قالی بزرگی است زندگی...
۱۲ بهمن ۱۳۹۲, ۱۲:۴۶ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۱۲:۴۸ صبح، توسط Entezar.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
قالی بزرگی است زندگی...
هر هزارسال، یک بار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند
تا گرد و خاک هزارساله اش بریزد و هربار با خود می گویند: این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد این فرش فاجعه است... با زمینه سرخ خون... و حاشیه های کبود معصیت... با طرح های گناه و نقش برجسته های ستم... فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند. رنگ در رنگ... گره در گره... نقش در نقش... قالی بزرگی است زندگی... که تو می بافی و من می بافم و او می بافد همه بافنده ایم می بافیم و نقش می زنیم می بافیم و رج به رج بالا می بریم می بافیم و می گستریم دار این جهان را خدا به پا کرد. و خدا بود که فرمود: ببافید و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد. هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت. چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد آمیزه ای از زیبا و نازیبا... سایه روشنی از گناه و صواب... گره تو هم بر این قالی خواهد ماند طرح و نقشت نیز... و هزارها سال بعد آدمیان برفرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای. کاش گوشه را که سهم توست زیبا تر ببافی... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۲ بهمن ۱۳۹۲, ۰۳:۰۳ صبح
ارسال: #2
|
|||
|
|||
قالی بزرگی است زندگی...
قندیل!
تندیس قطره هاییست که تسلیم جاذبه ی زمین نشدند.. تسلیم رنجهای زندگی نشو.... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۵ بهمن ۱۳۹۲, ۰۲:۴۴ صبح
ارسال: #3
|
|||
|
|||
قالی بزرگی است زندگی...
آرزو میکنم... زندگی بی گره ببافدطرح آرزوهایت را
حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۴ فروردين ۱۳۹۳, ۰۶:۵۲ عصر
ارسال: #4
|
|||
|
|||
قالی بزرگی است زندگی...
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم٬عمرمان میگذرد ما همه همسفر رهگذریم! آنچه باقی ایست فقط خوبی هاست حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲ آبان ۱۳۹۵, ۰۲:۱۴ عصر
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: قالی بزرگی است زندگی...
زندگی تصویریست!
قلم و کاغذ و رنگش از توست. قلمت را بردار! و به نقاشی آن همّت کن! گاه گاهی دو سه گامی به عقب پای گذار، و تماشایش کن. گر پسندیدی آن، حرفی نیست. غیر از آن بود، هنوز، کاغذ و رنگ و قلم در کفِ توست. تا زمانی باقیست، قلمت را بردار و به رنگی خوش تر، روشن و روشن تر، نقشِ دیگر انداز. و به پیکارِ سیاهی برو خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا