ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اعجاز شهید گمنام
۲۶ آبان ۱۳۹۲, ۰۲:۲۵ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۶ آبان ۱۳۹۲ ۰۲:۳۱ عصر، توسط Bitanem.)
ارسال: #1
اعجاز شهید گمنام
شهید حمیدرضا ملاحسنی(یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران)
سالها بود خانواده شهید ملاحسنی منتظر بودند تا عزیزشان از سفر بازگردد. ۲سال پیش برادران شهید تصمیم می گیرند مقبره ای را به صورت نمادین برایی ایشان برپا کنند ولی شهید به خواب برادر میاید و میگوید دست نگه دارید.
بعد از ۲ سال شبی خواهر شهید در خواب میبیند که در منطقه پونک سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او میپرسد شما اینجا چه میکنی؟شهید میگوید من آمده ام شفاعت کنم…تمام اینها را… سپس میگوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه میروند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت میکنم….
یان خواب برای او بسبر عجیب به نظر می رسد.
خواهر شهید همیشه در مناسبت هابه سر مزار شهید پلارک در بهشت زهرا میرفته است(شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده میشود)
در یکی از روزها بر سر مزار شهید پلارک ،در قاب بالای سر در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک میبیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.پس ماجرا را از خانواده شهید پلارک جویا میشود خانواده ایشان میفرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل میشدند بالای سرشان یک ضربدر میزند و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده..
خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم میدهند که به برادرم بگو که یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد…
که بعد خواهر شهید خواب میبیندکه شهید میگوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم.

(حالا من خودم یه خاطره ی خیلی جالب و خنده دار از وقتیکه با عزیزم به سر مزار این3 شهیدگمنام رفتیم دارم براتون میگم امیدوارم واستون جالب باشه
تابستون همین امسال ما تصمیم گرفتیم با هم به سر مزار این 3 شهید بریم چون من قبلا از طریق دوستم که این شهید معروف عموش بود.میشناختمشون
خلاصه این عزیزه من که حواسش به کجااااا نمیدونم پرت بووووود.به من گفت:اااااااااا اینا که همشون پدرشون یکیه!!!!!!همشون پدراشون روح اللهه......
منم اولش حواسم نبود گفتم اااااااا راست میگیاااااااا
بعدش که قضیه رو گرفتم بهش نگا کردم گفتم باباااااااا روح الله.امام خمینیییییییی
با هم انقد خندیدییییییییم که ترکیده بودیم ....)

همین که تو می دانی
“دوستت دارم”
کافیست …
بگذار
خفه کند خودش را دنیـا................
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، Entezar ، hamed
۲۶ آبان ۱۳۹۲, ۰۳:۲۷ عصر
ارسال: #2
اعجاز شهید گمنام
کل داستان یه طرف این خاطره آخرش یه طرف...
خیلییییییییییییی قشنگ بود.مرسی.
آخه یه دفعه هم واسه من این اتفاق افتاده بود خیلیییییییی خندیدم.
خیلی خیلی خیلی ممنون از داستان قشنگت عزیزه تازه به ما پیوسته...

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا