ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امیتازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ائمه اطهار
۱۳ اسفند ۱۳۹۲, ۰۹:۰۰ عصر
ارسال: #1
ائمه اطهار
مطالبی در مورد پیغمبر و احادیث آن می خواستم کسی می تواند کمک کند؟

iranian lawyer
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، هُدهُد صبا
۱۴ اسفند ۱۳۹۲, ۱۲:۴۷ صبح
ارسال: #2
RE: ائمه اطهار
با سلام و خیر مقدم . صفحه اصلی تالار گفتمان ، بخش عصمت و طهارت انجمنهایی با نام ائمه اطهار که وقتی کلیک کنید صفحه 1 آن محمد رسول الله (ص ) و صفحه 2 آن مبعث پیام آور عدالت و... وجود داره . و انجمن دیگر سیره نبوی است که میتونید آنچه که نیازتان است پیدا کنید . بیش از این اطلاع ندارم .

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳, ۱۰:۲۳ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۱:۵۲ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #3
زنان اسوه
زنان اسوه
قيام، مرد و زن نمى ‏شناسد و سازندگى مرزى ندارد، غيرت را در جنسيت ‏حبس نكرده ‏اند واين حصار و حايل نمى ‏تواند چشم ‏پوشى از رسالت‏ بزرگى كه بر دوش انسان است را توجيه كند. و به آن امانت ‏بزرگ نمى ‏توان خيانت كرد. نيمى از بشر را براى زندگى در جهل و بى‏ خبرى نساخته ‏اند و بار سنگين مسؤليت را از آنان برنگرفته‏ اند و «زن‏» بودن نبايد پوشيدن ترمه تساهلى باشد براى توجيه به عزلت كشيدن زنان.

هيچ‏كس اين ظلم را روا نمى ‏دارد كه چنين ادعا كند: شريفترين موجودات خلقت را براى استثمار ساخته‏ اند، و اينكه، «بشويند» و «برويند» و «بپرورند» و در جهل فرو برند و حول خود ننگرند، و خود را حلقه‏ اى گسسته بدانند كه اتصالى به سلسله‏ اى ندارد و اگر ارتباطى هست‏ براى توليد نسل است و ابقاى نسل بشر.
در اجتماع زيستن يعنى «متاثر شدن‏» و «مؤثر بودن‏». و اين براى همه آدميان است و هر كس به مقتضاى توانش بهره ‏اى از آن مى‏گيرد و يا ديگرى را بهره ‏مند مى‏كند.
زن به عنوان انسان يا اشرف مخلوقات گاه «هاجرى‏» مى‏شود رسول صبور و تنهاى خداوند در آن عطشناكترين سرزمين دنيا، تشنه و تنها و سرگردان و سخت مى‏گريزد براى آب، و از سراب به سراب مى ‏جهد. هيچ گاه مايوس نمى‏گردد، هروله ‏اى براى شكستن عطش داغ اسماعيل اميدش، خود فدا كردن براى نجات «ديگرى‏» كه از اوست، و خدا مى ‏خواهد بر شانه ‏هاى او خانه‏ اش را بنا كند و جمعى و اجتماعى را قرنها از آنسوى عالم، گرد آن خانه بگرداند.
و گاه «آسيه‏ اى‏» مى‏شود كه بايد موساى سرگردان و گريزان از قتل را از نيل برگيرد و از او عصادارى بسازد كه از چوبى خشك، اژدهايى از عصيان خلق كند و در شام تاريك بنى‏اسرائيل يد بيضايى بپرورد و آنگاه مطمئن از خداى خود خانه‏ اى را نزد او بخواهد.
و بار ديگر «مريمى‏» حامله عيساى «حيات‏» و «هستى‏» كه در هجوم جهل و تهاجم لكه ‏هاى ننگ اجتماعى بر دامن خويش به درگاه خدايش پناه مى ‏برد و قباى قضاوت را بر تن نوزادش مى ‏پوشد تا خود را روح خدا بنامد از دامن پاك مريم براى اصلاح امتى جاهل و فردا حيات مى ‏بخشد مردگان متعفن قومى را كه مى ‏بايست از دامن پاك زنى به سعادت رسند.
و يك بار ديگر تاريخ «خديجه‏ اى‏» را مى‏طلبد كه تكيه ‏گاه مطمئن و حريرين محمد(ص) شود و زندگانى شيرين خود را در رسالتى ببازد كه بايد جهانى نو بسازد. سروش رسالت را بشنود و اولين مؤمن هنجارشكن مكه شود، روى از همه خدايان برتابد و خود را از راستاى «هبل‏» در خم ركوع خدا بپيچاند، تنهايي هاى حرا نشينى محمد(ص) را تحمل كند و خار از علم مى‏كارد و خود را حبس ديوارهاى بى ‏تفاوتى نمى‏كند.
هر دردى كه بر جان زنى دردمند نشسته، تلخيش مذاق زينب را آزرده.
سال ششم هجرى چشم به روى تيغ تيز بيداد مى‏گشايد و جنگى چند ساله بين جهل و علم و كفر و ايمان را به نظاره مى‏ ايستد.
پنج‏سال بعد دستان كوچك و معصومش تب داغ قيام و عدالت محمد را در آب سرد ملاطفت مى‏ شويد.
زينب، خاكسپارى «مهربانى‏» را به گريه مى ‏نشيند و بعد از او چله ‏نشينى سكوت اسفبار على مظلوم و كوتاه شدن دست او از آنچه حقش بود.
زينب امروز مى‏ چشد طعم تلخ محروميت را، از آنچه كه مى ‏بايست داشته باشد و با انحراف تاريخ، در درد جانكاهى كه مادر لاى چوبه‏ هاى در ظلم مى‏كشد زينب بايد بسوزد و در آغاز حيات و بلوغ بى‏ عدالتي هاى اجتماعى و به هم خوردن تعادل ترازوى عدالتى كه طرفة‏العينى آويزان بود، باز او شعله‏ ور شود. و فردا به جاى مهر گرم مادر بر جسدى سرد كه جز او مويه ‏گرى ندارد اشك ريزد.
زينب، ناظر سكوت مرگبار پدر و گريه‏ هاى نيمه‏ شبش در حلقوم چاه ‏هاى غربت است.
زينب پاره ‏هاى جگر برادر دردمندش را در تشت جور مى ‏بيند و آنگاه است كه‏ زهر سياست و جنگ بر سر دنيا را در تار و پودش حس مى‏كند و اينگونه چهارمين تكيه‏ گاه او نيز فرو مى ‏ريزد.
زينب فريادگر عاشوراست، خشت‏ خشت مناره وجودش از خون عزيزترين‏ هايش ساخته شد. حلقومش پر از فريادهاى خونين و دلش مالامال درد ظلم است، و هر آنچه از درد شنيده به عيان ديده است!
زينب، از آنانى زجر ديده كه ديروز جدش را مى‏آزردند; از ابوسفيان و آنانى كه در رداى كفر بودند و امروز در قباى پيامبر و كسوت رسالت‏ به نام دين بر ريشه دين تيغ مى ‏زنند.
زينب، ديروز در آن مستورى و امروز در كويرى از همه كس و همه چيز حيران و سرگردان. دستانى را مى ‏جويد كه از آستين برادر بريده. و حلقومى را كه بوسه‏ گاه پيامبر بود.
او برادرش را از زهرا، اينگونه امانت نگرفته، او بايد به زهرا بگويد كه حسين را چه كردند.
او در آن قلزم پر خون و قحط سالى انسانيت دنبال حسينش مى‏گردد و آنگاه كه جسد بى ‏سرش را مى ‏يابد رگهاى بريده ‏اش را بوسه‏ باران مى‏كند و از دل مى‏ نالد و مى‏گويد: خدايا! اين قربانى كوچك را از ما بپذير!
زينب قافله ‏سالار اسيران سيلى خورده است، فرزندان پيامبر را اينگونه به زنجير كشيده و شهر به شهر مى‏گردانند و از پرده عفافشان بيرون مى‏كشند. زينب كوفيان بى ‏وفايى را نفرين مى‏كند.
زينب، امروز فرياد و خون و اشك را به هم مى‏آميزد و راز عداوت فرزندان زر و زور و تزوير را بر ملا مى‏كند كه اگر اينان رداى پيامبر را نيز بپوشند رذالتشان پوشانده نخواهد شد.
زينب، از محمد تا حسين را فرياد مى‏كشد، روز شمار جور شمشيرها را از «ليلة المبيت‏» تا حلقوم حسين باز مى‏گويد.
او قاصد خوب برادر است و پيامبر بزرگ رسالت وى، از بيتوته حرا تا سينه شكافته حمزه تا مظلوميت على اصغر.
زينب، براى بودن حركت كرد. و براى «بودن‏» بايد از هر آنچه تعلق است ‏برهد.
«نخواهى‏» تا دامى برايت نتند و «نداشته باشى‏» تا نهراسى و اگر دارى بر باختنش مضطرب نگردى.
پاى در بندى نداشته باشى و براى خود خدا نتراشى و هر روز عبد معبودى نگردى.
«بودن‏» مكه و مدينه و كوفه و كربلا و دمشق نمى‏شناسد. «بودن‏» مقامى است كه فقط از «رهيدن‏» نصيب انسان مى‏گردد.
زينب الگويى است از «بودن‏» از «زندگى‏» از «سيلان‏» از «حركت‏» از «ماندن‏» از «عشق‏» از «ايثار» از «عفت‏» از «مسؤوليت‏ پذيرى‏» از «قيام‏» از «هجرت و فرياد» و از «تاثير بر خلق‏»!
اين الگو، پولادين زنى است آتش ديده درد، و پتك خورده رنج، زينب درسى است ‏براى تمام زنان تاريخ كه بايد رسالتى اين چنين داشته باشند.
او مى‏آموزد كه بايد «ماند» و براى «ماندن‏» بايد كوله ‏بار آتش درد نسلها را بر دوش كشيد.
اين تلاش براى «بودن‏» را بايد زنده كرد، اين آلت لهو و لعب بودن زن را بايد در هم شكست، آن كنج‏هاى عزلت را بايد فرو ريخت تا «زن بودن‏» «عزلت نشينى‏» معنى نگردد.
زنان براى يافتن هويت ‏خود راهى بس طولانى در اين تنگناى تار تاريخ دارند. بايد بجويند خود را، و اين «جستن‏» سرمايه مى ‏طلبد «دردمندى‏» «صبر» «عفت و پاكى‏» «حركت‏» «پيام و فرياد» و تلاش پاك و پايدار و ديروز خاك زنده بگورى بر سرش مى ‏ريختند و امروز مرده «رنگش‏» كرده ‏اند و سرگردان بين دو بى‏انتهاى «بى خودى‏» و «خدايى بودن‏»، و زينب از هاجر بود تا زهرا.
زنان بايد با تولد «زينب‏» خود را تولد يافته بدانند، پيامبر نجات از زنده بگورى باشند. بر كوفيان پيمان‏شكن لعنت كنند و هيچگاه از فرياد بر سر كاخ‏ نشينان فرو ننشينند و در هر كوى و برزن پيام خون برادرانشان را به پژواك بنشانند.
و اينگونه است كه زنى هماره خواهد ماند و زينبى خواهد شد در تاريخ.
تولد زينب تولد رسالت زنان است، رسولى كه در كوتاهترين مقطع تاريخ و در خاموش‏ ترين بيابان و در مسمومترين فضا به يك واقعه خونين حيات بخشد و پژواك اين پيام تا ابد مناره به مناره مى‏گردد و گنبد به گنبد طنين مى‏افكند و سينه به سينه همراه دستها و دوش به دوش همراه زنجيرها مى‏گردد.
بايد به زينب، دو ركعت «فرياد» اقتدا كرد، بايد همسفره صبرش شد و در سايه عفافش عفت را آموخت و بايد از مدينه تا كربلا و كوفه و دمشق همراهش كوله ‏بار مسؤوليت هاى اجتماعى را حمل كرد و از اين كنج تاريكى كه تاريخ براى زنان برگزيده بيرون جهيد و اينگونه است كه زنان «بودن‏» را تجربه مى‏كنند. كه جز اين نيستى و نابودى است و گم شدن در لاى رنگها.
و زينب مى‏زيد و نمى ‏ميرد بى آنكه لحظه اى در تاريخ بماند!

بر گرفته از سایت موسسه جهانی سبطین ( ع )

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط حديث
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا