهـــدا را چیدند


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، safirashgh ، یوسف زهرا ، LeMa.89 ، faezeh ، zeinab ، shiroodi ، هُدهُد صبا
۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۴:۱۸ عصر
ارسال: #4
RE: باکری ها
سلام.

دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر این صورت بعد از جنگ رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می شوند:
دسته ای که به مخالت با گذشته خود بر می خیزند و از کذشته خود پشیمان می شوند.
دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند در زندگی مادی غرق می شوند.
دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق می کنند
پس دعا کنید که شهادت نصیبمان گردد.
شهید حمید باکری

خدا رحمتشون کنه.
آخه اینها کی بودند؟؟-ببخشید کی هستند؟؟- خبر از کجا می آوردن؟؟؟؟

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، admin ، مشکات ، LeMa.89 ، ذوالقرنین ، safirashgh ، zeinab ، faezeh ، هُدهُد صبا
۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۳:۴۵ عصر
ارسال: #5
RE: باکری ها
سلام.

بیانات شهید قبل از شروع عملیات بدر :
همه برادران تصمیم خود را گرفته‌اند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاكید می‌كنم. شما باید مثل حضرت ابراهیم(ع) باشید كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید كرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده كنیم. هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما می‌گرداند. اگر از یك دسته بیست و دو نفری، یك نفر بماند باید همان یك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم كه این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است. تا موقعی كه دستور حمله داده نشده كسی تیراندازی نكند. حتی اگر مجروح شد سكوت را رعایت كند، دندان ها را به هم بفشارد و فریاد نكند. با هر رگبار سبحان‌الله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحین را تخلیه كرده و با سازماندهی مجدد كار را ادامه دهید. حداكثر استفاده از وسایل را بكنید. اگر این پارو بشكند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایق ها باید عملیات بكنیم. مهدی در شب عملیات وضو می‌گیرد و همه گردان ها را یك یك از زیر قرآن عبور می‌دهد. مداوم توصیه می‌كند: برادران! خدا را از یاد نبرید نام امام زمان(عج) را زمزمه كنید. دعا كنید كه كار ما برای خدا باشد. از پشت بی‌سیم نیز همه را به ذكر "لاحول و لاقوه الا بالله" تحریض و تشویق می‌كند.

در پست بعد صحبتهای لحظات آخر شهادت آقا مهدی را می زارم...

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، مشکات ، LeMa.89 ، zeinab ، seyedebrahim ، هُدهُد صبا
۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۲:۴۴ عصر
ارسال: #6
RE: باکری ها
سلام.

این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بی سیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته،در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه ، به مهدی مبنی براینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب او همچنان میگوید بچه هایم را رها نمیکنم برگردم .
به نقل از شهید احمد کاظمی:
...مهدی تماس گرفت گفت می آیی؟

گفتم: با سر

گفت:زودتر

آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایق ها را آتش زده اند.با مهدی تماس گرفتم گفتم چه خبرشده،مهدی؟

نمی توانست حرف بزند. وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم.

از آن طرف از قرار گاه مرتب تماس می گرفتند می گفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب

مهدی می گفت نمیتواند. من اصرار کردم.به قرار گاه هم گفتم.گفتند :پس برو خودت برش دار بیاورش.

نشد نتوانستم. وسیله نبود.آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره یی جز اصرار برایم نماند.

گفتم((تو را خدا،تو را به جان هر کس دوست داری،هر جوری هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف))

گفتSad(پاشو تو بیا، احمد!اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم))

گفتم:این جا،با این آتش، نمیتوانم.تو لااقل...

گفتSad(اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد.پاشو بیا!بچه ها این جا خیلی تنها هستند))

فاصله ما هفتصد متری می شد.راهی نبود.آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب می گفت:پاشو بیا ،احمد!

صداش مثل همیشه نبود .احساس کردم زخمی شده.حتی صدای تیر های کلاش از توی بی سیم می آمد.بارها التماس کردم.بارها تماس گرفتم.تا اینکه دیگر جواب نداد.بی سیم چی اش گوشی را برداشت گفت:اقا مهدی نمی خواهد،یعنی نمیتواند حرف بزند...

ارتباط قطع شد.تماس گرفتم،باز هم وباز هم، ونشد...

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، ذوالقرنین ، مشکات ، LeMa.89 ، zeinab ، faezeh ، هُدهُد صبا
۱ خرداد ۱۳۸۹, ۰۵:۴۴ عصر
ارسال: #7
RE: باکری ها
(۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۴:۱۸ عصر)یوسف زهرا نوشته:  سلام.

دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر این صورت بعد از جنگ رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می شوند:
دسته ای که به مخالت با گذشته خود بر می خیزند و از کذشته خود پشیمان می شوند.
دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند در زندگی مادی غرق می شوند.
دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق می کنند
پس دعا کنید که شهادت نصیبمان گردد.
شهید حمید باکری

خدا رحمتشون کنه.
آخه اینها کی بودند؟؟-ببخشید کی هستند؟؟- خبر از کجا می آوردن؟؟؟؟


سلام
واقعآ از حسن اتخابتون ممنونم چون متون فوق العاده زیبایی رو به تالار عرضه کردید !
فکر می کنم این ترجمه باسخی باشه برای سؤالات فوق:

* کسی که مرا طلب کند ، مرا می یابد ؛
و کسی که مرا یافت ، مرا می شناسد ؛
و کسی که مرا شناخت ، عاشق من می شود ؛
و کسی که که عاشق من شد ، من هم عاشق او می شوم ؛
و کسی که من عاشق او شدم ، او را شهید می کنم ؛
وکسی را که من شهید کنم ، دیه ی او بر من است ؛
و کسی که دیه ای او بر من باشد ، من دیه ی او هستم . *
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یوسف زهرا ، مشکات ، کبوتر حرم ، ذوالقرنین ، zeinab ، هُدهُد صبا
۱ خرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۰۲ عصر
ارسال: #8
RE: باکری ها
سلام.

به کاربر تازه واردمون خوش آموگویی می گوییم،امیدواریم از متن های زیباتون استفاده کنیم.

به مناسبت فتح خرمشهر،امیدوارم این تالار پرشورتر از همیشه باشه،و هدفمون بیشتر شناختن شهدا باشه.

تولد و كودكي

به سال 1333 ه.ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مذهبي و باايمان متولد شد. در دوران كودكي، مادرش را – كه بانويي باايمان بود – از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان (همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان ساواك) وارد جريانات سياسي شد.

فعاليت هاي سياسي – مذهبي

پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر بود، به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود. او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد. شهيد باكري در طول فعاليت هاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل كشور فعال شود. شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) – در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.

این هم مثل خیلی از ما دانشجو بوده!!!!

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، مشکات ، LeMa.89 ، ذوالقرنین ، safirashgh ، هُدهُد صبا
۲ خرداد ۱۳۸۹, ۰۵:۲۷ عصر
ارسال: #9
RE: باکری ها
سلام.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي

بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت. ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد.

شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاش هاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليت هاي شبانه‌روزي در مسئوليت هاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي، تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزين به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد.

مهریه همسر ایشون را ببینید،مهریه عرف مارا هم ببنید!!!!

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، safirashgh ، کبوتر حرم ، هُدهُد صبا
۳ خرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۰۸ عصر
ارسال: #10
RE: باکری ها
سلام.

یک شعر خیلی قشنگی هست،ولی چون یک پست هست ترجیج دادم اینجا بزارم.

من نسکافه نمي خورم !

نسکافه داغ است

داغ تر از آن تکه سربي که نشست توي سينه ي محمد

وقتي نشسته بود

در آغوش پدرش



من نسکافه نمي خورم !

نسکافه تلخ است

تلخ تر از آن روزي که پدر زينب را گرفتند

و کشان کشان انداختند

توي آن ماشين آهني

که حتي پنجره هم نداشت



من نسکافه نمي خورم !

نسکافه سياه است

سياه تر از آن شبي که هانيه و مادر بزرگش را

از خانه بيرون انداختند

و يک غول آهني روي سقف خانه شان راه رفت



من نسکافه نمي خورم !

من افتخار مي کنم که نسکافه نمي خورم

بگذار همان چهار جوان اسراييلي

بنشينند زير سايه ي درخت پرتقال خانه ي احمد

و بخندند به ريش همه ي شيوخ عرب



من نسکافه نمي خورم !

من نسکافه نمي خرم !

من پول نمي دهم که بشود تکه سرب

که بشود يک قطره بنزين براي آن ماشين آهني

که بشود بند پوتين آن سرباز اسراييلي



من نسکافه نمي خورم !

و نسکافه فقط همان يک فنجان قهوه نيست

همان پيراهني است که تو پوشيده اي ومن پوشيده ام

همان گوشي موبايلي است که تو خريدي

و براي خريدنش سيصد و پنجاه هزار تومان بدهکار شدي...

به امید نابودی کفار و منافقین

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، کبوتر حرم ، zeinab ، ثنا ، shiroodi ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا