ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بهشت و جهنم
۱۷ آبان ۱۳۸۸, ۱۱:۲۴ عصر
ارسال: #1
"بهشت "
" بهشت "

مردی با اسب و سگش در جاده ای در حال حرکت بودند که ناگهان

صاعقه ای فرود آمد و آنها را که از کنار درخت عبور می کردند ،

کشت .اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده و همچنان

با دو حیوانش پیش رفت .( گاهی مدت ها طول می کشد تا مرده ها

به شرایط جدیدشان پی ببرند !!! ) . پیاده روی طولانی بود ،

تپه ی بلندی بود ، آفتاب تندی بود ، عرق می ریختند و به شدت

تشنه بودند . در یک پیچ جاده دروازه ی تمام مرمری عظیمی

دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می شد و در وسط آن

چشمه ای بود که آب زلالی از آن جاری بود . رهگذر رو به مرد

دروازه بان گفت : " روز بخیر این جا کجاست که اینقدر زیبا است ؟ "

نگهبان گفت : " بهشت "

مرد گفت : " چه خوب که به بهشت رسیدیم ، خیلی تشنه ایم . "

دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت : " می توانید وارد شوید

و هر چقدر که دلتان می خواهد آب بنوشید . "

مرد گفت : " اسب و سگم هم تشنه اند . "

نگهبان : " واقعا متاسفم ورود حیوانات به بهشت ممنوع است . "

مرد خیلی نا امید شد ، چون خیلی تشنه بود ، اما حاضر نبود تنهایی

آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد ...

ادامه دارد ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
۱۹ آبان ۱۳۸۸, ۱۰:۲۶ عصر
ارسال: #2
RE: "بهشت "
... ادامه

پس از مدتی طولانی از تپه بالا رفتند ، به مزرعه ای رسیدند ؛ راه ورود به این مزرعه دروازه ای قدیمی بود که به یک جاده ی خاکی در دو طرفش باز می شد .
مردی در زیر سایه ی درخت ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود ؛ احتمالا خوابیده بود.
مسافر گفت : روز بخیر
مرد با سرش جواب داد.
مرد گفت : ما خیلی تشنه ایم ، من ، اسبم و سگم
مرد به جایی اشاره کرد و گفت : میان آن سنگ ها چشمه ای است ، هر قدر می خواهید آب بنوشید
مرد ، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگی اشان را فرو نشاندند .
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت : هر وقت که دوست داشتید می توانید برگردید.
مسافر پرسید : فقط می خواهم بدانم نام این جا چیست ؟
_ بهشت
_ بهشت ؟! اما نگهبان دروازه ی مرمری هم گفت آنجا بهشت است ؟؟؟
_ آنجا بهشت نیست ، دوزخ است
مسافر حیران ماند و گفت : اید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند ! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می شود !
_ کاملا برعکس ، در حقیقت لطف بزرگی به ما می کنند . چون تمام آن هایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند ، همان جا می مانند !!!

امیدوارم از این داستان لذت برده باشید .Smile


فایل‌(های) پیوست شده بندانگشتی (ها)
   
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
۲۲ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۱۵ صبح
ارسال: #3
RE: "بهشت "
ازدانشمندي پرسيدند:تا بهشت چقدر فاصله و راه است؟جواب داد:يك قدم.از وي توضيح خواستند.گفت:يك پاي خود را روي نفس اماره بگذار،پاي ديگرت را به بهشت بگذار .
***************************
آيات 40 و 41 سوره ي نازعات:هركس از حضور در پيشگاه عز ربوبيت بترسد و از هواي نفس دوري جست،همانا بهشت منزلگاه اوست.

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، هُدهُد صبا
۲۳ دي ۱۳۸۸, ۰۵:۵۵ عصر
ارسال: #4
بهشت و جهنم
روزی یک مرد روحانی با فرشته مکالمه ای داشت:
دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ فرشته او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت،
درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خودقاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود،نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، فرشته گفت: تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است،
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و فرشته در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: خداوندا نمیفهمم؟!
فرشته پاسخ داد: ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند.

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، safirashgh ، هُدهُد صبا
۲۴ دي ۱۳۸۸, ۰۹:۲۱ عصر
ارسال: #5
RE: بهشت و جهنم
salam
khili jaleb bod khohsam amad

زیبا ترین دیالوگ پدر ژپتو : پینوکیو چوبی بمون ، دنیای آدما سنگیه Cool .
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا