ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اشعار فکاهی
۳۰ بهمن ۱۳۸۸, ۰۹:۴۶ عصر
ارسال: #1
Wink اشعار فکاهی
((من نمی دانم که چرا می گویند امتحان باید داد

وتقلب نکنید

و چرا هیچ کسی واحد خود پاس نکند.

تقلب زیباست و رساندن عیب نیست

((چشمها را باید شست جور دگر باید دید.))

برگه من چه تفاوت با برگه پاسخ دارد

بیچاره برگه مرا پس بدهید

برگه من سرنوشت فردای من است

اهل تقلب هستم

قبله من کاغذ در جیب من است

من تقلب با تپش قلبم می کنم

وقتی که مراقب به ته سالن است

فرقی بین نمره من با بیست نیست

((چشمها را باید شست جور دگر باید دید))

پشت من دوستم هست

پشت میز دوستم چه خبرهاست

خدا می داند.

در سالن امتحان چه بوی تقلبی می اید

((در دلم چیزی هست))

مثل چرخیدن سر بر کاغذ

مثل یک دید سریع بر پاسخ

انقدر بد خط است

که چشمهایم کور شد.

من عجب جرعت خوبی دارم

که نترسیدم از چشم غره او

وقت دیگر تمام شد

چاره ای جز رفتن نیست

فرقی بین نمره من با بیست نیست

((چشمها را باید شست جور دگر باید دید))

افضل السارقین (صاحب المصباح المختلسین)


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مصباح ، هُدهُد صبا ، فاطمه گل
۱۳ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۰۲ صبح
ارسال: #2
اشعار فکاهی
تو سراب موج گندم ، تو شراب سیب داری
تو سر فریب ، آری! تو سر فریب داری
لب بی وفای او کی به تو شهد می چشاند
چه توقعی است آخر ، که تو از طبیب داری
شب دل بریدن ماست ، چه اتفاق خوبی
چمدان ببند بی من ، سفری قریب داری
پس از این مگو خیانت به حکایت یهودا
که مسیح نیست آن کس که تو بر صلیب داری

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem
۱۸ بهمن ۱۳۹۲, ۰۳:۱۷ صبح
ارسال: #3
اشعار فکاهی
الا ای برف!
چه می ‏باری بر این دنیای ناپاکی؟
بر این دنیا که هر جایش
رد پا از خبیثی است
مبار ای برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی‏ها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف!

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem ، hamed ، آشنای غریب
۳۰ بهمن ۱۳۹۲, ۱۲:۳۲ صبح
ارسال: #4
اشعار فکاهی
شست وشاهد هردودعوی بزرگی میکنند/پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است.
دود اگر بالا نشیندکسر شان شعل نیست/جای چشم را ابرو نگیردگرچه اوبالاتر است.
آهن وفولاداز یک کوره می آیندبیرون/آن یکی شمشیر تیزواین یکی نعل خر است.

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، Bitanem ، hamed
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا