ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درد دل با امام زمان(عج)
۱۵ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۴۸ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ اسفند ۱۳۸۸ ۱۰:۵۵ عصر، توسط یوسف زهرا.)
ارسال: #1
درد دل با امام زمان(عج)
در دیار ما که هرکالا به هرجا ،درهم است
گرخریدار کند ،کالای خوب از برجدا
با تشر گوید فروشنده:که آقا درهم است!

یا مهدی،
یاران خوبت را مکن از بد جدا;
رو سیاه و رو سفیدش ،جان مولا درهم است.

ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم



تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مصباح ، مشکات ، منتظر ، اسمون ، mesbah ، yagobian ، Montazer Almahdi ، فاطمه گل ، ترنم بهاری ، imanheshmati ، زائر سرداب ، هُدهُد صبا ، solaleh
صفحه 10 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۲۲ مهر ۱۳۹۰, ۰۴:۳۴ عصر
ارسال: #91
RE: درد دل با امام زمان(عج)
آقا این جمعه هم گذشت نیامدی.
پیر شدیم بخدا.
آقا چرا وقتی که صبر وقرارمان اسپندوار در انتظار قدومت بیقراری میکند نمی آیی؟
چرا تا زمانیکه در حاشیه همه جاده ها گلهای نرگس در انتظار تو نشسته اند نمی آیی؟
آقا میترسم زمانی بیایی که هیچ کس منتظر تونباشد.
هیچ گلی به شوق تو در جایی نروید.

[تصویر:  89291638003782700535.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط naser motahary nasab
۲۲ مهر ۱۳۹۰, ۰۵:۳۴ عصر
ارسال: #92
RE: درد دل با امام زمان(عج)
شنیدین طرف انقدر جدی دروغ میگه که آخر خودشم باورش میشه؟؟؟؟

انقدر به خودمون گفتیم منتظر، قصیده ها اندر دل رنجورمون و بی التفاتی آقا می سراییم که دل هر سنگدلی رو آب می کنه که چرا اینا که انقدر خوبن آقاشون نمیاد !!!Puke

زهی ...Sigh


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، safirashgh
۲ آبان ۱۳۹۰, ۰۳:۰۹ عصر
ارسال: #93
Heart درد دل با امام زمان(عج)
سلام امام عزیزم

تازگی ها شنیدم که میگویند : امام زمانی وجود نداره ، میگویندجایی

نوشته امام حسن عسگری اصلا پسر نداشته اند

میگویند اگر شما بودید پس چرا یه مدت اما زمانی بطور مثال بوده اما ،

ناگهان غائب میشود !!!

اصلا کسی نیست که بخواهد ظهور کند . امان از این مردم


امام عزیزم با این حرف ها چه باید کرد ؟؟!!! چه باید گفت ؟؟


تاکی باید این حرف ها به مثال خنجر در قلبمان برود ؟؟!!!!!

همه ی ما میدانیم که شما از این حرف ها با خبرید و ...

غصه و غم شما نا گفتنیست ......

گل زهرا ظهور کن

سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط منتظر ، asemoone ، مریم گلی ، naser motahary nasab ، فاطمه گل
۵ آبان ۱۳۹۰, ۰۱:۳۸ صبح
ارسال: #94
Music RE: درد دل با امام زمان(عج)
در دل همه ما رو گفتید.
دلنوشته ی زیبایی بود..
کاش...
متشکر. ومن الله توفیق

دلمان به مستحبی خوش است که جوابش واجب است. (( السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج) ))
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، مصباح ، naser motahary nasab
۶ آبان ۱۳۹۰, ۰۵:۳۵ عصر
ارسال: #95
RE: درد دل با امام زمان(عج)
تو که یک گوشه نگاهت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد.

[تصویر:  89291638003782700535.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، مشکات ، ضحی
۶ آبان ۱۳۹۰, ۰۹:۰۳ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۶ آبان ۱۳۹۰ ۱۰:۱۲ عصر، توسط منتظر.)
ارسال: #96
RE: درد دل با امام زمان(عج)
بسم الله الرحمن الرحیم



آقا جان چه خوب می شد اگه زودتر میومدی. خیلی خسته شدیم!!
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد و هجل فرجهم

یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، مشکات ، مصباح ، مریم گلی
۶ آبان ۱۳۹۰, ۱۰:۰۵ عصر
ارسال: #97
RE: درد دل با امام زمان(عج)
آقا جون ..............................................................................

تا به كي شب و اشك پنهاني؟
تا به كي غربت و داغ بي ياري؟

نمي خوام با اينهمه گناه بگم منم سهمي دارم از ديدنت..نه اصلا روم هم نميشه.. ولي آقا جون به حق خوبانت..به حق

همين عبادت نيمه و نصفه ها و بي معرفت ما.. يه دعايي واسه لايق شدنمون بكن.. اي اهل كرم بيا كه خون شد دل ما..

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، مصباح ، مریم گلی
۱۴ آبان ۱۳۹۰, ۰۲:۳۷ صبح
ارسال: #98
Heart  درد دل با امام زمان(عج)
تمام مشکلاتی که در این مدت داشتم را می خواهم سپری کنم؛؛........

وبگویم اگر این مدت از یارم دور بودم و چیزی ننوشتم؛؛؛؛

به خاطر مشکلات بود نه به خاطر کم سعادتی ؛؛؛

نه به خاطر دستان پر گناهم ؛ که شرم از نوشتن دارد؛

نه به خاطر چشمان پر ز برق ؛آره برق آتش گناه ؛ گناهانی که خواسته نا خواسته و

از خدا خواسته برای همه ما پیش می آید عادی تر از آب خوردن لذت می بریم؛؛؛


نه ؛؛

حدیثی خواندم ؛ در نظرات بود ؛

نمی دانم من که با خواندن این حدیث لرزه بر اندامم افتاده

اگر حضرت ظهور کنند و بگویند و درد و دل کنند و از بی وفایی هایمان اندکی زبان

بگشایند

من چه گونه خواهم بود ؛

مولا ؛در آغاز نه روی سلام داشتم ؛نه زبانی برای سلام کردن

مولا ؛آقا سلام

نمی دانم ؛ زمانی که شما ما را ندیده این چنین نظر بر می آورید زمانی که بی

وفایی ما را

دیدید ؛چه گفتید

زمانی که دیدید با شما عهد می بندم و بعد از مدتی حتی شما را از یادم برده ام چه گفتید

....................

و جالب آنکه شما در هر لحظه به یاد ما هستید

و از ناراحتی هایمان ناراحت و از شادیهامان شاد

و جالب آنکه شما همیشه بر ما نظر خیر و دعا گو دارید

پدر همه ما از شما متشکریم

...............................

«شيعيان ما به اندازه آب خوردن ، ما را نمي خواهند ،اگر بخواهند دعا مي كنند و

فرج ما

مي رسد» « امام زمان (عج)»



سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed
۲۷ آبان ۱۳۹۰, ۰۷:۵۸ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۷ آبان ۱۳۹۰ ۰۷:۵۸ عصر، توسط منتظر.)
ارسال: #99
RE: گفتگو با آقا
بسم الله الرحمن الرحیم
ببخشید طولانیه ولی قشنگه
تشرف
حاج علي بغدادي جريان تشرّف خود به محضر حضرت بقيّه‌الله را اين گونه روايت مي‌کند.
مبلغ هشتاد تومان بابت سهم امام(ع) بدهکار شدم، براي پرداخت و ادايِ آن از بغداد به نجف اشرف رفتم. بيست تومان آن را به جناب «شيخ مرتضي انصاري»، بيست‌تومان ديگر آن را به جناب «شيخ محمّد حسين کاظميني» و بيست‌تومان سوم را به جناب «شيخ محمّد حسن شُروقي» دادم و بيست تومان هم بر ذمّه و عهده‌ام باقي ماند که تصميم داشتم در مراجعت، آن‌ها را به جناب «شيخ محمّد حسن کاظميني آل ياسين» پرداخت کنم وقتي به بغداد برگشتم، دوست داشتم در اداي بدهکاري‌ام شتاب کنم. پس روز پنجشنبه به زيارت کاظمين(ع) مشرّف شدم و بعد از زيارت، خدمت جناب «شيخ محمّد حسن کاظميني آل ياسين» رسيدم و مقداري از آن بدهي را به ايشان پرداخت نمودم و باقيمانده را وعده کردم که بعد از فروش بعضي از اجناس، به تدريج طبق حواله وي بپردازم و به اهل و مُستحقّ آن برسانم.
(بعد از انجام کارها) عصر پنج‌شنبه تصميم به بازگشت به بغداد گرفتم. جناب شيخ محمّد حسن کاظميني از من خواست که آن شب را در آن جا بمانم. امّا من عرض کردم: «بايد بروم و حقوق کارگران کارگاه بافندگي‌ام را پرداخت کنم»؛ زيرا برنامه من اين بود که حقوق هفتگي آنان را عصر پنجشنبه مي‌پرداختم. به همين دليل عذرخواهي کرده و از کاظمين به طرف بغداد به راه افتادم. تقريباً يک سوم راه را پيموده‌ بودم که سيّد بزرگواري را ديدم که از سمت بغداد به طرف من مي‌آيد، چون نزديک شد سلام کرد و دست‌هاي خود را براي در آغوش گرفتن من و روبوسي باز کرد و فرمود: « أهلاً و سهلاً» و مرا گرم در آغوش گرفت و يکديگر را بوسيديم. سيّد، عمامه سبز روشني بر سر داشت و بر رخسار مبارکش خالِ سياه بزرگي بود فرمود: حاج علي خير است به کجا مي‌روي؟ عرض کردم: « امامين کاظمين(ع) را زيارت کردم و به بغداد برمي‌گردم».
فرمود: «امشب، شب جمعه است برگرد!» گفتم: آقاي من! نمي‌توانم. فرمود: «چرا مي‌تواني؛ برگرد تا نزد خدا، برايت شهادت بدهم که تو از دوستداران جدّم اميرمؤمنان(ع) و از دوستان ما مي‌باشي، «شيخ محمّد حسن» نيز شهادت دهد؛ زيرا خداوند بلند مرتبه فرموده: «دو شاهد بگيريد».
اين سخن اخير وي اشاره به مطلبي بود که من در ذهن خود داشتم و آن اين بود که مي‌خواستم از جناب «شيخ محمّد حسن کاظميني» خواهش کنم شهادت‌نامه‌اي براي من بدهد مبني بر اين که من از دوستداران اهل بيت(ع) هستم و آن را تبرّکاً در کفن خود بگذارم. به سيّد بزرگوار عرضه داشتم: شما از کجا اين موضوع را مي‌داني و چگونه شهادت خواهي داد؟ فرمود: «کسي که حقّ وي به او مي‌رسانند، چگونه آن رساننده حق را نشناسد؟» عرض کردم: چه حقي؟ فرمود: «آن چيزي که به وکيل من رساندي».
گفتم: وکيل شما کيست؟ فرمود: «شيخ محمّد حسن». عرض کردم: ايشان وکيل شما است؟ فرمود: «بله! وکيل من هستند».
حاج علي بغدادي در ادامه مي‌گويد: «در اين هنگام در ذهن من خطور کرد که اين سيّد بزرگوار از کجا مرا شناخت و به اسم صدا زد در حالي که من اصلاً او را نمي‌شناسم. بعد با خود گفتم: شايد او مرا مي‌شناسد اما من، ايشان را فراموش کرده‌ام. باز با خود گفتم: حتماً اين سيّد از «سهم سادات» چيزي از من مي‌خواهد. در اين وقت دلم خواست که از سهم امام به او مبلغي بدهم، به همين خاطر به ايشان گفتم: آقاي من! از حق شما در نزد من مبلغي مانده بود که درباره آن به جناب شيخ محمّد حسن کاظميني رجوع کردم، براي آن که حقوق شما را با اذن و اجازه او ادا کرده باشم.
تبسّمي کرد و فرمود: «آري، بخشي از حقوق ما را به نمايندگان و وکلاي ما در نجف رسانيدي» عرض کردم: آيا آن چه را ادا کردم پذيرفته شده است؟ فرمود: «آري».
آن‌گاه سيّد بزرگوار فرمود: «حاج علي برگرد، و جدّم را زيارت کن» پس برگشتم درحالي که دست راستِ او در دستِ چپ من بود. همين که به راه افتاديم به يکباره ديدم که در سمت راست ما رودخانه‌اي با آبي سفيد و صاف جاري است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غيره ـ با اين که فصل و موسم آن‌ها نبود ـ بر فراز سرِ ما، سايه انداخته‌اند.
عرض کردم: اين رودخانه و درخت‌‌ها از کيست؟ فرمود: «از براي کسي که ما و اجداد ما را زيارت کند.»
گفتم: سؤالي دارم فرمود: « بپرس» گفتم: روزي نزد مرحوم شيخ الرزاق مدرسّ رفتم، شنيدم که مي‌گفت: «هر کس در تمامي عمر خود، روزها روزه باشد و شب‌ها را به عبادت به سر بَرد و چهل حجّ و چهل عمره به جاي آورد و ميان «صفا» و «مروه» بميرد امّا از دوستداران و ارادتمندانِ اميرمؤمنان(ع) نباشد، اين عبادت‌ها براي او سودي ندارد» نظرتان درباره اين سخن چيست؟ فرمود: «آري، به خدا سوگند براي او فايده‌اي ندارد.»
آن گاه درباره يکي از خويشان خود پرسيدم که آيا او از محبّان و دوستداران اميرمؤمنان(ع) است؟» فرمود: «آري، او و همه خويشاوندانِ تو از علاقمندان به اميرمؤمنان(ع) هستند.»
در اين وقت پرسيدم: آقاي ما، روضه‌خوان‌ها حکايتي را از«سليمان اَعمس» نقل مي‌کنند که: وي نزد شخصي آمد و از او درباره زيارت سيّدالشهداء(ع) پرسيد، آن شخص در پاسخ گفت: «اين کار بدعت است» شب هنگام او در خواب هُودَجي را ميان زمين و آسمان ديد. پرسيد: در آن هودج کيست؟ گفتند: «فاطمه زهرا و خديجه کبري(ع)؛ زيرا امشب، شب جمعه است.» همچنين در خواب ديد کاغذهايي از هُودَج مي‌ريزد که بر روي آن‌ها نوشته است « اَمان من النّار لزوّار الحسين في ليله الجمعه، امان من النّار يوم القيامه» (اين برگه، امان نامه‌اي است در روز قيامت براي زائران امام حسين(ع) در شب‌هاي جمعه) آيا اين حديث صحيح است؟ فرمود: «آري راست و درست است.»
عرضه داشتم: سيّدنا! درست است که مي‌گويند هر کس امام حسين را در شب جمعه زيارت کند، اين زيارت براي او امان نامه‌اي از آتش است؟
فرمود: آري، به خدا سوگند. در اين هنگام اشک از چشمان مبارکش جاري شد و گريست.
عرض کردم: «سيّدنا در سال 1269 ق با جمعي از دوستان موفّق به زيارت حضرت رضا(ع) شديم، در منطقه درّود ـ از بخش‌هاي خراسان ـ يکي از عرب‌هاي «شُروقيّه» را ـ که از باديه‌نشينان شرق نجف اشرف هستند ـ ديدار کرده و از او پذيرايي نموديم. از او پرسيديم ولايت و شهر حضرت رضا(ع) چگونه جايي است؟ گفت: «بهشت است» و امروز پانزده روز است که من ميهمان مولايم حضرت علي‌بن موسي‌الرضا(ع) بوده‌ام و از سفره سخاوتِ او خورده‌ام، به وقت مرگ «نکير و مُنکر» چه حقّي دارند که در قبر نزد من بيايند؟ زيرا گوشت و پِي من در مهمانخانه آن حضرت از طعامِ او روئيده است.
آيا سخن آن عرب شروقيّه درست است؟ آيا علي بن موسي‌الرضا(ع) او را در قبر از نکير و مُنکر رهايي مي‌دهد؟
فرمود: «آري به خدا سوگند، جدّ من ضامن است.»
حاج علي بغدادي گفت‌وگوي شيرين خود با سيد بزرگوار را در ادامه اين گونه روايت مي‌کند: عرضه داشتم: سّيدنا! سؤال کوچکي دارم، فرمود: «بپرس» عرضه داشتم: آيا زيارت حضرت رضا(ع) از من پذيرفته است؟ فرمود: «ان‌شاءالله قبول است» عرض کردم: «زيارت حاج محمّد حسين بزّازباشي پسر مرحوم حاج احمد که در سفر مشهد، رفيق من و شريک در مخارج راه بود، چطور؟ فرمود «زيارت عبد صالح قبول است».
پرسيدم: «زيارت فلان مرد بغدادي که همسفر ما بود، پذيرفته است؟» سيد بزرگوار سکوت کردند، دوباره عرضه داشتم، اين بار هم سکوت کرده و جوابي نداند.
«محدّث نوري» به نقل از حاج علي بغدادي آورده:که آن مرد بغدادي و چند تن از دوستانش از خوشگذران‌هاي بغداد بوده و در زيارت پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و حتّي آن شخص مادر خود را کشته بود.
در اين هنگام به جايي که جادّه وسيعي داشت رسيديم که دو طرف آن باغستان‌هايي بود و روبه‌روي آن، شهر مقدّس کاظمين قرار داشت. قسمتي از اين جادّه که به باغ متّصل بود و در طرف راست قرار داشت، متعلّق به بعضي از سادات يتيم بود که حکومتِ وقت آنان را به زور تصاحب کرده و به جادّه ملحق و متصل کرده بود به همين خاطر انسان‌هاي باتقوا، که ساکن بغداد و کاظمين بودند، از راه رفتن در آن قطعه زمين پرهيز مي‌کردند.
متوجه شدم که سيّد بزرگوار بر روي آن قطعه زمين (غصبي) راه مي‌رود بديشان عرضه داشتم: «اين منطقه متعلق به بعضي از سادات يتيم است و تصرّف در آن جايز نيست».
سيّد فرمود: « اين موضع، متعلق به جدّ ما اميرالمؤمنان(ع) و ذريّه و فرزندان ماست به همين جهت تصرّف در آن براي ما و دوستداران ما حلال است» در اين زمان به جويِ آبي که از رودخانه دجله براي مزارع و باغ‌هاي اطراف کشيده بودند رسيديم، اين آب از جادّه مي‌گذشت و آن را به دو راه به طرف شهر تقسيم مي‌کرد، يکي از راه‌ها معروف به «راه سلطاني» بود و ديگري معروف به «راه سادات». و آن جناب به راه سادات ميل نمود. بديشان عرضه داشتم: «بيا از راه سلطاني برويم» فرمودند: «نه، از همين راهِ خودمان مي‌رويم» پس آمديم و هنوز چند قدمي را نپيموده بوديم که خودم را در صحن مقّدس، نزديک به کفشداري ديدم در حالي که هيچ کوچه و بازاري را در مسير مشاهده نکرده بودم. به همراه سيّد بزرگوار از طرف «باب المراد» که سمت شرقي و طرفِ پايين پا است، داخل ايوان شديم. سيّد در رواق مطهّر، توقف نکرده و «اذن دخول» نخواند و وارد شد و در کنار دَرِ حرم ايستاد، آن گاه به من فرمود: «زيارت بخوان»، عرض کردم: «من سواد ندارم» فرمود: «من براي تو بخوانم» عرض داشتم: «آري» پس فرمود: «ءادخل يا الله، السلام عليک يا رسول ‌الله السلام عليک يا اميرالمؤمنين ...» و به ترتيب به همه امامان سلام داد تا به امام يازدهم، امام حسن عسکري(ع) رسيد در اين حال فرمود: « السلام عليک يا أبا محمد الحسن العسکري»، آن گاه رو به من کرد و فرمود: «به امام زمان خود سلام کن.» من هم گفتم: السلام عليک يا حجّهالله، يا صاحب‌الزّمان يابن‌الحسن، در اين حال سيّد تبسّمي نمود و فرمود: « و عليک السلام و رحمه الله و برکاته» سپس وارد حرم مطهر شديم و ضريح مقدّس را چسبيديم و بوسيديم سيد فرمود: «زيارت کن» عرضه داشتم: «من سواد ندارم» فرمود: «برايت زيارت بخوانم؟» گفتم: «آري» فرمود: «کدامين زيارت را مي‌خواهي؟» گفتم: «هر زيارتي که افضل است از طرف من بخوانيد».
سيّد بزرگوار فرمود: «زيارت امين‌الله افضل است» و شروع به خواندن زيارت کرد. در اين هنگام چراغ‌هاي حرم را روشن کردند اما حرم به نور ديگري مانند نور خورشيد منوّر بود که گويي شمع‌هاي حرم مانند چراغي بودند در روز روشن در برابر آفتاب تابناک، و من آن چنان غافل بودم که اصلاً متوجه اين نشانه نمي‌شدم.
وقتي زيارت تمام شد از سمت پايين پا به پشت سر آمدند و در طرفِ شرقي ايستادند و فرمودند: «آيا جدّم حسين را زيارت مي‌کني؟» گفتم: «آري زيارت مي‌کنم، امشب، شب جمعه است» پس زيارت وارث را خواندند، در همين وقت مؤذّنان از اذان مغرب فارغ شدند، ايشان فرمودند: «به جماعت ملحق شو و نمازت را بخوان» خودِ ايشان هم به مسجد پشت سر حرم مطهّر که نماز جماعت در آن برگزار مي‌شد آمدند و به صورت فرادي در طرف راست امام جماعت، همرديف او ايستادند و من وارد صف اوّل شدم و برايم جايي پيدا شد. بعد از نماز، سيد بزرگوار را نديدم. از مسجد بيرون آمدم در حرم به جستجو پرداختم، تصميم داشتم که از او بخواهم که شب ميهمان من باشد و مبلغي پول از سهم سادات به او بدهم امّا ديگر او را نيافتم، ناگاه به خاطرم آمد که اين سيّد که بود؟
آيات و معجزات و نشانه‌ها را يکي پس از ديگري به ياد آوردم، و با خود مُرور کردم، از جمله اين که «من با آن که کار مهمّي در بغداد داشتم چگونه فرمان او را در بازگشت به کاظمين اطاعت کردم؟» ديگر آن که او از کجا مرا مي‌شناخت و مرا به نام صدا زد!
با اين که او را تاکنون نديده بودم، و نشانه سوم اين که مي‌فرمود: «دوستداران ما»، يا اين که فرمود «من شهادت مي‌دهم» و چهارمين نشانه ديدن رودخانه جاري و درختان بارور و ميوه‌هاي متنوّع در غير فصل خود، و از همه مهم‌تر در «اذن دخول» زيارت که فرمود: «به امام زمان خود سلام کن» و چون سلام کردم، تبسّم کرده و جواب دادند و نشانه‌هاي ديگري که باعث شد من يقين کنم ايشان حضرت بقيهالله(ع) بودند پس به سرعت نزد کفشدار آمدم و سراغ سيّد را از او گرفتم، گفت: «ايشان بيرون رفت» و بعد پرسيد: «اين سيّد رفيق تو بود» گفتم: «بلي» از حرم به خانه ميزبان خود رفتم شب را در آن جا به صبح رسانيدم و چون صبح شد، خدمت جناب شيخ «محمّد حسن کاظميني آل ياسين» رفتم و قضايا را براي وي تعريف کردم شيخ، دست خود را به نشانه سکوت بر دهان خود گذاشت و مرا از اِفشاء و اظهار اين قضيّه نهي کرد و فرمود: «خداوند تو را موفق بدارد».

یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed ، sh1000
۱۹ آذر ۱۳۹۰, ۰۴:۰۷ عصر
ارسال: #100
RE: گفتگو با آقا
دل بی نهایت بی تاب دیدار شده ،
ای نازنین ترین؛کی مفهوم انتظار را از لغت نامه ی
وجودم پاک کنم.
بیا وما را ازچشمه جوشان معرفت سیراب کن...
هنوز منتظرم ای نهایت انتظار...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط منتظر ، هُدهُد صبا ، hamed ، safirashgh
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا