ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موسی و گنهکار
۲۳ مرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۰۲ عصر
ارسال: #1
موسی و گنهکار
زمان حضرت موسی علیه السّلام مدّتی بود باران نباریده بود خشکسالی بنی اسرائیل را فرا گرفته بود ،مردم آمدند پیش حضرت موسی ،موسی از خدا بخواه بان نازل کند ،امّا هر چه موسی و مردم دعا کردند اثری نبخشید وبارن نیامد ،از جانب خدا به موسی علیه السّلام وحی شددر میان شما یک نفر گنهکار نشسته ، تا آن در میان شماست دعای شمارا مستجاب نمی کنم.

حضرت موسی از خدا خواست که او را معرفی کند تا از میان جمعیت بیرون کند .حضرت موسی پیام وحی را برای قومش در میان گذاشت آی مردم یک فرد گنهکار باید بیرون برود تا دعا مستجاب شود .

فردگنهکار سرش را گذاشت روی خاکها ، گریه کرد ، توبه کرد . طولی نکشید خداوند بارن را نازل کرد 1.موسی عرض کرد خدایا کسی که از میان جمعیت بیرون نرفت خطاب شد ای پیغمبر ما، بنده ی گنهکارم با من آشتی کرد او را بخشیدم.


آمدم آمدم ای بنده نواز * با تو امشب کنم راز و نیاز
هر کجا خواست مرا نفس کشید * عاقبت موی سرم گشت سپید
عمر من طی شد و بیچاره شدم * رانده از هر در و خانه شدم
بار الها مپسند خواری من * زده شد بانگ خطا کاری من

پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Entezar ، مهدی1414 ، zeinab ، sarsepordeh ، hamed ، seyedebrahim
۲۴ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۴۶ صبح
ارسال: #2
موسی و گنهکار...
واقعا زیبا بود boshra عزیز...
ممنون از ارسال(داستان) زیباتون...
امیدوارم تو این موضوع به همین یک ارسال بسنده نکنید و بازم ما رو بهره مند کنید...

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط sarsepordeh
۲۴ مرداد ۱۳۹۱, ۰۵:۰۱ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۴ مرداد ۱۳۹۱ ۰۵:۰۱ عصر، توسط boshra.)
ارسال: #3
پیامبر و فرد شرابخوار
رسول خدا (ص) از کوچه ای عبور می کرد ، جوانی از سوی دیگر در حالی که ظرف شراب بر دست داشت می آمد ، تا چشمش افتاد به خاتم الاانبیا (دست و پایش را گم کرد) خواست فرار کند امّا راهی پیدا نکرد.


گفت: خدایا چه کنم؟ اگر پیغمبرت متوجه شود آبرویم خواهد ریخت همانجا ارتباط با خدا برقرار کرد ،خدایا اگر آبرویم را نزد پیغمبرت حفظ کنی قول می دهم برا ی همیشه این گناه را کنار بگذارم تا به حضرت رسید سلام کرد .

پیغمبرپس از جواب سلام فرمود : جوان دراین ظرف چیست ؟

بی اختیار گفت : سرکه است یا رسول الله

حضرت فرمود : جوان بگذارتا ببینم.

ظرف شراب را روی زمین گذاشت ، حضرت نگاهی کرد ، مقداری از آن را در کف دست مبارک ریخت دید سرکه ای صاف و پاکیزه است .



آنان که خاک را به نظرکیمیا کنند * بودآیا گوشه ی چشمی به ما کنند.



حضرت یک مرتبه دید ند از گوشه ی چشم این جوان اشک جاری است ، فرمود: چرا منقلبی ؟

گفت یا رسول الله سوگند به آن خدایی که تو را به حق فرستاده است در این ظرف شراب ریخته بودم تا چشمم به شماافتاد توبه کردم گفتم خدایا اگر مرا رسوا نکنی این گناه را کنار می گذ ارم.

پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط zeinab ، مریم گلی ، sarsepordeh ، Entezar ، hamed ، هُدهُد صبا ، seyedebrahim ، آشنای غریب
۱۸ شهريور ۱۳۹۱, ۰۸:۵۰ عصر
ارسال: #4
RE: موسی و گنهکار
لبخند پيامبر صلى الله عليه و آله
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، به طرف آسمان نگاه مى كرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت :
يا رسول الله ما ديديم به سوى آسمان نگاه كردى و لبخندى بر لبانت نقش بست ، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:
- آرى ! به آسمان نگاه مى كردم ، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش ‍ عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مى شد، بنويسند؛ ولى او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيمارى افتاده بود.
فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند:
ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم . ولى او را در محل نمازش نيافتيم ، زيرا در بستر بيمارى آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:
تا او در بستر بيمارى است ، پاداشى را كه هر روز براى او هنگامى كه در محل نماز و عبادتش بود، مى نوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش ‍ اعمال نيك او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است ، برايش در نظر بگيرم .ـبحار الانوار ج یکم

پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، هُدهُد صبا ، mah19 ، آشنای غریب
۱۹ شهريور ۱۳۹۱, ۱۱:۱۳ صبح
ارسال: #5
RE: موسی و گنهکار
حکمت را ببینید

حضرت موسى عليه السلام فقيرى را ديد كه از شدت تهيدستى ، برهنه روى ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد، او عرض كرد: اى موسى ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكى به من بدهد كه از بى تابى ، جانم به لب رسيده است .
موسى براى او دعا كرد و از آنجا (براى مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد، موسى عليه السلام از همان مسير باز مى گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتى بسيار در گردن اجتماع نموده اند، پرسيد: چه حادثه اى رخ داده است ؟
حاضران گفتند: تا به حال پولى نداشته تازه گى مالى بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجوئى نموده و شخصى را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند!
خداوند در قرآن مى فرمايد: (اگر خدا رزق را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مى كنند) (
ولو بسط الله الرزق لعباده فى الارض شورى : 27.)
پس موسى عليه السلام به حكمت الهى اقرار كرد، و از جسارت و خواهش ‍ خود استغفار و توبه نمود.
(حكايتهاى گلستان ص 161.)

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط boshra ، آشنای غریب
۲۱ شهريور ۱۳۹۱, ۰۴:۴۴ عصر
ارسال: #6
RE: موسی و گنهکار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ثعلبه انصارى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
اى رسول گرامى ! از خداوند بخواه ثروتى به من عطا نمايد.
حضرت فرمود:
اى ثعلبه ! قانع باش ! مال كمى كه شكر آن را بجا آورى ، بهتر است از ثروت زياد كه نتوانى شكر آن را بجاى آورى .
ثعلبه رفت . چند روز بعد آمد و تقاضاى خود را تكرار كرد.
اين دفعه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود:
اى ثعلبه ! مگر من الگو و سرمشق تو نيستم ؟ نمى خواهى همانند پيامبر خدا باشى ؟ سوگند به خدا! اگر بخواهم كوه هاى زمين برايم طلا و نقره شده و با من سير كنند، مى توانم ولى به طورى كه مى بينى من به آنچه خداوند مقدر كرده راضى هستم .
ثعلبه رفت و بار ديگر آمد و گفت :
يا رسول الله ! دعا كن ! خداوند ثروتى به من بدهد، حق خدا و فقرا و نزديكان و همه را خواهم داد.
حضرت ديد ثعلبه دست بردار نيست گفت :
خدايا! به ثعلبه ثروتى مرحمت فرما!
بعد از دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ثعلبه گوسفندى خريد، گوسفند به سرعت رو به افزايش گذاشت تا جايى كه شهر مدينه بر او تنگ شد. ديگر نتوانست در شهر بماند و به كنار مدينه رفت .
ثعلبه قبلا تمام نمازهايش را در مسجد پشت سر پيغمبر صلى الله عليه و آله مى خواند، اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زياد شدند كه نتوانست در نماز جماعت شركت كند و از فضيلت نماز جماعت پيغمبر صلى الله عليه و آله محروم ماند. فقط روزهاى جمعه به مدينه مى آمد و نماز جمعه را پشت سر حضرت مى خواند.
تدريجا گرفتارى دنيا زيادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده مى گشت ، به طورى كه نتوانست در كنار مدينه نيز بماند.
ناگزير به بيابان دور دست مدينه رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و به طور كلى رابطه اش با مدينه بريده شد.
پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله كسى را فرستاد زكات اموال ثعلبه را بگيرد.
ماءمور فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله را به ثعلبه ابلاغ كرد و از او خواست زكات اموالش را بپردازد. ثعلبه زكات اموالش را نداد و گفت :
اين ، همان جزيه يا شبيه جزيه است كه از يهود و نصارا مى گيرند. مگر ما كافر هستيم ؟
ماءمور برگشت و جريان ثعلبه را به عرض پيامبر صلى الله عليه و آله رساند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
واى بر ثعلبه ! واى بر ثعلبه !
فورا آيه اى نازل شد.
((بعضى از آنان با خدا پيمان بستند، اگر خدا از كرم خود به ما مالى عنايت كند، حتما صدقه و زكات داده از نيكوكاران خواهيم شد، ولى همين كه از لطف خويش به ايشان عطا كرد، بخل ورزيدند و از دين اعراض نمودند. به خاطر اين پيمان شكنى و دروغ گويى نفاق در قلب آنان تا روز قيامت جايگزين شد))ثعلبه نتوانست از عهده آزمايش بر آيد، دنيا را با بدبختى وداع نمود.

پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۲۴ شهريور ۱۳۹۱, ۰۹:۳۳ صبح
ارسال: #7
زنی که به ناموس مردم نگاه می کرد
در ایّام مراسم حجّ جوانی وارد خانه خدا شد که صورتش سرخ بود، وقتی علّت را از او پرسیدند.
گفت:
علی بر صورتم سیلی زده است.
خلیفه دوم آن جوان را به حضور خود طلبید و ماجرا را پرسید.
جوان پاسخ داد: علی به صورتم سیلی زد.
منتظر ماندند تا آنکه حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام وارد خانه خدا شد، خلیفه پرسید:
ای علی‏بن‏ابیطالب، آیا شما این جوان را سیلی زدید، که صورتش سرخ شد؟
حضرت فرمود: آری.
خلیفه پرسید: چرا؟
امام علی‏ علیه السلام پاسخ داد:
رَأَیْتُهُ یَنْظُرُ حُرُمَ الْمُسْلِمینَ
«او را دیدم که به نوامیس مسلمانان با چشم گناه آلود نگاه می‏کرد.»
وقتی خلیفه پاسخ حضرت را شنید، به آن جوان گفت:
از پیش من دور شو.
فَقَدْ رَاکَ عَیْنُ اللَّهِ وَ ضَرَبَکَ یَدُ اللَّهِ
«همانا چشم خدا تو را دید و دست خدا تو را زد.»1.
اگر ناظرین خود ساخته و پاکان دلسوز در همه جا حاضر باشند و زشتی‏ها و گناه را اینگونه شناسائی و پاسخ دهند، فساد و منکرات در جامعه اسلامی رشد نخواهد کرد و سلامت فرد و جامعه را تهدید نمی‏کند.


پى نوشت:
1- شهرستانی در ملل و نحل در باب غلوّ، و طبری در ریاض النّضرة، و ابن ابی‏الحدید در شرح نهج‏البلاغه، و چرا شیعه شدم ص218

پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط ترنم بهاری ، seyedebrahim ، zeinab ، hamed ، آشنای غریب
۱۱ مهر ۱۳۹۱, ۰۹:۳۷ عصر
ارسال: #8
RE: موسی و گنهکار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شب بعد از عروسى حضرت فاطمه الزهراء (عليه السلام ) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ديدار وى به منزل على (عليه السلام ) آمد، آن گاه از على (عليه السلام ) پرسيد يا على همسرت را چگونه يافتى ؟ حضرت عرض كرد: يا رسول الله ياور خوبى است در طاعت خدا، بعد از فاطمه الزهراء (عليه السلام ) پرسيد: فاطمه جان شوهرت چگونه است ؟ عرض كرد: شوهر بسيار خوبى است در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى آنان دعا كرد: بار خداى جمعشان را پراكنده مكن و بين دلهايشان الفت بيفكن و...
... لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى فاطمه (عليه السلام ) همانا على (عليه السلام ) نزد خداوند بزرگوارتر از هارون است . زيرا، هارون موسى را خشمگين نمود و حال آنكه على هيچ گاه مرا خشمگين نساخت . سوگند به آنكه پدرت را به حق به پيامبرى مبعوث كرد هرگز يك روز هم بر او غصب نكردم و هيچ گاه نگاه ننمودم به چهره على ، جز آنكه خشم از من رخت بربست .

پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط گمنام ، آشنای غریب
۱۲ مهر ۱۳۹۱, ۰۸:۴۱ صبح
ارسال: #9
RE: موسی و گنهکار
و در خـبـر است که موسى علیه السلام از شیطان ملعون سؤال کـرد کـه مـرا خبر ده به آن گناهى که هر گاه از فرزند آدم سـر زند تو بر او غلبه و تسلط پیدا خواهى کرد؟ پس شیطان گفت: وقتى که از خودش خوشش آید و به نظر عجب و خـودبـیـنـى در خـود بنگرد، و عمل خود را بزرگ شمارد، و صـدقـه اى کـه داده در نـظـر او جـلوه کـند، و گناه خود را از نـظـر بـبـرد در این هنگام بر او مسلط خواهم شد. و حذر کن و اجـتـنـاب نـمـا از ایـنـکـه بـه سـائلى پـرخاش کنى یا او را مـأیـوسـانـه بـرگردانى. پس او را مأیوس نکن گر چه بـه یـک نـصـف خـرمـا بـاشـد و گـرچـه در سوال هم بسیار اصرار کند، بلکه او را به نیکویى رد کن وقـتى که چیزى نباشد که به او دهى، پس به درستى که عـطـاى بـه سـائل سـبب بیشتر باقى ماندن نعمتهاى خداوند اسـت بـر تـو. و چـه بـسـا مـمـکـن اسـت کـه سـائل مـلکى باشد که خداى متعال او را در صورت آدمى به سوى تو فرستاده که امتحان کند تو را تا ببیند چگونه در آنـچـه خـدا بـه تـو روزى فـرمـوده و عـطـا کـرده اسـت عمل مى کنى .

(
کتاب ترجمه ارشاد القلوب دیلمی)

[تصویر:  80683182710471481126.gif]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، boshra
۱۳ مهر ۱۳۹۱, ۱۱:۳۱ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ مهر ۱۳۹۱ ۱۱:۳۵ عصر، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #10
RE: پیامبر و فرد شرابخوار
(۲۴ مرداد ۱۳۹۱ ۰۵:۰۱ عصر)boshra نوشته:  رسول خدا (ص) از کوچه ای عبور می کرد ، جوانی از سوی دیگر در حالی که ظرف شراب بر دست داشت می آمد ، تا چشمش افتاد به خاتم الاانبیا (دست و پایش را گم کرد) خواست فرار کند امّا راهی پیدا نکرد.


گفت: خدایا چه کنم؟ اگر پیغمبرت متوجه شود آبرویم خواهد ریخت همانجا ارتباط با خدا برقرار کرد ،خدایا اگر آبرویم را نزد پیغمبرت حفظ کنی قول می دهم برا ی همیشه این گناه را کنار بگذارم تا به حضرت رسید سلام کرد .

پیغمبرپس از جواب سلام فرمود : جوان دراین ظرف چیست ؟

بی اختیار گفت : سرکه است یا رسول الله

حضرت فرمود : جوان بگذارتا ببینم.

ظرف شراب را روی زمین گذاشت ، حضرت نگاهی کرد ، مقداری از آن را در کف دست مبارک ریخت دید سرکه ای صاف و پاکیزه است .



آنان که خاک را به نظرکیمیا کنند * بودآیا گوشه ی چشمی به ما کنند.



حضرت یک مرتبه دید ند از گوشه ی چشم این جوان اشک جاری است ، فرمود: چرا منقلبی ؟

گفت یا رسول الله سوگند به آن خدایی که تو را به حق فرستاده است در این ظرف شراب ریخته بودم تا چشمم به شماافتاد توبه کردم گفتم خدایا اگر مرا رسوا نکنی این گناه را کنار می گذ ارم.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم * لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو * که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط spd_267 ، گمنام
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا