دل نوشته های من
۱۵ تير ۱۳۹۲, ۰۵:۱۵ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
هر یک از ما می توانیم ابراهیم خلیل باشیم
ای آدمیان
ابراهیم چاقو را بر گردن فرزندش گذاشت تا سر از بدنش جدا کند! این کار او را چه نام می نهید؟ دیوانگی؟وظیفه؟عشق و سر نهادن بر فرمان حق؟ من اکنون آن ابراهیم هستم انتخاب شده ام تا سر بر فرمانش نهم در حال تیز کردن چاقو هستم بیچاره فرزندم که از همه جا بی خبر است و غافل ار همه جا مشغول بازیهای کودکانه خویش است وقتی او را از کارم آگاه می کنم ،با سادگی کودکانه اش آن را می پذیرد گر چه می خواهد با من بماند و نمی تواند از من جدا شود اما او را از سینه ی خود دور می کنم و از خود می رانم و به تیز کردن چاقو ادامه می دهم نمی داند و خبر ندارد که چند لحظه ی پیش پدرش را قربانی کرده ام! و حال نوبت اوست خدایا تو می دانی که من آنها را قربانی نمی کنم بلکه این من هستم که باید قربانی شوم و چقدر این کار سختی است! برای سلامتی امام زمان صلوات. |
|||
|
صفحه 5 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۳ بهمن ۱۳۹۳, ۰۹:۳۳ عصر
ارسال: #41
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
من و تــــــــو
برای رسیدن به هم هیچ چیز کم نداریم به غیر از یک معجزه ...!!! که رخ داد... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۴ بهمن ۱۳۹۳, ۱۱:۱۹ صبح
ارسال: #42
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۲۵ آبان ۱۳۹۴, ۰۱:۳۴ عصر
ارسال: #43
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
نعمت آسمان
فقط باران نیست گاهی خدا دوستی نازل میکند زلال تراز باران.... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۷ آذر ۱۳۹۴, ۱۱:۱۴ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۰ آذر ۱۳۹۴ ۰۳:۱۹ عصر، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #44
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست نگهدارندهاش نیکو نگهداشت وگرنه صد قدح نفتاده بشکست خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۱۹ بهمن ۱۳۹۴, ۰۷:۰۶ عصر
ارسال: #45
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
یا امام رضا...
نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول... بیا ٰ بگو ٰ نتکانند پا دری ها را... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا