ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خدا چقدر دوستت داره
۴ آذر ۱۳۸۸, ۱۱:۲۶ عصر
ارسال: #1
یکی از بستگان خدا ...
شب کریسمس بود و هوا سرد و برفی .
پسرک در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابجا می کرد
تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کمتر آزارش بدهند ،
صورتش را چسبانده بود به شیشه ی سرد غروشگاه و به داخل نگاه
می کرد . در نگاهش چیزی موج می زد ، انگار با نگاهش ، نداشته هایش
را از خدا طلب می کرد ، انگار با چشمهایش آرزو می کرد .
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود ، انداخت و بعد داخل فروشگاه شد . چند دقیقه ی بعد
در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود ، بیرون آمد :
- آهای ، آقا پسر !
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت . چشمانش برق می زد
وقتی آن خانم کفش ها را به او داد ، پسرک با خوشحالی
و با صدایی لرزان گفت :
- شما خدا هستید ؟
- نه پسرم ، من تنها یکی از بندگان خدا هستم !
- آها ؛ می دانستم که با خدا نسبتی دارید ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، هُدهُد صبا
۲۶ آذر ۱۳۸۸, ۰۶:۱۳ عصر
ارسال: #2
خدایا شکر
روزی مردی خواب عجیبی دید. او در خواب دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنان می نگرد هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را درون جعبه ای می گذارند.
مرد از یکی از فرشته ها پرسید: شما چه کار می کنید؟!
فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت:
اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خدا را از پیک ها تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشته ها را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شما چه کار می کنید؟!
یکی از فرشتگان با عجله پاسخ داد: اینجا بخش ارسال است. ما الطاف و رحمت های خداوند و خبر مستجاب شدن دعاها را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب ازفرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟!
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باشد، باید جواب بفرستند ولی فقط عده ی بسیار اندکی جواب می دهند. مرد پرسید: مردم چگونه باید جواب بفرستند؟!
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده است فقط کافیست بگویند:
خدایا شکر

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط ذوالقرنین ، کبوتر حرم ، safirashgh ، هُدهُد صبا
۲۵ دي ۱۳۸۸, ۱۲:۲۵ عصر
ارسال: #3
خدا هست
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط faezeh ، safirashgh ، هُدهُد صبا
۲۵ دي ۱۳۸۸, ۱۰:۳۶ عصر
ارسال: #4
RE: خدا هست
خیلی قشنگ بود، ممنونم الهه جان


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات
۲۷ دي ۱۳۸۸, ۱۲:۳۲ صبح
ارسال: #5
هیزم شکن ...
[/color]روزی هیزم شکنی که دنبال کار می گشت در یک شرکت چوب بری

برای خودش کاری پیدا کرد . حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود ،

به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای

خدمت به شرکت به کار گیرد . رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت

محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد . روز اول هیزم شکن

18 درخت را قطع کرد ، رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارت

ادامه بده . تشویق رئیس انگیزه ی بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد

و تصمیم گرفت روز بعد تلاش بیشتری کند ، اما فقط توانست 15 درخت کند .

روز سوم هم بیشتر از دو روز پیش تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد .

هر روز که می گذشت تعداد درخت هایی که قطع می کرد ، کمتر و کمتر می شد .

پیش خودش فکر کرد ، احتمالا بنیه اش کم شده است .

پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این

جریان سر در نمی آورد . رئیس پرسید : " آخرین باری که تبرت را تیز کردی ،

کی بود ؟ "

هیزم شکن گفت : " تیز کردن ؟ "

من فرصتی برای تیز کردن تبرم نداشتم ، تمام وقتم را صرف قطع کردن

درختان می کردم

" شما چطور ؟ آخرین باری که تبرتان را تیز کردید ، کی بود ؟ "[color=#006400]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، safirashgh
۲۹ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۲۷ عصر
ارسال: #6
RE: خدایا شکر
http://www.4shared.com/file/201169394/b1...ht-14.html

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
۴ بهمن ۱۳۸۸, ۱۱:۱۴ صبح
ارسال: #7
RE: هیزم شکن ...
بسم الله
با سلام .خداقوت
راستش تا نیمه های داستان فکر کردم این فرد برای قطع درختان هروزاز روز قبل کمتر موفق می شده بدلیل کمبود درخت بوده انتهای داستان متوجه شدم بخاطر کندی تبر بوده

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
۱۰ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۴۱ عصر
ارسال: #8
خدا چقدر دوستت داره
جایی بودیم که پدری با دخترک کوچیکش هم در جمع ما بودند .
پدر از این دخترک ناز پرسید : دخترم ! بابایی رو چقدر دوست داری ؟
دخترک معصوم جواب داد : همون قدر که خدا دوستت داره !!!
پدر نگاهی آمیخته به تحسین و شرم به دخترکش انداخت و نگاهی شرمسارانه هم به ماها و چشماش به اشک نشست .
پاسخی داد که یه توش یه دنیا پند و اندرز و حکمت و عبرت هست .
پاسخی داد که بسیار کوتاه و گویا بود .
پاسخی داد که انگار همه ی ما مخاطبش بودیم .
پاسخی که همه مونو بیدار کرد ....خدا کنه دوباره خواب غفلتمون نبره !
راستی ...
خدا چقدر دوستت داره ؟؟!!

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، هُدهُد صبا ، Entezar ، آشنای غریب
۲۴ دي ۱۳۹۲, ۱۲:۱۹ عصر
ارسال: #9
RE: ﺧﺪﺍ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ
من خداوند را خيلي دوست دارم چون نعمتهاي زيادي به ما بخشيده اند و ما ميتوانيم از آنها استفاده کنيم و شکر نعمتها را به جا آوريم
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، Entezar ، آشنای غریب
۲۰ شهريور ۱۳۹۳, ۱۰:۴۴ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۰ شهريور ۱۳۹۳ ۱۰:۴۶ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #10
RE: خدا چقدر دوستت داره

میزان فاصله ی قلب آدم ها و تن صدا
شرح: استادى از شاگردانش پرسید:

چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم

استاد پرسید:

این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد
میزنیم ؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد:

هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.
آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید:

هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.

استاد ادامه داد:

هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد .

این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.

تهیه کننده سند: rojin

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، Entezar
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا