ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان های شیوانا
۱۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۵۱ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ بهمن ۱۳۸۸ ۰۱:۵۵ عصر، توسط مشکات.)
ارسال: #1
داستان های شیوانا
سلام دوستان عزیز
در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند، اما در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد. درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد. داستان های شیوانا واقعا آموزنده هستند.
درسته که پیام این داستان ها واضح هستند ولی اگه هر کس برداشت خودش و هر آنچه که فکر میکنه میتونه مفید باشه رو مطرح کنه مسلماً پیام داستان تو ذهنمون ماندگار میشه و تو رفتار و کردارمون اثر میگذاره( یعنی همون هدف واقعی از خوندن این داستان ها). پس دوستان عزیز لطفاً دریغ نکنید.


دقايقي از تو براي ديگران!

شيوانا گوشه‌اي از مدرسه نشسته و به کاري مشغول بود و در عين حال به صحبت چند نفر از شاگردانش گوش مي‌داد. يکي از شاگردان ده دقيقه يک‌ريز در مورد شاگردي که غايب بود صحبت کرد و راجع به مسايل شخصي فرد غايب حدسيات و برداشت‌هاي متفاوتي بيان کرد. حتي چند دقيقه آخر وقتي حرف کم آورد در مورد خصوصيات شخصي و خانوادگي شاگرد غايب هم سخناني گفت. وقتي کلام شاگرد غيبت‌کن تمام شد، شيوانا به سمت او برگشت و با لحني کنجکاوانه از او پرسيد: "بابت اين ده دقيقه‌اي که از وقت ارزشمند خودت به آن شاگرد غايب دادي، چقدر از او گرفتي؟"‏
شاگرد غيبت‌کن با تعجب گفت: "هيچ چيز! راجع به کدام ده دقيقه من صحبت مي‌کنيد؟"‏
شيوانا تبسمي کرد و گفت: "هر دقيقه‌اي که به ديگران مي‌پردازي در واقع يک دقيقه از خودت را از دست مي‌دهي. تو ده دقيقه تمام از وقت ارزشمندي را که مي‌توانستي در مورد خودت و مشکلات و نواقص و مسايل زندگي خودت فکر کني، به آن شاگرد غايب پرداختي. اين ده دقيقه ديگر به تو برنمي‌گردد که صرف خودت کني. حال سوال من اين است که براي اين ده دقيقه‌اي که روزي در زندگي متوجه ارزش فوق‌العاده آن خواهي شد چقدر پول از شاگرد غايب گرفته‌اي؟ اگر هيچ نگرفتي و به رايگان وقت خودت و اين دوستانت را هدر داده‌اي که واي بر شما که اين‌قدر راحت زمان‌هاي ارزشمند جواني خود را هدر مي‌دهيد. اگر هم پولي گرفته‌اي بايد بين دوستانت تقسيم کني، چون با ده دقيقه صحبت کردن، تک‌تک اين افراد نيز ده دقيقه گرانقدر زندگيشان را با شنيدن مسايل شخصي ديگران هدر داده‌اند!"

فکر میکنم واسه این داستان بتونیم در مورد غیبت کردن، اثرات دنیوی و اخروی و درمان آن و ... صحبت کنیم.
منتظر حرفای قشنگتون هستیم.
Smile

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، کبوتر حرم ، zeinab ، alizamani ، admin ، کارآگاه گجت ، هُدهُد صبا
۱۷ بهمن ۱۳۸۸, ۰۳:۳۹ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۷ بهمن ۱۳۸۸ ۰۳:۵۴ عصر، توسط کبوتر حرم.)
ارسال: #2
RE: داستان های شیوانا
سلام بر شما و دیگر یاران قرآنی عزیز

غیبت از بزرگ ترین گناهان

" ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چراکه بعضی از گمان ها گناه است؛ و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید؛ و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده ی خود را بخورد؟! (بیقین) همه ی شما از این امر کراهت دارید؛ تقوای اللهی پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است." (حجرات/49)

سرمایه ی بزرگ انسان در زندگی ،حیثیت و آبرو و شخصیت اوست و هر چیز آن را به خطر بیاندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد؛ بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهم تر محسوب می شود، آبروی برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و تعبیر به مرده به خاطر آن است که «غیبت» در غیاب افراد صورت می گیرد که همچون مردگان قادر به دفاع از خویشتن نیستند و این ناجوانمردانه ترین ستمی است که ممکن است انسان بر برادر خود بکند. در روایات تعبیرات بسیار تکان دهنده ای در این ارتباط دیده می شود.

پیامبر (ص) فرموده است:« درهمی که انسان از ربا به دست می آورد، نزد خدا از سی و شش بار زنا بزرگ تر است و از هر ربا بالاتر ، ریختن آبروی مسلمان است.» این مقایسته بخاطر آن است که زنا هر اندازه زشت باشد، جنبه ی حق الله را دارد؛ ولی ربا خواری و از آن بدتر، ریختن آبروی مردم، جنبه ی حق الناس دارد.

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم: « تاثیر غیبت در دین مسلمان ، از تاثیر خوره در جسم او سریع تر است.» این تشبیه نشان می دهد که غیبت همانند خوره که گوشت تن را می خورد و متلاشی می کند به سرعت ایمان انسان را بر باد می دهد. (نمونه ،ج22،ص184)

در روایتی تکان دهنده از امام سجاد (ع) آمده است: « از غیبت به شدت پرهیز کنید که غیبت، خوراک سگ های جهنم است.» (تفسیر موضوعی، ج4،ص335)

معنای این است که در غیاب کسی سخنی گویند که عیبی از عیوب او را فاش کند؛ جسمانی باشد یا اخلاقی؛ در اعمال او باشد یا در سخنانش و حتی در اموری که مربوط به اوست؛ مانند لباس، خانه، همسر فرزندان و مانند این ها. البته همه ی این ها در صورتی است که این صفات در طرف باشد؛ اما اگر صفتی اصلاً وجود نداشته باشد، این کار، «تهمت» که گناه آن به مراتب شدیدتر و سنگین تر است.

از این جا روشن می شود که عذرهای عوامانه ای که بعضی برای غیبت می آورند، پذیرفته نیست. مثلاً گاهی غیبت کننده می گوید: این غیبت نیست؛ بلکه صفت اوست؛ در حالی که اگر صفتش نباشد تهمت است نه غیبت. یا این که می گوید: این سخنی است که در حضور او نیز می گویم؛ در حالی که گفتن آن سخن پیش روی طرف، نه تنها از گناه غیبت نمی کاهد، به خاطر آزردن او گناه سنگین تری محسوب می شود.

ذکر این نکته نیز واجب است که در برخی موارد، غیبت کردن جایز است، از جمله این که گاه کسی در مقام مشورت – مثلاً برای انتخاب همسر یا شریک در کسب و کار و مانند آن – سوالی از انسانی می کند. در این جا امانت در مشورت ایجاب می کند که اگر عیوبی از طرف سراغ دارد، بگوید که مبادا مسلمانی به دام بیفتد.

البته کسی که آشکارا گناه می کند از موضوع غیبت خارج است و اگر گناهی را آشکارا انجام می دهد، پشت سرش بازگو کند ایرادی ندارد. باید توجه داشت گوش دادن به غیبت و حضور در مجلس غیبت نیز حرام است؛ بلکه طبق برخی از روایات، بر مسلمانان واجب است که از حیثیت مسلمانی که غیبت او می شود، دفاع کنند. (نمونه ،ج22،ص192)


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، admin ، safirashgh ، کارآگاه گجت ، هُدهُد صبا
۲۶ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۴۱ عصر
ارسال: #3
RE: داستان های شیوانا
راه درمان غیبت
برای درمان این بیماری از دو راه علم و عمل باید استفاده نمود.

درمان علمی:
عيب و نقصي كه در غياب برادر مؤمن گفته مي شود، دو جنبه دارد:
+ مادي (جسمي)
+ معنوي (روحي)

1. درباره «نقص جسمي»‌ بايد گفت: چون بيان كردن عيب و نقص برادر مؤمن و نكوهش او، مربوط به پديده و آفرينش آفريدگار است، اين رفتار به ناقص پنداشتن فعل آفريدگار برمي گردد؛ يعني اگر از انسان مؤمني به لحاظ جسماني غيبت كند، در واقع آفرينش خداوند را مورد سؤال قرار داده است.
آگاهي از اين نكته و تأمل و درنگ در آن، انسان را در كنار گذاشتن اين رفتار ناپسند ياري مي كند. غيبت كننده بايد توجه كند كه حقيقت رفتار ناشايست او، ايراد گرفتن بر خدا است.
2. درباره «نقص روحي» مي توان گفت: مبتلا بودن به نقايص روحي و رذايل اخلاقي براي مؤمن عيب است؛ ولي غيبت كننده بايد توجه داشته باشد كه آيا خود از آن عيب مبرا است؟! اگر او معتقد باشد كه خود داراي هيچ عيبي نيست، با اين رفتار، به عيبي بزرگ دچار شده كه همان غيبت كردن است.
كسي كه بر درمان بيماري غيبت تصميم گرفته است، بايد بداند كه به جاي برشمردن عيب ديگران، بهتر است به عيب هاي خود بپردازد.
لذا بايد شخص در پیامدهای این گناه بیندیشد و این پیامدها را با آنچه از این گناه عایدش می شود، مقایسه كند، از این مقایسه وی تشویق می شود كه این عمل را ترك كند؛ زیرا او با این گناه از چشم مردم می افتد، رسوای دو عالم می گردد، بغض و كینه و دشمنی ایجاد می كند.هرگاه این پیامدها را با چند لحظه یاوه سرایی و بذله گویی مقایسه كند، پی خواهد برد كه با غیبت كردن چه خطای بزرگی مرتكب شده است.
وانگهی اگر كسی غیبت دیگری می كند به این انگیزه كه با او دشمن است، چگونه حاضر می شود نیكی هایش را به دشمنش منتقل كند و گناهان دشمن را به نامه عمل خود وارد كند؟ چنان كه در روایات به این پیامد غیبت اشاره شده است.

درمان عملی:

1. نخستين راه عملي كه براي جلوگيري از غيبت سفارش مي شود اين است كه انسان پيش از گفتن هر سخني، به «مشروع يا نامشروع بودن»، و «سود و زيان هاي دنيايي و آخرتي» آن توجه كند. انديشه در سخن، پيش از بيان آن، مانع بسياري از گناهان زبان مي شود.
2. انسان در معاشرت با دوستان يا شركت در محافل، احتياط بيش تري به خرج دهد؛ يعني دوستاني را برگزيند كه اهل غيبت نباشند، و در مجالسي شركت كند كه درباره ديگران سخن چيني نمي شود؛ زيرا شركت در مجالسي كه در آن غيبت مي شود، خوانا ناخواه بر روح انسان اثر مي گذارد و از آن جا كه شنيدن غيبت هم حرام است، بايد در مسأله دوست يابي و صله رحم دقت بيش تري كرد.
3. راه سوم، كمك خواستن از خداست كه اين خود دو گونه است: نخست اين كه انسان به صورت كلي و در همه اوقات از خدا درخواست كمك و ياري كند تا به رذايل اخلاقي چون غيبت دچار نشود؛ همان گونه كه در دعاها هم آمده است كه «خدايا مرا از غيبت پناه ده». دوم در جايي كه زمينه غيبت فراهم و آبروي فرد در خطر است و شرايط اقتضا مي كند كه شخص براي حفظ آبروي خود، از ديگران غيبت كرده، عيوب ايشان را آشكار سازد، در واپسين مرحله، با خدا باشد و از او بخواهد كه آبرويش را حفظ كند و بگويد: «خدايا! با تو معامله مي كنم و براي تو از آبرويم مي گذرم و آن را به تو مي سپارم. تو خود آبروي مرا حفظ فرما»؛ چرا كه خداوند بهتر از هر انساني در حفظ و نگه داري حيثيت انسان ها، توانا است.
اميرمؤمنان علي (ع) مي فرمايد:
الغيبه جهد العاجز
*غيبت تلاش انسان ناتوان است.
كساني كه قدرت و تكيه گاهي داشته باشند (به ويژه از لحاظ معنوي) هرگز زبان به غيبت نمي آلايند.

لذا لازم است به هر زحمتی هم كه شده، عنان نفس زبان را به دست بگیریم تا به مرور زمان به راحتی از غیبت كردن پرهیز نمایيم و سعی كنیم كه خوبیهای مردم را ببینیم و به دنبال معایب آنها نباشیم.
آورده اند كه حضرت عیسی(ع) با عده ای از حواریون از جایی عبور می كردند كه به مردار سگی برخوردند.
همراهان گفتند: چه مردار بدبویی!
حضرت عیسی(ع) فرمود: چه دندانهای سفیدی دارد.
آنها نقص مردار را دیدند و حضرت عیسی كمال آن را گوشزد كرد.
چقدر خوب است بیش از آنچه به عیب های دیگران توجه كنیم به دنبال كشف عیبهای خود باشیم.
چنان كه رسول خدا(ص) فرمود:
*" خوشا به حال كسی كه مشغول بودن او به عیبش، او را از عیب جویی دیگران باز دارد."

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، مصباح ، safirashgh ، کارآگاه گجت ، هُدهُد صبا
۲۹ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۱۹ صبح
ارسال: #4
RE: داستان های شیوانا

شنیدن صدای دل!

باران خوبی باریده بود و مردم دهکده شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.
در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند. آنقدر آهسته که فقط خودشان دوتایی صدای خود را می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفت‌وگو می کردند و حتی بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که موجب آزار اطرافیان می‌شد.
یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: "آن دو نفر چرا با وجودی که فاصله بینشان کم است سر هم داد می‌زنند؟"
شیوانا پاسخ داد: "وقتی دل‌های آدم‌ها از یکدیگر دور می‌شود آنها برای اینکه حرف خود را به دیگری ثابت کنند مجبورند عصبانی شوند و سر هم داد بزنند. هر چه دل‌ها از هم دورتر باشد و روابط بین انسان‌ها سردتر باشد میزان داد و فریاد آنها روی سر هم بیشتر و بلندتر است. وقتی دل‌ها نزدیک هم باشد فقط با یک پچ‌پچ آهسته هم می‌توان هزاران جمله ناگفته را بیان کرد. درست مانند آن زوج جوان که کنار درخت با هم نجوا می‌کنند. اما وقتی دل‌ها با یکدیگر یکی می‌شود و هر دو نفر سمت نگاهشان یکی می‌شود، همین که به هم نگاه کنند یک دنیا جمله و عبارت محبت‌آمیز رد و بدل می‌شود و هیچ‌کس هم خبردار نمی‌شود. درست مثل آن دو زوج پیر که در سکوت از کنار هم بودن لذت می‌برند. هر وقت دیدید دو نفر سر هم داد می‌زنند بدانید که دل‌هایشان از هم دور شده است و بین خودشان فاصله زیادی می‌بینند که مجبور شده‌اند به داد و فریاد متوسل شوند."

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط zeinab ، مصباح
۱۰ اسفند ۱۳۸۸, ۰۴:۴۱ عصر
ارسال: #5
RE: داستان های شیوانا
کم کردن سیاهی ذغال

شیوانا خبردار شد که یکی از شاگردان مدرسه هر روز وقتی فرصت استراحت و تفریح فراهم می شود ، بقیه شاگردان را گرد خود جمع می کند و در مورد خبرهایی که در دهکده و همینطور مناطق دور و نزدیک شنیده برای آنها ماجرا تعریف می کند. اما با این تفاوت که همه قصه ها و حکایت ها و ماجراهایی که نقل می کند مربوط به حوادث زشت و قتل و سرقت و انسان آزاری و بقیه رفتارهای ناپسند انسان های ناهنجار است.
شیوانا روزی آن شاگرد خوش سخن را در مقابل بقیه اعضای مدرسه احضار کرد و با صدای بلند از او خواست تا دیگر از این داستان های منفی و اتفاقات ناپسند بیرون مدرسه برای شاگردان چیزی نقل نکند.
آن شاگرد با اعتراض گفت :" اما استاد این ها واقعیت جامعه بیرون مدرسه است و افراد مدرسه حق دارند با این واقعیات آشنا شوند!!"
شیوانا پاسخ داد:" اما مساله اینجاست که بیرون مدرسه اتفاقات مثبت و دوست داشتنی مثل محبت انسان ها به همدیگر و از خود گذشتگی اهالی برای کمک به یکدیگر و هزاران اتفاق امید بخش دیگر هم رخ می دهد. اما تو عمدا اتفاقات آزاردهنده و ناخوشایند را از دل این هزاران اتفاق خوب بیرون می کشی و فقط آنها را نقل می کنی. از سوی دیگر به طور مستمر و دائم مشغول پرکردن ذهن شاگردان با این داستان هایت هستی . نتیجه این قصه گفتن ها از آدم های بد و رفتارهای زشت این است که تو کم کم کاری می کنی که برای شاگردان مدرسه قباحت و زشتی کارهای ناپسند کمتر به چشم آید و آنها باورشان شود که باید با سیاهی ذغال بسازند و آن را به هر قیمتی که هست بپذیرند و با آن کنار بیایند.
چون این عادی سازی کارهای ناپسند در نظر شاگردان مدرسه حد پایانی ندارد و هر روز تو با قصه های ناخوشایند بیشتری به آن بال و پر می دهی ، کم کم به صورت یک امر جا افتاده در می آید و زشتی ها و پلیدی ها دیگر آنقدر ناپسند به نظر نمی رسند. در حالی که ما در اینجا جمع شده ایم تا زیبایی خوبی ها و پاکی ها را باور کنیم و به دیگران معرفی نمائیم."




از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، مصباح ، admin ، کارآگاه گجت ، هُدهُد صبا
۱۹ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۱۶ عصر
ارسال: #6
RE: داستان های شیوانا
ناز ناشناختنی

شیوانا را به دهکده ای دور دست دعوت کردند تا برای آنها دعای باران بخواند. همه مردم ده در صحرا جمع شدند و همراه شیوانا دست به دعا برداشتند تا آسمان بر ایشان رحم کند و باران رحمتش را بر زمین های تشنه سرازیر نماید . اما ساعت ها گذشت و بارانی نیامد. کم کم جمعیت از شیوانا و دعای او ناامید شدند و لب به شکایت گشودند.
یکی از جوانان از لابلای جمعیت با تمسخر گفت: " آهای جناب استاد معرفت! تو به شاگردانت چه منتقل می کنی! وقتی نمی توانی از دعایت باران بسازی. حتماً از حرفهایت هم نتیجه ای حاصل نمی شود."
عده زیادی از جوانان و پیران حاضر در جمع نیز به جوان شاکی پیوستند و شیوانا را به باد تمسخر گرفتند، اما استاد معرفت هیچ نگفت و در سکوت به تمام حرفها گوش فرا داد. سپس وقتی جمعیت خسته شدند و سکوت کردند به آرامی گفت: " آیا در این دهکده فرد دیگری هم هست که به جمع ما نپیوسته باشد!؟"
همان جوان معترض گفت:" بله! پیرمرد مست و شرابخواره ای است که زن و فرزندش را در زلزله ده سال پیش از دست داده است و از آن روز دشمن کائنات شده و ناشناختنی را قبول ندارد."
شیوانا تبسمی کرد و گفت: " مرا نزد او ببرید! باران این دهکده در دست اوست!"
جمعیت متعجب، پشت سر شیوانا به سمت خرابه ای که پیرمرد در آن می زیست رفتند. در چند قدمی خرابه پیرمرد ژولیده ای را دیدند که روی زمین نشسته و با بغض به آسمان خیره شده است. شیوانا به نزد او شتافت و کنارش نشست و از او پرسید:" آسمان منتظر است تا فقط درخواست تو به سوی او ارسال شود. چرا لب به دعا باز نمی کنی!؟ "
پیرمرد لبخند تلخی زد و گفت:" همین آسمان روزی با خراب کردن این خرابه بر سر زن و فرزندانم مرا به خاک سیاه نشاند. تو چه می گویی!؟ "
شیوانا دست به پشت پیرمرد زد و گفت:" قبول دارم که مردم دهکده در این ده سال باتنها گذاشتن تو، خویش را مستحق قحطی و خشکسالی نموده اند، اما عزت تو در این سرزمین نزد ناشناختنی از همه، حتی از من شیوانا هم بیشتر است. به خاطر کودکان و زنانی که از تشنگی و قحطی در عذابند، ناز کشیدن ناشناختنی را قبول کن و درخواستی به سوی بارگاهش روانه ساز! "
پیرمرد با چشمانی پر از اشک رو به آسمان کرد و خطاب به ناشناختنـی گفت: "فکر نکن همیشه منت تو را می کشم! هنوز هم از تو گله مندم! اما از تو می خواهم به خاطر زنان و کودکان گرسنه این سرزمین ابرهایت را به سوی این دهکده روانه کنی! "
می گویند هنوز کلام پیرمرد تمام نشده بود که در آسمان رعد و برقی ظاهر شد و قطرات باران باریدن گرفتند.
شیوانا زیر بغل پیرمرد را گرفت و او را به زیر سقفی برد و خطاب به جمعیت متعجب و حیران و شرم زده گفت: " دلیل قحطی این دهکده را فهمیدید! در این سال های باقیمانده سعی کنید قدر این پیرمرد و بقیه آسیب دیدگان زمین لرزه را بدانید. او برکت روستای شماست. سعی کنید تا می توانید او را زنده نگه دارید. "
سپس از کنار پیرمرد برخاست و به سوی جوانی که در صحرا به او اعتراض کرده بود رفت و در گوشش زمزمه کرد: " صحنه ای که دیدی اسمش معرفت است. من به شاگردانم این را آموزش می دهم! "

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، masomi ، کارآگاه گجت ، هُدهُد صبا
۳۰ تير ۱۳۸۹, ۰۱:۴۶ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۰ تير ۱۳۸۹ ۰۱:۴۸ عصر، توسط مشکات.)
ارسال: #7
آن یک نفر
در یک غروب زمستانی شیوانا از جاده خارج دهکده به سمت روستا روان بود.
در کنار جاده مردی را دید که زخمی روی زمین افتاده است و کنار او چند نفر درحال تماشا و نظاره ایستاده اند. شیوانا به جمعیت نزدیک شد و پرسید:"
چرا به این مرد کمک نمی کنید؟!؟"

جمعیت گفتند:" طبق دستور امپراتور هرکس یک فرد زخمی را به درمانگاه ببرد مورد بازپرسی و آزار قرار می گیرد.
چرا این دردسر را به جان بخریم. بگذار یک نفر دیگر این کار را انجام دهد.
چرا ما آن یک نفر باشیم؟!"

شیوانا هیچ نگفت و بلافاصله لباسش را کند و دور مرد زخمی پیچید و او را به دوش خود افکند
و پای پیاده به سرعت او را به درمانگاه رساند. اما مرد زخمی جان سالم به در نبرد و ساعتی بعد جان داد.
شیوانا غمگین و افسرده کنار درمانگاه نشسته بود که مامورین امپراتور سررسیدند و او را به جرم قتل مرد زخمی به زندان بردند.

شیوانا یکماه در زندان بود تا اینکه مشخص شد بیگناه است و به دستور امپراتور از زندان آزاد شد.
روز بعد از آزادی مجددا شیوانا در جاده یک زخمی دیگر را دید.
بلافاصله بدون اینکه لحظه ای درنگ کند دوباره لباس خود را کند و دور مرد زخمی انداخت و او را کول کرد تا به درمانگاه ببرد.
جمعیتی از تماشاچیان به دنبال او به راه افتادند و هرکدام زخم زبانی نثار او کردند.

یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید:" چرا با وجودی که هنوز دیروز از زندان زخمی قبل خلاص شده اید دوباره جان خود را به خطر می اندازید؟!"

شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد:" خیلی ساده است! چون احساس می کنم اینکار درست است! و یک نفر باید چنین کاری را انجام دهد. چرا من آن یک نفر نباشم؟!"

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یوسف زهرا ، کبوتر حرم ، safirashgh ، zeinab ، هُدهُد صبا
۱۰ مرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۱۹ عصر
ارسال: #8
RE: داستان های شیوانا
عشق یعنی انجام ندادن !

شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند.
با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند
و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند.
همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده شیوانا بودند.
یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه جدا می شد.
اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد.
یک روز در حین پیاده روی یکی , از شاگردان شیوانا از او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید.
همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند نشان داد
و گفت:
" عشق یعنی برخورد من با زندگی! تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد.
تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم.
به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد.
بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم.
این می شود معنای واقعی عشق!"

شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت:" این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می کند. اما این همه عشق نیست.
بلکه چیزی مهم تر از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است
و حتی در غیبت او خیانت هم نمی کند، دارد به آن عمل می کند.
بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟"

مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:" به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم.
بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم.

من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من ، حتی اگر همسرم هم خبردار نشود،
می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در آن دنیا و پس از مرگ باشد،
بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم. "

شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:
" دقیقا این معنای عشق است.
مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی
تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی.
بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است.
"

ما چقدر خدا رو دوست داریم؟ Huh

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، zeinab ، ذوالقرنین ، کبوتر حرم ، هُدهُد صبا
۱۱ مرداد ۱۳۸۹, ۱۰:۲۱ صبح
ارسال: #9
RE: داستان های شیوانا
بسم الله الرحمن الرحیم

عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است."

خدایا ما را آنی و کمتر از آنی به خود وا مگذار
با رالها آمین

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا