ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۷ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۱۴ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۶ شهريور ۱۳۹۱ ۰۷:۵۰ عصر، توسط safirashgh.)
ارسال: #1
Wink طنز جبهه
برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید.اما خبری نشد .بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت.

راوی:آقای شالباف

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، مصباح ، کبوتر حرم ، Montazer Almahdi ، zeinab ، milad_765 ، هُدهُد صبا ، پرستو
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۱۷ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۴۵ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۸ خرداد ۱۳۹۱ ۰۴:۵۵ عصر، توسط safirashgh.)
ارسال: #11
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به همه دوستان،انشاالله دوساتان معتکف،اعتکافشون قبول درگاه حق باشه ومارو هم از دعای خیرخودشون بی نصیب نذاشته باشن.


خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟ پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص. گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از انها یک دسته عملیاتی درست کنم خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مینها رها کنم بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!



از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۱۹ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۴۱ صبح
ارسال: #12
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

دعوای جنگی

نمی دانم چه شد که کشکی کشکی آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود پهلوان» کردن. اول کار جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.

اول من نشستم پیش آر پی جی زن که ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشتو حرفش را ادامه داد. رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش نخندی. بارک الله.» کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به تیکه بار کردن!

- آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!

- نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!

- آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو بر جکش.

آن دو هی دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما تشر می زدند. کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی. آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده. ما اول کمی قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»

کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 34

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۲۰ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۲۶ صبح
ارسال: #13
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

با دست بگیرید

آموزش خمپاره انداز بود و تفاوت آنها با یکدیگر، اینکه بعضی صدا و سوت ندارند و ناغافل می آیند و چطور می شود از ترکش آنها در امان بود.

مسئول آموزش می گفت: گاهی آدم زمانی به خودش می آید که دیگر خیلی دیر است. خمپاره درست بالا سرت است، حتی فرصت اینکه بنشینی نداری. صحبت که به اینجا رسید کسی از میان جمع برخاست و گفت: در چنین شرایطی واقعاً چه می شود کرد؟

گفت: هیچی. اینکه زرنگی کنی و آن را روی هوا بگیری و نگذاری بیفتد روی زمین و منفجر بشود!

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، safirashgh
۲۱ خرداد ۱۳۹۱, ۰۵:۰۴ عصر
ارسال: #14
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

یا زیارت یا شهادت

از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را می گرفتی. یکسره مشغول ذکرو عبادت بود. پیشانی بندی داشت با عنوان «یا زیارت یا شهادت» که حقش را خوردند. از آنجا مانده از اینحا رانده! هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می شد نامش در نمی آمد. آخر جنگ بچه ها یک پارچه تهیه کرده و روی آن نوشته بودند: کمک کنید. روی دست خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد.

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۲۲ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۲۹ صبح
ارسال: #15
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

جنگ جنگ تا پیروزی

از خط برگشته بودیم، می رفتیم شهر که به سر و رویمان صفایی بدهیم. زمان تجاوز دشمن به مناطق مسکونی بود. از حمام که بیرون آمدیم آژیر کشیدند و بلا فاصله صدای مهیب انفجار به گوش رسید. به دنبال خلایق خودمان را به محل حادثه رساندیم. مأموران آتش نشانی و امداد رسانی تلاش می کردند اجساد شهدا و احیاناً کسانی که هنوز زنده بودند از زیر خاک بیرون بکشند. الاغ زبان بسته ای نیز زیر آوار مانده بود، در حال جان دادن دست و پایش را تکان می داد. یک از بچه ها گفت: نگاه کن حالا که ما ول کرده ایم این الاغ ول نمی کند. دستش را از خاک بیرو آورده شعار جنگ جنگ تا پیروزی می دهد!

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh
۲۳ خرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۱۰ صبح
ارسال: #16
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

گور به گور شده

در منطقه جایی كه ما بودیم بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای كنده بودند و در آن نماز شب می خواندند. گاهی پیش می آمد كسی اشتباها در محلی كه دیگری درست كرده بود نماز می خواند و صاحب اصلی قبر را سر گردان می كرد. یك شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز كسی كه گویا من در جای او ایستاده بودم مرا دید و گفت:فلانی،دیشب خوب ما را گور به گور كردی! پرسیدم:منظورت چیه؟ گفت:هیچی می گویم یك خرده بیشتر حواست راجمع كن و ما را مثل كولیها خانه به دوش نكن.

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، safirashgh
۲۳ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۲۶ عصر
ارسال: #17
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بیا خواستگاری خواهر من!

آمده بود مرخصی بگیرد.یک نگاهی بهش کرد و گفت:«می خواهی بری ازدواج کنی؟»
گفت:«آره،می خواهم برم خواستگاری.»
درنگی کرد و گفت:«خب بیا خواهر منو بگیر.»
خوشحال شدو گفت:«جدی می گید آقا مهدی؟»
آقا مهدی گفت:«به خانواده ات بگو برن ببینن،اگه پسندیدن،بیا مرخصی بگیر برو.» بنده خدا در پوست خودش نمی گنجید.دویدو رفت مخابرات.تماس گرفت و به خانواده اش گفت: «فرمانده لشگرمون گفته بیا خواهر منو بگیر،برید خواستگاریش...» بچه های مخابرات مرده بودند از خنده.پرسیده بود:«چرا می خندید؟
خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!» گفته بودند:«آقا مهدی سه تا خواهر داره،دوتاشون ازدواج کردن،یکی شون هم یکی،دو ماه بیشتر نداره!»

شهید مهدی زین الدین

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط zeinab ، safirashgh
۲۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۳۰ صبح
ارسال: #18
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

واحد آبرسانی لشكر

قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب،‌ خاك، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. از نوع شوخیهایی كه به نحوی در ارتباط با كار و مسئولیت آنها بود می شد به كنه ماجرا پی برد.
دعای توسل بود. اواخر دعا، بعد از كلی شیون و واویلا مداح گفت: نقل می كنند،‌ یكی از برادران مخلص زخمی می شود،‌ خون زیادی از او میرود. وسط بیابان در آن گرمای تابستان كه از آسمان آتش می بارید،‌ تشنگی بر او غالب می شود. دیگر رمقی در او باقی نمی ماند و به حال اغما می رود،‌ در عالم بیخودی وقتی آب آب می گوید آقای سبزپوشی بالای سر او حاضر می شود، برادر مجروح می پرسد: شما كه هستید آقا؟ و او می گوید: از واحد آبرسانی لشكر 8 نجف اشرف آمده ام.

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، safirashgh
۲۵ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۰۵ صبح
ارسال: #19
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

سرفه عربی

از بچه های خط نگهدار گردان صاحب الزمان (عج) بود. می گفتند یک شب به کمین رفته بود، صدای مشکوکی می شنود با عجله به سنگر فرماندهی می آید و می گوید بجنبید که عراقیها در حال پیشروی هستند.

از او می پرسند: تو چطور این حرف را می زنی، از کجا می دانی که عراقی اند، شاید با نیروهای خودی اشتباه گرفته باشی!

می گوید: نه بابا، با گوش های خودم شنیدم که عربی سرفه می کردند!

از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها)

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، safirashgh
۲۶ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۴۸ صبح
ارسال: #20
RE: لبخندهای پشت خاکریز
بسم الله الرحمن الرحیم

خدا خیرتان بدهد

خبر پیروزی و شور و هیجان عملیات در مناطق مختلف جبهه را از رادیو همه با صدای رسا و نفس گرم و گیرای عباس کریمی بارها شنیده بودند. در مواقع عقب نشینی بعضی از بچه ها ادای او را با همان آب و تاب در می آوردند که بیا ببین. می گفتند: رزمندگان اسلام، خدا خیرتان بدهد انشاءالله.
حماسه ای دیگر، دستتان در نکند، محشر کردید. عقب نشینی از این سریعتر غیر ممکن است. بشتابید، غفلت موجب پشیمانی است!

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، safirashgh
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا