آموزنده ها!
۴ فروردين ۱۳۹۳, ۰۲:۲۸ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
آموزنده ها!
به نام حضرت الله
در مهدکودک های ایران ۹ صندلی میذارن و به ۱۰ بچه میگن هر کی نتونه سریع یه جا برا خودش بگیره باخته و بعد ۹ بچه و ۸ صندلی و ادامه بازی تا یه بچه باقی بمونه. بچه ها همدیگرو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن. در مهدکودک های ژاپن ۹ صندلی میذارن و به ۱۰ بچه میگن گه یکی روی صندلی جا نشه همتون باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشون رو میکنن و همدیگرو طوری بغل میکنن که کل تیم ۱۰ نفره روی ۹ صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد ۱۰ نفر روی ۸ صندلی بعد ۱۰ نفر روی ۷ صندلی و همینطور تا اخر با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدهیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین چشم بادامیها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن .... |
|||
|
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۲۸ تير ۱۴۰۱, ۰۳:۵۴ عصر
ارسال: #31
|
|||
|
|||
RE: آموزنده ها!
چرا روبرویت را روشن نمیکنی؟!
یکی از اهالی مکه میگوید: از پدربزرگم داستان پرمعنایی به یاد دارم که در زندگیام از آن بهرهها بردهام و معنایش را عملی کردهام... خلاصهی داستان او چنین است: حدود صد سال پیش مردی ثروتمند در مکه زندگی میکرد… او خدمتکاری داشت که همهی کارهایش را انجام میداد… یک روز وقتی اذان صبح داده شد، او نیز بیدار شد و صاحب خود را بیدار کرد و برایش آب وضو آورد و فانوس را روشن کرد و در حالی که روبروی وی حرکت میکرد به مسجد رفتند… آن زمان هنوز در مکه برق نبود و کوچهها خاکی بودند و تاریک و پرسنگلاخ… وقتی آن ثروتمند به تلاش غلامش برای خدمت به او فکر کرد به وی گفت: ببین سعید، من در وصیتنامهای که برای ورثهام نوشتهام این را قید کردهام که تو به خاطر اخلاص در خدمتگزاری من در این ده سال، آزاد خواهی بود. غلام که این را شنید چیزی نگفت! نماز صبح فردا سعید مانند همیشه بیدار شد و فانوس را روشن کرد، اما این بار پشت سر آقایش حرکت کرد! مرد ثروتمند که تعجب کرده بود گفت: سعید مشکلی پیش آمده؟ چرا روبرویم حرکت نمیکنی تا راه را برایم روشن کنی؟! خدمتکار گفت: سرورم، شما وقتی به من وعده دادی بعد از وفاتتان آزادم کنی، نورت را پشت سر خود قرار دادی…چرا کاری میکنی که من برای آزادیام منتظر مرگ شما بمانم، به جای آنکه آرزو کنم عمرتان در طاعت خداوند طولانی باشد؟! نمیدانی که اگر مرا آزاد کنی با وجود آنکه دیگر بردهات نیستم همچنان خدمت شما را خواهم کرد؟! آن مرد که درسِ خدمتکارش را فرا گرفته بود گفت: سعید، تو از همین لحظه آزاد هستی! و خدمتکارش هم گفت: و من از این لحظه خادم فرمانبر شما هستم! یکی از فضلا دربارهی این داستان میگوید: درسی که گوینده از این داستان آموخت این است که هرگاه تصمیم گرفت کاری را انجام دهد، در حالی که زنده است آن را عملی سازد نه آنکه انجام آن را به بعد از مرگش محول کند. به طوری که نورش در برابرش باشد نه پشت سر! وی به این حد اکتفا نکرده بلکه این داستان را برای همهی کسانی که تصمیم داشتند برای پس از وفاتشان برای ساخت یک مسجد یا یتیم خانه یا مدرسهی حفظ قرآن و دیگر کارها وصیت نامه بنویسند، تعریف میکرد و میگفت: آیا تضمین میکنی ورثهات وصیت تو را همانطور که دوست داری انجام دهند؟؟ تلاش کنیم نورمان در برابر ما باشد نه پشت سرمان! خداوند ما را از جمله کسانی قرار دهد که دربارهشان میفرماید: {َیوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِم }. [حدید: ۱۲] (روزی که مردان و زنان مؤمن را میبینی که نورشان در برابرشان و به جانب راستشان دوان است). خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۷ مرداد ۱۴۰۱, ۱۱:۳۴ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۷ مرداد ۱۴۰۱ ۱۱:۴۲ عصر، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #32
|
|||
|
|||
RE: آموزنده ها!
بدترین باوری که میتواند دامنگیر ما بشود این باور است که "من به اندازه کافی خوب نیستم"، این باوری است که تولید احساس حقارت و نابسندگی میکند. فرض را بر این میگذاریم که دیگران از ما بهتر هستند، آن هم تنها به این دلیل که در حال حاضر در شرایط بهتری از ما قرار دارند.
احساس میکنیم که ارزش آنها باید از ارزش ما بیشتر باشد. و بنابراین ارزش ما از آنها کمتر است. این احساس بیارزش بودن در عمق روان ما جای میگیرد و سبب میشود که خودمان را دستکم بگیریم و ارزان بفروشیم. اینگونه حتی نمیتوانیم هدفگذاری کنیم. باید بپذیرید که نه تنها خوب هستید، بلکه میتوانید در زمینه مورد نظر خود به جایگاه عالی برسید. توانمندی بالقوه شما نامحدود است، و به همین دلیل است که میتوانید به مراتب به بیش از آنچه تاکنون دست یافتهاید دست پیدا کنید. برایان تریسی شکرگزاری، حافظه ی قلب است. وقتی حال و هوای شکرگزاری را از درون احساس کنی، هر چه که تو از بابت آن شکرگزار هستی، در دنیای بیرون هم زیاد می شود. در واقع هدف از شکرگزاری، صرفاً عمق بخشیدن به احساس است؛ چون هر قدر احساست عمیق تر باشد، وفور نعمت بیشتری نصیب تو خواهد شد. راندا_برن خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا