ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
علت شهادت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله
۳۰ آذر ۱۳۹۳, ۰۱:۳۷ عصر
ارسال: #1
Lightbulb علت شهادت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

[*]شهادت جانگداز پيامبر اسلام (ص) در سال 11 هجرى قمرى[/color][/font]

[*]علت شهادت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله[/size]
در علت شهادت آن حضرت اقوال مختلفي وجود دارد :
قول اول : اكثر عامه بر آنند كه حضرت در اثر تناول كردن غذاى مسمومى كه يك زن يهودى در جريان جنگ خيبر (سال هفتم هجري قمري) به آن حضرت خورانيده بود به شهادت رسيد!
بخاري از عايشه نقل كرده است كه گفت: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مرضي كه با آن مرض از دنيا رفت مي فرمود: اي عايشه! دائماً درد غذايي كه در خيبر خوردم را احساس مي كنم و حال وقت آن است كه رگ قلبم از آن سمّ قطع شود». صحيح بخاري، ج 5، ص 137.
ولي اين نظر به دلايل مختلفي مردود است:
دليل اول:نظر شيعه طبق نظر اهل بيت (ع) خلاف اين مطلب را بيان مي كند، و اهل بيت (ع) بر آن چه سبب شهادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) است آگاهترند چرا كه ايشان اهل بيت آن حضرت هستند و «اهل البيت أدري بما في البيت» : اهل خانه آگاهترند به آن چه در خانه است، و ديگر اين كه ايشان به تصريح قرآن از هر عيب و ناپاكي دور هستند و كلامي كه ايشان بفرمايند بر قول ديگران مقدم است.
دليل دوم:جريان سم دادن زن يهوديه به پيامبر (صلي الله عليه وآله) مربوط به اوايل سال هفتم هجري است، و شهادت ايشان در سال يازدهم هجري اتفاق افتاده است. پس اين مطلب بسيار بعيد است كه شهادت ايشان به سبب سمي باشد كه چهار سال قبل خورده اند و تأثير سمّ معمولاً تا اين اندازه باقي نمي ماند و اگر هم باقي بماند بايد آثار آن به تدريج آشكار شود، و مسموم را اندك اندك از پا در آورد، و حال آن كه پيامبر از فتح خيبر تا چند روز قبل از شهادت هيچ علامتي از مسموميت و بيماري نداشتند و با سلامت و عافيت كامل در جنگ ها و غزوات شركت مي فرمودند، بدون اين كه نشانه و اثري در وجود مبارك ايشان باشد.
دليل سوم:بعضي روايات كه از مصادر مهم عامه نقل شده است به اثبات مي رساند كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) اصلاً از اين غذاي مسموم كه زن يهوديه آورده تناول نكرده اند و خداوند ايشان را از اين موضوع آگاه فرمود و ايشان هم اصحاب را از خوردن آن نهي فرمودند، و اين يكي از معجزات حضرت و دليلي از دلايل نبوت ايشان است.
ابو داوود و بيهقي و خطيب از ابو هريره نقل مي كنند كه گفت:
«همانا زني از يهود گوسفند (بريان) مسمومي براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) هديه آورد. ايشان به اصحابشان فرمودند: دست نگه داريد، اين گوسفند مسموم است. بعد پيامبر (صلي الله عليه وآله) به آن زن فرمودند: دليل تو بر اين كار چه بود؟ زن گفت: مي خواستم بدانم كه اگر تو پيامبري، خدا به تو خبر خواهد داد كه اين غذا مسموم است و اگر دروغ گو هستي (در ادعاي نبوت صادق نيستي) مردم را از وجود تو راحت كنم! راوي مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) متعرض او نشدند.» السيره النبويه، ابن كثير، ج 3، ص 396، از بيهقي و ابي داوود و تاريخ بغداد، ج 7، ص 384 و ... .
و هم چنين بخاري و دارمي از ابو هريره روايت كرده اند كه گفت:
«زماني كه خيبر فتح شد، براي پيامبر (صلي الله عليه وآله) گوسفند برياني هديه آورده شد كه در آن سمّ بود. پيامبر فرمود: يهودياني كه در اين جا هستند را جمع كنيد. آنان را جمع كردند. پيامبر به ايشان فرمود: من سوالي از شما دارم، آيا اگر بپرسم در جواب صادق خواهيد بود؟ گفتند: بله، اي ابوالقاسم! پيامبر پرسيد: پدر شما كيست؟ گفتند: فلاني. حضرت فرمود: دروغ گفتيد، بلكه پدر شما فلاني است.گفتند: راست گفتي. پيامبر پرسيد: آيا اگر سوالي از شما بپرسم، راستش را مي گوييد؟ گفتند: بله، اي ابوالقاسم! و اگر دروغ بگوييم، دروغ ما را خواهي فهميد، همان طور كه آن را در مورد پدرانمان فهميدي. پيامبر پرسيد: چه كساني اهل آتش هستند؟ گفتند: ما در آتش مي باشيم و شما پشت سر ما خواهيد آمد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمودند: شما در آتش باشيد. به خدا سوگند ما بعد شما در آتش نخواهيم آمد. سپس به ايشان فرمود: آيا اگر سوالي بپرسم راست مي گوييد؟ گفتند: بله. پيامبر پرسيد: آيا شما در اين غذا سم ريختيد؟ گفتند: بله. سپس پرسيد: دليل شما براي اين كار چه بود؟ گفتند: مي خواستيم اگر دروغگو هستي از دست تو راحت شويم و اگر پيامبر بودي به تو ضرري نمي رساند».صحيح بخاري، ج 4، ص 66؛ سنن دارمي، ج 1، ص 33 و ...
از اين دو روايت و روايات مشابه آن اثبات مي شود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) اصلاً از اين غذاي مسموم در خيبر تناول نفرموده اند.
دليل چهارم:بعضي روايات عامه تأكيد دارند بر اين كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) متعرض زينب بنت الحارثه نشده و او را مجازات نكرده اند. همان طور كه در دليل سوم روايت آن ذكر گرديد و هم چنين طبري روايت كرده است: «فضحك نبي الله (صلي الله عليه وآله) و تركها»،تهذيب الآثار، طبري، ج 6، ص381 : «پس پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) خنديد و او را رها كرد».
و هم چنين عبدالرزاق صنعاني و ابن حجر عسقلاني از زهري روايت كرده اند كه: «آن زن اسلام آورد پس پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را رها كرد» مصنف، صنعاني، ج 11، ص 28؛ و از او سيره ابن كثير ج 3، ص 398؛ و الإصابه في تمييز الصحابه، ابن حجر عسقلاني، ج 8، ص 155.
و روايت بخاري و مسلم نيز اين مطلب را تأييد مي كند: «زماني كه از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سوال شد: آيا نكشيم او (زن يهوديه) را؟ فرمود: نه»صحيح بخاري، ج 3، ص 141؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 15.
مسلّم است كه آن زن جنايتي مرتكب نشده بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را به خاطر آن عقاب كنند، پس ايشان از آن غذاي مسموم تناول نكرده اند كه مسموم شده باشند.
دليل پنجم:اگر ما مضمون رواياتي كه مي گويند: پيامبر از آن غذاي مسموم بدون اين كه بدانند مسموم است تناول كرده اند را قبول كنيم، موجب طعن در نبوت و تكذيب ادعاي ايشان در نبوت و رسالت خواهد بود، چرا كه آن زن يهوديه در مقام تعليل آن چه انجام داده بود گفت: «مي خواهم بدانم اگر تو پيامبري، خدا تو را از اين كار، آگاه خواهد كرد و اگر دروغگو باشي، مردم را از شر تو راحت كنم». و اگر اين مطلب درست باشد كه خدا رسولش را از مسموم بودن غذا آگاه نكرده باشد و پيامبر (صلي الله عليه وآله) از آن غذا، اگر چه يك لقمه، خورده باشند، به كذب پيامبر از ديدگاه آن زن يهوديه و يهوديان ديگر منجر مي شود و اين كار از خداي حكيم محال است كه فرستادگانش را در مانند اين جريانات و مواقف تحدي ياري نكند، تا موجب اين شود كه مردم ايشان را تكذيب كنند. همان طور كه در تاريخ انبياي گذشته مي بينيم كه هرگاه مردم در مقام تحدي معجزه اي را از پيامبري درخواست كرده اند، خداوند انبيا را ياري كرده تا ايشان موجب تصديق مردم واقع شوند.
دليل ششم:تنها كسي كه روايت كرده شهادت پيامبر به واسطه غذاي مسموم در خيبر بوده، عايشه است. و روايت او قابل قبول نيست چون:
اولاً: او يكي از جاعلين روايت است كه روايت زيادي را از زبان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جعل و به آن حضرت نسبت داده است.
ثانياً: او در جريان شهادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) يكي از متهمان است، پس نقل او براي رفع تهمت از خودش بوده و قابل پذيرش نيست.
ثالثاً: آيات و رواياتي كه در مذمت او وارد شده است او را از وثاقت و عدالت ساقط مي نمايد و در هر آن چه او نقل كرده، متهم به كذب است مادامي كه خلاف آن ثابت شود.
رابعاً: رواياتي كه عايشه در مورد وفات پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) نقل كرده تناقضات فراواني دارند، مثلاً: عايشه در روايتي مي گويد: «سبب شهادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) سمي بوده كه در خيبر خورده است»، ولي خود او در روايت ديگري مي گويد: «مات رسول الله (صلي الله عليه وآله) من ذات الجنب» مسند ابي يعلي، ج 8، ص 258. : «پيامبر (صلي الله عليه وآله) از بيماري ذات الجنب فوت كرد». ذات الجنب نام نوعي بيماري است كه نام علمي آن پلورزي مي باشد. المنجد در حالي كه خود عايشه روايتي را از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه اين بيماري از شيطان است: فقد روي الحاكم عن عروة عن عايشه انّها حدّثته «إنّ رسول الله (صلي الله عليه وآله) قال حين قالوا: خشين برسول الله ذات الجنب؛ قال إنّها من الشيطان و ما كان الله ليسلطه عليَّ».مستدرك الحاكم،محمد بن عبد الله نيشابوري، ج 4، ص 405. «وقتي گفتند: ترسيديم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بيماري ذات الجنب داشته باشند. رسول خدا فرمود: اين بيماري از شيطان است و خدا شيطان را بر من مسلط نمي كند.»
پس آن چه عايشه در مورد مسموم شدن پيامبر در خيبر نقل كرده است قابل پذيرش نيست.
اما نظر شيعه درباره مسموم شدن پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در خيبر:
در تفسير شريف منسوب به امام حسن عسكري (صلي الله عليه وآله) جريان آوردن غذاي مسموم براي پيامبر را با تفاصيل آن نقل شده است:
«و اما سخن ذراع مسموم: پس زماني كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از خيبر به مدينه با فتح و پيروزي بازگشتند، زني از يهود نزد ايشان آمد و اظهار اسلام كرد و همراه او ذراع (گوسفند) بريان شده مسمومي بود و آن را در مقابل حضرت قرار داد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله) سوال كردند اين چيست؟ گفت: پدر و مادرم فداي شما اي رسول خدا! وقتي شنيدم شما به طرف خيبر براي جنگ خارج شده ايد غمگين شدم، چون مي دانستم آنان مردان پر قدرتي هستند. و اين بچه گوسفندي بود كه مثل فرزندم آن را بزرگ كردم و دانستم كه محبوب ترين غذا نزد شما غذاي بريان است و بهترين بريان در نظر شما دست گوسفند است، براي همين نذر كردم كه اگر خداوند شما را از خيبر به سلامت بازگرداند، اين گوسفند را ذبح كنم و از دست بريان شده آن شما را طعام دهم و الان خدا شما را از آنان به سلامت بازگرداند و شما را بر آنان پيروز كرد، پس اين را آوردم تا به نذرم وفا كنم.
براء بن معرور و علي بن ابي طالب عليه السلام همراه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بودند. پيامبر فرمود: نان بياوريد. نان آوردند. براء بن معرور دست دراز كرد و لقمه اي از آن برداشت و در دهان گذاشت. علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: اي براء! زودتر از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شروع نكن. براء گفت: يا علي! گويا تو رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را بخيل مي داني! علي عليه السلام فرمود: من رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را بخيل نمي دانم لكن او را بزرگ مي دارم و احترام مي كنم. نه من و نه تو و نه هيچ يك از مخلوقات حق ندارند بر رسول خدا پيشي بگيرند، نه در كار و نه در خوردن و نه در نوشيدن.
براء گفت: من رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را بخيل نمي دانم. حضرت علي عليه السلام فرمود: براي اين نگفتم، بلكه براي اين گفتم كه اين غذا را اين زن يهوديه آورد و ما نمي دانيم او چگونه است، پس اگر با امر رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مي خوردي او ضامن سلامتي تو از اين غذا بود و زماني كه بدون اذن او از اين غذا خوردي به خودت واگذار مي شوي. علي عليه السلام اين فرمايش را فرمود در حالي كه براء لقمه را مي جويد، ناگهان خداوند ذراع را به سخن در آورد و گفت: اي رسول خدا! از من نخور كه من مسموم هستم! و براء در سكرات موت بر زمين افتاد و وقتي او را برداشتيم، مرده بود.
رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: آن زن را براي من بياوريد. او را آوردند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او فرمود: چرا اين كار را كردي؟ زن گفت: به من ظلم بزرگي كردي! پدر و عمو و برادر و شوهر و پسرم را كشتي! من هم اين كار را كردم و گفتم اگر او پادشاه است، انتقامم را از او مي گيرم و اگر همان طور كه مي گويد پيغمبر است و خدا به او وعده فتح مكه و پيروزي بر اهل آن را داده است، پس خدا او را از اين غذا حفظ مي كند و هرگز ضرري به او نمي رساند. پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: اي زن! راست گفتي. سپس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: فلاني و فلاني را فرا خوانيد و گروهي از بهترين اصحابش را كه از جمله آنان سلمان و مقداد و عمار و صهيب و ابوذر و بلال و ... كه جمعاً ده نفر مي شدند و علي بن ابي طالب (ع) نيز در ميان آنان بود. پس پيامبر (ص) فرمود: بنشينيد و دور اين غذا حلقه بزنيد. بعد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دست مبارك را بر ذراع مسموم گذاشتند و بر آن دميدند و فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم، بسم الله الشافي، بسم الله الكافي، بسم الله المعافي، بسم الله الذي لا يضرُّ مع اسمه شيءٌ و لا داء في الارض و لا في السَّماء و هو السَّميع العليم». سپس فرمودند: به نام خدا بخوريد پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از آن تناول فرمود و ايشان هم خوردند تا سير شدند و بعد آب نوشيدند. سپس امر فرمود كه آن زن را حبس كنند.
وقتي روز دوم شد آن زن را نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آوردند و حضرت به او فرمود: آيا اينان در حضور تو از آن سم نخوردند؟ پس چگونه ديدي كه خدا اين شر را از پيامبرش و اصحاب او دفع كرد؟ آن زن گفت: اي رسول خدا! تا الآن در نبوت تو شك داشتم ولي اكنون يقين كردم كه تو حتماً رسول خدايي، پس شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و شريكي ندارد و اين كه تو عبد و رسول خدايي. و اسلام او نيكو شد. تفسير امام حسن عسكري (ع)، ص 177 و از او بحارالانوار، ج 17، ص 317.
با دقت در اين روايت، تناقضاتي كه در روايات عامه وجود دارد بر طرف مي شود و معلوم مي شود تناول پيامبر (صلي الله عليه وآله) از آن غذاي مسموم بعد از آگاهي ايشان از مسموم بودن آن بوده است و ديگر جاي اشكالي براي يهوديان باقي نمي ماند كه رسالت و نبوت پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) را تكذيب نمايند.
علاوه بر اين، معلوم مي شود سمي كه سبب شهادت پيامبر (صلي الله عليه وآله) شده، گوسفند بريان مسموم در خيبر نبوده است و چگونه ممكن است اين سم بعد از چهار سال!!! در پيامبر اثر كرده باشد ولي در آن ده نفر ديگر كه اهل خلاف هرگز نامي از آنها به ميان نياورده اند اثر نكرده باشد.
تا اينجا ثابت شد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بخاطر آن گوشت در فتح خيبر مسموم نشدند.
قول دوم : طبق نظر علماي شيعه عايشه و حفصه از زنان پيامبر با داروي مسموم حضرت را به شهادت رساندند.
عياشي از عبد الصمد بن بشير از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «تدرون مات النبي (صلي الله عليه وآله) أو قتل؟ إنّ الله يقول: ﴿أفإن مات أو قتل إنقلبتم علي أعقابكم﴾ فسمَّ [قبل الموت!] إنّهما سقتاه! فقلنا إنّهما و أبويهما شرُّ من خلق الله». تفسير عياشي، ج 1، ص 200؛ البرهان، ج5، ص419؛ الصافي، ج5، ص194؛ نور الثقلين، ج5،ص367،ح3؛ كنز الدقايق، ج13، ص325؛ تفسير شريف لاهيجي، ج4، ص518.
«مي دانيد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فوت كرد يا كشته شد؟ خداوند مي فرمايد: «آيا اگر او بميرد و يا كشته شود عقب گرد مي كنيد؟» پس پيامبر (صلي الله عليه وآله) قبل از موت مسموم شد! آن دو به ايشان سم خوراندند! ما گفتيم: آن دو و پدرانشان بدترين كساني هستند كه خدا خلق كرده است».
و معلوم است كه منظور از آن دو عايشه و حفصه و پدرانشان ابوبكر و عمر هستند.
مرحوم بياضي روايتي را از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «إنه أعلم حفصه أن أباها و أبابكر يليان الأمر، فأفشت إلي عايشة، فأفشت إلي أبيها، فأفشي إلي صاحبه، فاجتمعا علي أن يستعجلا ذلك علي أن يسقياه (صلي الله عليه وآله) سمّا». الصراط المستقيم، علي بن يونس نباطي بياضي، ج 3، ص 168؛ و از او بحارالانوار مجلسي، ج 22، ص 246.
«پيامبر (صلي الله عليه وآله) حفصه را آگاه كردند كه پدرش (عمر) و ابوبكر امارت را بدست مي گيرند، حفصه اين سرّ را براي عايشه فاش كرد و عايشه هم براي پدرش گفت: و ابوبكر هم به عمر گفت. پس آن دو (ابوبكر و عمر) جمع شدند براي اين كه اين امر زودتر اتفاق بيفتد، پيامبر را مسموم كنند».
از روايات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) انسان يقين پيدا مي كند كه قاتلان پيامبر (صلي الله عليه وآله) همان چهار نفر بوده اند و نيازي به استدلال به كتب عامه نيست اما براي اسكات خصم به شواهدي كه كتب عامه بيان كرده اند نيز اشاره خواهيم كرد.
بخاري و مسلم روايت كرده اند:
«عن عايشه قالت: لددنا اللدود: آن چيزي است كه به انسان، در يك طرف دهان مي نوشانند؛ الطب النبوي، ابن قيّم جوزي، ج 1، ص 66. لدد: اللدود: از دواهايي است كه به مريض مي نوشانند؛ كنزالعمال، متقي هندي، ج 7، ص 267. رسول الله في مرضه و جعل يشير إلينا أن لا تلدّوني، فقلنا: كراهية المريض بالدواء! فلمّا أفاق قال: ألم أنهكم أن تلدّوني؟! قلنا: كراهية الدواء! فقال (صلي الله عليه وآله): لا يبقي منكم أحد إلا لدّ و أنا أنظر، إلا العباس فإنه لم يشهدكم.»صحيح بخاري، ج 8، ص 42؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 42 و بسياري ديگر از كتب عامه.
عايشه گفت: «به پيامبر در مرضش دوا خورانديم، پيامبر به ما اشاره كرد كه به من دوا نخورانيد. گفتيم: به خاطر كراهت مريض از دواست! پس وقتي حالشان افاقه پيدا كرد فرمود: آيا شما را نهي نكردم كه به من دوا نخورانيد؟ گفتيم: (گمان كرديم سخن شما به خاطر) كراهت دواست! پس پيامبر فرمود: هر كس در خانه است در برابر چشم من بايد دوا بخورد به جز عمويم عباس كه در كنار شما حضور نداشت.»
احمد بن حنبل از عايشه روايت كرده كه گفت: «لددنا رسول الله (صلي الله عليه وآله) في مرضه، فأشار إلينا أن لا تلدّوني، قلت: كراهية المريض الدواء! فلما أفاق قال: ألم أنهكم أن لا تلدّوني؟! قال: لا يبقي منكم أحد إلا لدّ غير العباس فإنه لم يشهد كنّ.» مسند احمد، ج 6، ص 53.
«به پيامبر در مرضش دوا خورانديم، پس به ما اشاره كرد كه به من دوا نخورانيد، گفتم: به خاطر كراهت مريض از دواست. وقتي پيامبر حالشان افاقه پيدا كرد فرمود: آيا شما را نهي نكردم كه به من دوا نخورانيد؟! فرمود: هيچ يك از شما باقي نمي ماند مگر اين كه دوا بخورد، غير از عباس چون او شاهد شما زنان نبود.»
ابن كثير از بيهقي از عايشه نقل كرده كه گفت: «رسول خدا (صلي الله عليه وآله) حالشان بهتر شد، پرسيدم: چه كسي اين كار را كرد؟ گفتند: عمويت عباس! ترسيد كه شما بيماري ذات الجنب داشته باشيد. پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: اين بيماري از شيطان است و خدا آن را بر من مسلط نمي كند. هر كس در خانه است بايد به او دوا بخورانيد، مگر عمويم عباس.» السيره النبويه، ابن كثير، ج4، ص 446، از بيهقي.
روايات بسياري در زمينه دوا خوراندن به پيامبر از عامه نقل شده است كه ما به اختصار به بعضي از آن اشاره كرديم تا مورد بررسي قرار گيرد. آن چه از اين روايات به وضوح آشكار است اين است كه:
1- در روزهاي آخر عمر شريف پيامبر (صلي الله عليه وآله) ماده عجيبي را در دهان ايشان ريخته اند كه ادعا مي كنند «لدود» است.
2- اين ماده به نفع رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نبوده و گرنه ايشان آنان را از اين كار نهي نمي فرمودند.
3- اگر اين كار از طرف زنان پيامبر كار پسنديده اي بود، پيامبر ايشان را مجبور نمي كرد كه همگي از آن ماده بخورند. (ظاهراً اين قسمت از روايت (هر كس در خانه است بايد دارو بخورد.) توسط عايشه جعل شده است تا مردم به او شك نكنند كه به پيامبر (صلي الله عليه وآله) زهر خورانده است. زيرا قطعاً آن ماده به اندازه اي نبوده كه براي همه كفايت كند و با دقت در سيره پيامبر در مي يابيم كه چنين رفتاري كه مناسب با پادشاهان ستمگر بوده، هرگز از پيامبر (صلي الله عليه وآله) سر نزده است).
4- اين كار، كار خطرناك و بدي بوده كه وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) پرسيدند: «چه كسي اين كار را كرده؟ گفتند: عمويت عباس!» اين اتهام به عباس براي اين بود كه از تبعات آن مي ترسيدند و براي خلاصي از آن، آن كار را به گردن عباس انداختند.
5- كساني كه جرأت كردند آن ماده را به پيامبر (صلي الله عليه وآله) بنوشانند، از بين زنان ايشان بوده اند كه روايت احمد حنبل (يشهد كنّ) بر آن دلالت مي كند.
6- عايشه سر دسته كساني بوده كه اين كار را كرده اند، چرا كه در روايت بخاري از عايشه نقل مي كند: «لددنا»، «ما دوا خورانديم». و در روايت احمد حنبل عايشه مي گويد: «قلت: كراهية المريض الدواء» : «گفتم: به خاطر كراهت مريض از دواست».
7- اين كار وقتي صورت گرفته كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حال اغما يا خواب بوده اند و همه روايات به اين اشاره دارد كه وقتي حال پيامبر (صلي الله عليه وآله) افاقه پيدا كرد و بهتر شد، «پرسيدند: چه كسي اين كار را كرده است؟» و آن زنان مي دانستند كه نمي توانند اين كار را در حال بيداري پيامبر (صلي الله عليه وآله) انجام دهند، براي همين منتظر فرصتي بودند كه بتوانند نقشه شوم خود را عملي كنند.
8- كساني كه اين كار را كرده اند يك نفر نبوده اند، بلكه اين كار گروهي بوده كه از لفظ «لددنا» و «لا تلدّوني» فهميده مي شود.
9- اين كه عايشه گفت: «كراهية المريض الدواء» براي گمراه كردن اذهان ديگران بوده تا بتواند در آن لحظه كار خود را به پايان برساند و ديگران او را از اين كار منع نكنند، چرا كه هر عاقلي مي داند كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) مانند كودك خردسال نيستند كه مصلحت و مفسده خود را ندانند، تا ديگران مجبور باشند به زور دوا را در دهان ايشان بريزند.
10- نهي پيامبر (صلي الله عليه وآله) از اين كار قبل از شروع اين كار بوده است و جمله «ألم أنهكم أن لا تلدّوني» بر آن اشاره دارد.
11- كساني كه در اين كار شريك بوده اند همگي در آتش دوزخ مخلد خواهند بود، زيرا آنان با علم به اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنان را نهي كرده چنين كرده و خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم مي فرمايد: ﴿وَ مَن يَعصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فِيها أَبَداً﴾ سورة جن،آية 23. «هر كه خدا و رسولش را نافرماني كند، قطعاً براي او آتش جهنم است كه جاودانه در آن خواهد ماند».
12- آن چه به عقل و حكمت نزديك تر است، اين است كه اگر در اين كار خيري بود، نزديكان و ارحام پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين كار شريك مي شدند، ولي در اين جريان هيچ اسمي از فاطمه زهرا عليها السلام و اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام و فرزندان أبي طالب و بني هاشم به چشم نمي خورد. حتي وقتي آن زنان گناه را به گردن عباس مي اندازند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) او را از اين كار مبرّا مي داند.
تنبيه
در رواياتي كه از اهل بيت عليهم السلام و عامه نقل گرديد، به ظاهر اختلافاتي وجود دارد و آن اختلاف اين است كه در بعضي روايات، ابوبكر و عمر را قاتلان پيامبر (صلي الله عليه وآله) معرفي مي كند و در روايات ديگر عايشه و حفصه و در برخي ديگر هر چهار نفر را با هم قاتل آن حضرت معرفي مي كند.
آن چه مسلّم است اين است كه «عايشه و حفصه» مباشر قتل پيامبر (صلي الله عليه وآله) بوده اند و اين دو بودند كه سمّ را به زور در دهان پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) ريخته اند و نقش ابوبكر و عمر، تهيه سمّ و كشيدن نقشه قتل بوده است و آن دو بوده اند كه دخترانشان را براي اين كار ترغيب و تشويق نموده اند تا بتوانند حكومت را زودتر غصب نمايند.
[/font][/color]

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا