ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امیتازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
نامه 31 امام علی (ع) به امام حسن (ع)
۱۴ آذر ۱۴۰۱, ۰۸:۴۳ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ آذر ۱۴۰۱ ۰۹:۲۷ صبح، توسط mohamad4822.)
ارسال: #1
نامه 31 امام علی (ع) به امام حسن (ع)
از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشت زمان، که عمرش روى دررفتن دارد و تسلیم گردش روزگار شده، نکوهش کننده جهان، جاى گیرنده در سراى مردگان، که فردا ازآنجا رخت برمی‌بندد، به فرزند خود که آرزومند چیزى است که به دست نیاید، راهرو راه کسانى است که به هلاکت رسیده‌اند و نشان بیماری‌هاست و گروگان گذشت روزگار؛ پسرى که تیرهاى مصائب به‌سوی او روان است، بنده دنیاست و سوداگر فریب، و وامدار مرگ و اسیر نیستى است و هم‌پیمان اندوه‏ها و همسر غم‌هاست، نشان آفات و زمین‌خورده شهوات و جانشین مردگان است.

اما بعد. من از پشت کردن دنیا به خود و سرکشى روزگار بر خود و روى آوردن آخرت به‌سوی خود، دریافتم که باید در اندیشه خویش باشم و از یاد دیگران منصرف گردم و از توجه به آنچه پشت سر مى‏گذارم بازایستم و هرچند، غمخوار مردم هستم، غم خود نیز بخورم و این غمخوارى خود، مرا از خواهش‌های نفس بازداشت و حقیقت کار مرا بر من آشکار ساخت و به کوشش و تلاشم برانگیخت کوششى که در آن بازیچه‌ای نبود و با حقیقتى آشنا ساخت که در آن نشانى از دروغ دیده نمی‌شد؛ تو را جزئى از خود، بلکه همه وجود خودیافتم، به‌گونه‌ای که اگر به تو آسیبى رسد، چنان است که به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو آید، گویى به سراغ من آمده است؛ کار تو را چون کار خود دانستم و این وصیت به تو نوشتم تا تو را پشتیبانى بُوَد، خواه من زنده بمانم و در کنار تو باشم، یا بمیرم.

تو را به ترس از خدا وصیت می‌کنم، اى فرزندم، و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به یاد او و دست زدن در ریسمان او؛ کدام ریسمان از ریسمانى که میان تو و خداى توست، محکم‌تر است، هرگاه در آن دست ‏زنى؟


دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به‌یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند. چشمش را به فجایع این دنیا بگشاى و از حمله و هجوم روزگار و کژتابی‌های شب و روز بر حذر دار. اخبار گذشتگان را بر او عرضه دار و ازآنچه بر سر پیشینیان تو رفته است آگاهش ساز؛ بر خانه‌ها و آثارشان بگذر و در آنچه کرده‌اند و آن جای‌ها، که رفته‌اند و آن جای‌ها، که فرود آمده‌اند، نظر کن؛ خواهى دید که از جمع دوستان بریده‌اند و به دیار غربت رخت کشیده‌اند و تو نیز، یکى از آن‌ها خواهى بود.

پس منزلگاه خود را نیکو دار و آخرتت را به دنیا مفروش و از سخن گفتن در آنچه نمی‌شناسی یا در آنچه بر عهده تو نیست، بپرهیز و در راهى که می‌ترسی به ضلالت کشد، قدم منه. زیرا باز ایستادن از کارهایى که موجب ضلالت است، بهتر است از افتادن در ورطه‌ای هولناک.


به نیکوکارى امر کن تا خود در زمره نیکوکاران درآیی؛ از کارهاى زشت نهى بنماى، به دست و زبان، و آن را که مرتکب منکر مى‏شود، بکوش تا از ارتکاب آن دور دارى و درراه خدا مجاهدت نماى، آن‌سان، که شایسته چنین مجاهدتى است؛ در کارهاى خدایى ملامت ملامتگران در تو نگیرد؛ و در هر جا که باشد، براى خدا، به هر دشوارى تن در ده و دین را نیکو بیاموز و خود را به تحمل ناپسندها عادت ده و در همه کارهایت به خدا پناه ببر. زیرا اگر خود را در پناه پروردگارت درآوری، به پناهگاهى استوار و در پناه نگهبانى پیروزمند درآمده‌ای.


اگر چیزى خواهى فقط از پروردگارت بخواه، زیرا بخشیدن و محروم داشتن به دست اوست؛ و فراوان طلب خیر کن و وصیت را نیکو دریاب و از آن رخ برمتاب؛ زیرا بهترین سخنان سخنى است که سودمند افتد و بدان که در دانشى که در آن فایدتى نباشد، خیرى نباشد و علمى که از آن سودى حاصل نیاید، آموختنش شایسته نبود.


اى فرزند، هنگامی‌که دیدم به سن پیرى رسیده‌ام و سستى و ناتوانیم روى در فزونى دارد، به نوشتن این اندرز مبادرت ورزیدم و در آن خصلت‌هایی را آوردم، پیش از آنکه مرگ بر من شتاب آورد و نتوانم آنچه در دل دارم با تو بگویم؛ یا همان‌گونه که در جسم فتور و نقصان پدید مى‏آید، در اندیشه‏ام نیز فتور و نقصان پدید آید؛ یا پیش از آنکه تو را اندرز دهم، هواى نفس بر تو غالب آید و این جهان تو را مفتون خویش گرداند؛ و تو چون اشترى رَمَنده (گریزان) شوى که سر به فرمان نمی‌آورد و اندرز من در تو کارگر نیفتد؛ دل جوانان نوخاسته، چونان زمین ناکشته است که هر تخم در آن افکنند، بپذیردش و بپروردش.


من نیز پیش از آنکه دلت سخت و اندرزناپذیر شود و خردت به دیگر چیزها گراید، چیزى از ادب به تو می‌آموزم؛ تا به جِدّیت تمام، به کارپردازى و بهره خویش از آنچه اهل تجربت خواستار آن بوده‌اند و به محک خویش آزموده‌اند، حاصل کنى و دیگر نیازمند آن نشوى که خود، آزمون از سرگیرى؛ در این رهگذر، از ادب به تو آن رسد که ما با تحمل رنج به دست آورده‌ایم و آن حقایق که براى ما تاریک بوده براى تو روشن گردد.


اى فرزند، اگرچه من به‌اندازه پیشینیان عمر نکرده‌ام، ولى در کارهایشان نِگَریسته‌ام و در سرگذشتشان اندیشیده‌ام و در آثارشان سیر کرده‌ام، تا آنجا که، گویى خود یکى از آنان شده‌ام؛ و به پایمردى آنچه از آنان به من رسیده، چنان است که پندارى از آغاز تا انجام با آنان زیسته‏ام و دریافته‌ام که در کارها آنچه صافى و عارى از شایبه است کدام است و آنچه کدر و شایبه ‏آمیز است، کدام؛ چه‌کاری سودمند است و چه‌کاری زیان‌‏آور.


پس براى تو از هر عمل، پاکیزه‏تر آن را برگزیدم و جمیل و پسندیده‌اش را اختیار کردم و آنچه را که مجهول و سبب سرگردانى تو شود، به یک سو نهادم؛ و چونان پدرى شفیق که در کار فرزند خود می‌نگرد، در کار تو نگریستم و براى تو از ادب چیزها اندوختم که بیاموزى و به کار بندى؛ و تو هنوز در روزهاى آغازین جوانى هستى و در عنفوان آن؛ هنوز نیتى پاک دارى و نفسى دور از آلودگى.


مصمم شدم که نخست کتاب خدا را به تو بیاموزم و از تأویل آن آگاهت سازم و بیش‌ازپیش به آیین اسلامت آشنا گردانم تا احکام حلال و حرام آن را فراگیرى و از این امور به دیگر چیزها نپرداختم؛ سپس، ترسیدم که مباد آنچه سبب اختلاف عقاید و آراء مردم شده و کار را بر آنان مشتبه ساخته، تو را نیز به‌اشتباه اندازد؛ در آغاز نمی‌خواستم تو را به این راه کشانم، ولى با خود اندیشیدم که اگر در استحکام عقاید تو بکوشم بهتر از این است که تو را تسلیم جریانى سازم که در آن از هلاکت ایمنى نیست؛ بدان امید بستم که خداوند تو را به رستگارى توفیق دهد و تو را راه راست نماید؛ پس به کار بستن این وصیتم را به تو سفارش می‌کنم.


و بدان، اى فرزند، که بهترین و محبوب‌ترین چیزى که از این اندرز فرامی‌گیری، ترس از خداست و اکتفا به آنچه بر تو واجب ساخته و گرفتن شیوه‌ای که پیشینیانت، یعنى نیاکانت و نیکان خاندانت، بدان کار کرده‏اند؛ زیرا، آنان همواره در کار خود نظر مى‏کردند، همان‌گونه که تو باید نظر کنى و به حال خود مى‏اندیشیدند، همان‏گونه که تو باید بیندیشى تا سرانجام، به‌جایی رسیدند که آنچه نیکى بود، بدان عمل کردند و از انجام آنچه بدان مکلف نبودند، باز ایستادند؛ پس اگر نفس تو از به کار بردن شیوه آنان سرباز می‌زند و می‌خواهد خود حقایق را دریابد، چنانکه آنان دریافته بودند، پس بکوش تا هر چه طلب می‌کنی از روى فهم و علم باشد، نه به ورطه شبهات افتادن و به بحث‌وجدل بیهوده پرداختن.


پیش از آنکه در این طریق نظر کنى و قدم در آن نهى از خداى خود یارى بخواه و براى توفیق یافتنت به او روی‌آور و از هر چه تو را به شبهه می‌کشاند یا به گمراهی‌ات منجر می‌شود، احتراز کن و چون یقین کردى که دلت صفا یافت و خاشع شد و اندیشه‌ات از پراکندگى برست و همه سعى تو منحصر در آن گردید، آنگاه به آنچه در این وصیت براى تو، به‌وضوح، بیان داشته‌ام، بنگر و اگر نتوانستى به آنچه دوست دارى، دست‌یابی و براى تو آسودگى نظر و اندیشه حاصل نیامد، بدان که مانند شترى هستى که پیش پاى خود را نمى‏بیند و در تاریکى گام برمی‌دارد؛ کسى که به خطا می‌رود و حق و باطل را به هم می‌آمیزد، طالب دین نیست و بهتر آن است که از رفتن بازایستد.


اى فرزند، وصیت مرا نیکو دریاب و بدان که مرگ در دست همان کسى است که زندگى در دست اوست و آنکه مى‏آفریند، همان است که می‌میراند و آنکه فنا کننده است، همان است که بازمی‌گرداند و آنکه مبتلا کننده است همان است که شفا می‌بخشد و دنیا استقرار نیافته مگر بر آن حال که خداوند براى آن مقرر داشته، از نعمت‌ها و آزمایش‌ها و پاداش روز جزا یا امور دیگرى که خواسته و ما را از آن‌ها آگاهى نیست.


اگر درک بعضى از این امور بر تو دشوار آمد، آن را به‌حساب نادانى خود گذار، زیرا تو در آغاز نادان آفریده‌شده‌ای، سپس، دانا گردیده‌ای و چه بسیارند چیزهایى که تو نمى‏دانى و اندیشه‌ات در آن حیران است و بصیرتت بدان راه نمی‌جوید، ولى بعدها می‌بینی و می‌شناسی؛ پس چنگ در کسى زن که تو را آفریده است و روزى داده و اندامى نیکو بخشیده و باید که پرستش تو خاص او باشد و گرایش تو به او و ترس تو از او.


و بدان اى فرزند، که هیچ‌کس از خدا خبر نداده، آن‌سان، که پیامبر ما (صلی‌الله علیه و آله) خبر داده است؛ پس بدان راضى شو، که او را پیشواى خود سازى و راه نجات را به رهبرى او پویى؛ من در نصیحت تو قصور نکردم و آن‌سان، که من در اندیشه تو هستم، تو خود در اندیشه خویش نیستى؛ بدان، اى فرزند، اگر پروردگارت را شریکى بود، پیامبران او هم نزد تو می‌آمدند و آثار پادشاهى و قدرت او را مى‏دیدى و افعال و صفات او را می‌شناختی؛ ولى خداى تو آن‌گونه که خود خویشتن را وصف کرده، خدایى است یکتا.


کسى در ملکش با او مخالفتى نکند، هرگز زوال نیابد و همواره خواهد بود؛ پیش از هر چیز بوده است، که او را آغازى نیست و بعد از هر چیز خواهد بود، که او را نهایتى نیست؛ فراتر از این است که پروردگاریش ثابت شود به دانستن و شناختن به دل یا به چشم؛ چون این را دانستى، اکنون چنان کن که از چون تویى شایسته است باوجود خردى قدر و منزلتش و اندک بودن توانایی‌اش و فراوانى ناتوانی‌اش و بسیارى نیازش به پروردگارش، در فرمان‌برداری از او و ترس از عقوبت او و بیم از خشم او؛ او تو را جز به نیکى فرمان ندهد و جز از زشتى بازندارد.


اى فرزند، تو را آگاه کردم از دنیا و دگرگونی‌هایش و دست‌به‌دست گشتن‌هایش؛ و تو را از آخرت خبر دادم و آنچه براى اهل آخرت در آنجا مهیا شده و براى هر دو مثل‌هایی آوردم، تا به آن‌ها عبرت گیرى و از آن‌ها پیروى کنى؛ مثل کسانى که دنیا را به آزمون شناخته‏اند ، مثل جماعتى است از مسافران که در منزلگاهى قحطی‌زده و بی‌آب و گیاه منزل دارند و ازآنجا آهنگ جایى سبز و خرم و پر آب و گیاه نمایند؛ اینان سختى راه و جدایى از دوستان و مشقت سفر و ناگوارى غذا را به جان بخرند تا به آن سراى گشاده، که قرارگاه آن‌هاست، برسند.
مطلب پیشنهادی: قانون جذب چیست و آیا با دین اسلام در تضاد است


پس، آن‌همه رنج‌ها را که درراه کشیده‌اند، آسان شمارند و آن هزینه که کرده‌اند زیان نپندارند؛ و برایشان چیزى خوش‌تر از آن نیست که به منزلگاهشان نزدیک کند و به محل موعودشان درآورد؛ و مثل کسانى که فریب دنیا را خورده‌اند، مثل جماعتى است که در منزلگاهى سبز و خرم و با نعمت بسیار بوده‌اند و ازآنجا به منزلگاهى خشک و بی‌آب و گیاه رخت افکنده‌اند؛ پس براى آنان چیزى ناخوشایندتر و دشوارتر از جدایى از جایى که در آن بوده‌اند و رسیدن به‌جایی که بدان رخت کشیده‌اند، نباشد.


اى فرزند، خود را در آنچه میان تو و دیگران است، ترازویى پندار؛ پس براى دیگران دوست بدار آنچه براى خود دوست می‌داری و براى دیگران مخواه آنچه براى خود نمی‌خواهی و به کسی ستم مکن همان‌گونه که نخواهى که بر تو ستم کنند؛ به دیگران نیکى کن، همان‌گونه که خواهى که به تو نیکى کنند؛ آنچه از دیگران زشت می‌داری از خود نیز زشت بدار؛ آنچه از مردم به تو می‌رسد و خشنودت می‌سازد، سزاوار است که از تو نیز به مردم همان رسد؛ آنچه نمی‌دانی مگوى، هرچند، آنچه می‌دانی اندک باشد و آنچه نمی‌پسندی که به تو گویند، تو نیز بر زبان میاور و بدان که خودپسندى، خلاف راه صواب (راست و درست) است و آفت خرد آدم؛ سخت بکوش، ولى گنجور (خزانه‌دار) دیگران مباش؛ و چون راه خویش یافتى، به پیشگاه پروردگارت بیشتر خاشع باش.


و بدان، که در برابر تو راهى است، بس دراز و با مشقت بسیار؛ پیمودن این راه را نیاز به طلب است، به وجهى نیکو؛ توشه برگیر بدان مقدار که تو را برساند، در عین سبک بودن پشتت از بار گران؛ پس بیش از توان خویش بار بر پشت منه که سنگینى آن تو را بیازارد؛ هرگاه مستمند بینوایى را یافتى که توشه‌ات را تا روز قیامت ببرد و در آن روز که روز نیازمندى توست همه آن را به تو باز پس دهد، چنین کسى را غنیمت بشمار و بار خود بر او نه و فراوانش مدد رسان، اکنون‌که بر او دست‌یافته‌ای، بسا، روزى او را بطلبى و نیابی؛ و نیز غنیمت بشمار کسى را که در زمان توانگریت از تو وام می‌طلبد تا در روز سختى به تو ادا کند.


و بدان، که در برابر تو گردنه‏اى است بس دشوار؛ کسى که بارش سبک‌تر باشد درگذر از آن، نیکو حال‏تر از کسى باشد که بارى گران بر دوش دارد؛ و آنکه آهسته می‌رود، از آنکه شتاب می‌ورزد، بدحال‏تر بود؛ جاى فرود آمدن از آن گردنه یا بهشت است یا دوزخ؛ پس، پیش از فرود آمدنت، براى خود پیشروى فرست و منزلى مهیا کن؛ زیرا پس از مرگ، خشنود ساختن خداوند را وسیلتى نیست و راه بازگشت به دنیا بسته است.


و بدان، که خداوندى که خزاین آسمان‌ها و زمین به دست اوست، تو را رخصت دعا داده و خود اجابت آن را برعهده‌گرفته است و از تو خواسته که از او بخواهى تا عطایت کند و از او آمرزش طلبى تا بیامرزدت و میان تو و خود، هیچ‌کس را حجاب قرار نداده و تو را به کسى وانگذاشت که در نزد او شفاعتت کند و اگر مرتکب گناهى شدى از توبه‌ات بازنداشت و در کیفرت شتاب نکرد؛ و چون بازگشتى سرزنشت ننمود و در آن زمان، که درخور رسوایى بودى، رسوایت نساخت و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت و به سبب گناهى که از تو سرزده به تنگنایت نیفکند و از رحمت خود نومیدت نساخت؛ بلکه روى گردانیدن تو را از گناه، حسنه شمرد؛ و گناه تو را یک‌بار کیفر دهد و کار نیکت را ده بار جزا دهد؛ و باب توبه را به رویت بگشود.


چون ندایش دهى، آوازت را می‌شنود و اگر براز سخن گویى، آن را می‌داند؛ پس حاجت به نزد او ببر و راز دل در نزد او بگشاى و غم خود به نزد او شکوه نماى و از او چاره غم‌هایت را بخواه و در کارهایت از او یارى به جوی و از خزاین رحمت او چیزى بطلب که جز او را توان عطاى آن نباشد، چون افزونى در عمر و سلامت در جسم و گشایش در روزى.


خداوند کلیدهاى خزاین خود را در دستان تو نهاده است، زیرا تو را رخصت داده که از او بخواهى و هر زمان که بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشایى و ریزش باران رحمتش را طلب کنى؛ اگر تو را دیر اجابت فرمود، نومید مشو؛ زیرا عطاى او بسته به قدر نیت باشد؛ چه‌بسا در اجابت تأخیر روا دارد تا پاداش سؤال‌کننده بزرگ‌تر و عطاى آرزومند، افزون‌تر گردد.


چه‌بسا چیزى را خواسته‏اى و تو را نداده‏اند، ولى بهتر از آن را در این جهان یا در آن جهان به تو دهند؛ یا صلاح تو در آن بوده که آن را از تو دریغ دارند؛ چه‌بسا چیزى از خداوند طلبى که اگر ارزانی‌ات دارد تباهى دین تو را سبب شود؛ پس همواره از خداوند چیزى بخواه که نیکى آن برایت برجاى ماند و رنج و مشقت آن از تو دور باشد؛ نه مال براى تو باقى ماند و نه، تو براى مال باقى مانى.


و بدان، که تو را براى آخرت آفریده‌اند، نه براى دنیا؛ براى فنا آفریده‌اند، نه براى بقا و براى مرگ آفریده‌اند، نه براى زندگى؛ در سرایى هستى ناپایدار که باید از آن رخت بربندى؛ تنها روزى چند در آن خواهى زیست؛ راه تو راه آخرت است و تو شکار مرگ هستى؛ مرگى که نه تو را از آن گریز است و نه گزیر؛ در پى هر که باشد از دستش نهلد و خواه‌وناخواه او را خواهد یافت؛ از آن ترس، که گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشى، به این امید که زان سپس، توبه خواهى کرد؛ ولى مرگ میان تو و توبه‌ات حایل شود و تو خود را تباه ساخته باشى.


اى فرزند، فراوان مرگ را یاد کن و هجوم ناگهانى آن را به خاطر داشته باش و در اندیشه پیشامدهاى پس از مرگ باش؛ تا چون مرگ به سراغت آید، مهیاى آن شده، کمر خود را بسته باشى، به‌گونه‌ای که فرا رسیدنش به ناگهان مغلوبت نسازد؛ زنهار، که فریب نخورى از دل‌بستگی دنیاداران به دنیا و کشاکش آن‌ها بر سر دنیا؛ زیرا خداوند تو را از آن خبر داده است و دنیا خود، خویشتن را براى تو توصیف کرده است و از بدی‌های خود پرده برگرفته است.


دنیاطلبان چون سگانى هستند که بانگ می‌کنند و چون درندگانى هستند که بر سر طعمه از روى خشم زوزه می‌کشند و آنکه نیرومندتر است، آن را که ناتوان‏تر است، می‌خورد و آنکه بزرگ‌تر است، آن را که خردتر است، مغلوب می‌سازد، ستورانى هستند برخى پاى بسته و برخى رها شده که عقل خود را ازدست‌داده‌اند و رهسپار بیراهه‌اند؛ آنان را در بیابانى درشتناک و صعب رها کرده‌اند تا گیاه آفت و زیان بچرند؛ شبانى ندارند که نگهداری‌شان کند و نه چراننده‏اى که بچراندشان؛ دنیا به کوره راهشان مى‏راند و دیدگانشان را از فروغ چراغ هدایت محروم داشته؛ سرگردان در بیراهه‌اند ولى غرق در نعمت؛ دنیا را پروردگار خویش گرفته‌اند.


دنیا آن‌ها را به بازى گرفته و آن‌ها نیز سرگرم بازى با دنیا شده‏اند و آن‌سوی این جهان را به فراموشى سپرده‌اند؛ اندکى به‌پای تا پرده تاریکى به کنارى رود؛ گویى کجاوه‌ها رسیده‌اند و آنکه می‌شتابد به کاروان گذشتگان مى‏رسد؛ بدان، اى فرزند، کسى که مرکبش شب و روز باشد، او را مى‏برند، هرچند به‌ظاهر ایستاده باشد و مسافت را طى می‌کند، هرچند، در امن و راحت غنوده باشد؛ و به‌یقین بدان که به آرزویت نخواهى رسید و از مرگ خویش رستن نتوانى؛ تو به همان راهى می‌روی که پیشینیان تو می‌رفتند؛ پس در طلب دنیا لختى مدارا کن و سهل گیر و در طلب معاش نیکو تلاش کن زیرا چه‌بسا طلب که به نابودى سرمایه کشد. زیرا چنان نیست که هر کس به طلب خیزد، روزیش دهند و چنان نیست که هر کس در طلب نشتابد، محروم ماند.


نفس خود را گرامى دار از آلودگى به فرومایگى، هرچند تو را به آرزویت برساند؛ زیرا آنچه از وجود خویش مایه می‌گذاری دیگر به دستت نخواهد آمد؛ بنده دیگرى مباش، خداوندت آزاد آفریده است؛ خیرى که جز به شر حاصل نشود، در آنچه فایدت و آسایشى که جز به مشقت به دست نیاید، چگونه آسایشى است؟


بپرهیز از اینکه مرکب‌های آزمندى (حرص) تو را به آبشخور هلاکت ببرند؛ اگر توانى صاحب نعمتى را میان خود و خداى خود قرار ندهى، چنان کن؛ زیرا تو بهره خویش خواهى یافت و سهم خود بر خواهى گرفت؛ آن اندک که از سوى خداى سبحان به تو رسد بزرگ‌تر و گرامی‌تر است از بسیارى که از آفریدگانش رسد، هرچند، هر چه هست، از اوست.


جبران آنچه به سبب خاموش ماندنت به دست نیاورده‌ای، آسان‌تر است از به دست آوردن آنچه به گفتن از دست داده‌ای. نگهدارى آنچه در ظرف است، بسته به محکمى بند آن است؛ نگهدارى آنچه در دست دارى، براى من دوست‌داشتنی‌تر است از طلب آنچه در دست دیگرى است.


تلخى نومیدى بهتر است از دست طلب پیش مردمان دراز کردن؛ پیشه‌وری با پارسایى بهتر است از توانگرى آلوده به گناه؛ آدمى بهتر از هر کس دیگر نگهبان راز خویش است؛ بسا کسان که بکوشند و ندانند به‌سوی چه زیانى پیش می‌تازند؛ پرگو همواره یاوه‌سراست؛ آنکه می‌اندیشد، چشم بصیرتش بینا شود؛ با نیکان بیامیز تا از آنان شمرده شوى؛ از بدان بپرهیز تا در شمار آنان نیایى.


بدترین خوردنی‌ها چیزى است، که حرام باشد؛ ستم بر ناتوان نکوهیده‏ترین ستم است؛ جایى که مدارا، درشتى به‌حساب آید، درشتى، مدارا شمرده شود؛ بسا که دارو سبب مرگ شود و بسا دردا که خود دارو بود؛ بسا کسا که در او امید نصیحتى نرود و نصیحتى نیکو کند و کسى که از او نصیحت خواهند و خیانت کند؛ زنهار از تکیه کردن به دیدار آرزوها، که آرزو سرمایه کم‌خردان است؛ عقل، به یاد سپردن تجربه‌هاست؛ بهترین تجربه تو تجربه‌ای است که تو را اندرزى باشد؛ فرصت را غنیمت بشمار، پیش از آنکه غصه‌ای گلوگیر شود.


چنان نیست که هر که به طلب برخیزد به مقصود تواند رسید و چنان نیست که هر چه از دست شود، دوباره، بازگردد؛ از تبهکارى است، از دست نهادن زاد راه و تباه کردن آخرت؛ هر کارى را عاقبتى است؛ آنچه تو را مقدر شده خواهد آمد؛ بازرگان دستخوش خطر است؛ بسا اندک که از بسیار بارورتر بود؛ در دوست فرومایه و یار بخیل فایدتى نیست؛ سخت مکوش با زمانه چندان‌که، مرکب آن رام و مطیع توست و تا سود بیشتر حاصل کنى، خطر را به جان مخر؛ زنهار از اینکه مرکب ستیزه‏جویى تو را از جاى برکند.


اگر دوستت پیوند از تو گسست، پیوستن او را بر خود هموار سازد و چون از تو رخ برتافت تو به لطف پیوند روى آور و چون بخل ورزید، تو دست بخشش بگشاى و چون دورى گزید، تو نزدیک شو و چون درشتى نمود، تو نرمى پیش آر و چون مرتکب خطایى شد، عذرش را بپذیر، آن‌سان، که گویى تو بنده او هستى و او ولى نعمت تو؛ ولى مباد که این‌ها نه به‌جای خود کنى یا با نااهلان نیکى کنى؛ دشمن دوست را دوست خود مشمار که سبب دشمنى تو با دوست گردد.


وقتی‌که برادرت را اندرز می‌دهی چه نیک و چه ناهنجار، سخن از سر اخلاص گوى و خشم خود اندک‌اندک فرو خور که من به شیرینى آن شربتى ننوشیده‏ام و پایانى گواراتر از آن ندیده‌ام؛ باآنکه، با تو درشتى کند، نرمى نماى تا او نیز با تو نرمى کند؛ با دشمن خود احسان کن که آن شیرین‌ترین دو پیروزى است، انتقام و گذشت؛ اگر از دوست خود گسستن خواهى، جایى براى آشتى بگذار که اگر روزى بازگشتن خواهد، تواند.


اگر کسى درباره تو گمان نیک برد، تو نیز با کارهای نیک خود گمانش را به حقیقت پیوند؛ به اعتمادى که میان شماست، حق دوستت را ضایع مکن، زیرا کسى که حق او را ضایع کنى، دیگر دوست تو نخواهد بود؛ با کسانت چنان کن که بى‌‏بهره‌‏ترین مردم از تو نباشند؛ با کسى که از تو دورى می‌جوید، دوستى مکن؛ و نباید دوست تو در گسستن پیوند دوستى، دلیلى استوارتر از تو در پیوند دوستى داشته باشد؛ و نباید انگیزه‌اش در بدى کردن به تو از نیکى کردن به تو بیشتر باشد؛ ستم آنکه بر تو ستم روا می‌دارد در چشمت بزرگ نیاید، زیرا در زیان تو و سود خود می‌کوشد؛ پاداش کسى که تو را شادمان می‌سازد، بدى ‏کردن به او نیست.


و بدان، اى فرزند، که روزى بر دو گونه است: یکى آنکه تو آن را بطلبى و یکى آنکه او در طلب تو باشد و اگر تو نزد او نروى او نزد تو آید؛ چه زشت است فروتنى هنگام نیازمندى و درشتى به هنگام بی‌نیازی؛ از دنیایت همان اندازه بهره توست که در آبادانى خانه آخرتت صرف می‌کنی؛ اگر آنچه از دست می‌دهی، سبب زارى کردن توست پس به هر چه به دستت نیامده، نیز، زارى کن؛ دلالت جوى ازآنچه بوده بر آنچه نبوده، زیرا کارها به یکدیگر همانندند.


از آن کسان مباش که اندرز سودشان نکند، مگر آنگاه‌که در آزارشان مبالغت رود، زیرا عاقلان به ادب بهره گیرند و به راه آیند و ستوران به زدن؛ هر غم و اندوه را که بر تو روى آرد، به افسون شکیبایى و یقین نیکو، از خود دور ساز.
هر که عدالت را رها کرد به جور و ستم گرایید.

دوست به‌منزله خویشاوند است؛ و دوست حقیقى کسى است که در غیبت هم در دوستی‌اش صادق باشد.

هوا و هوس شریک رنج و الم است.

چه‌بسا بیگانه‌ای که خویشاوندتر از خویشاوند است، و چه‌بسا خویشاوندى که از بیگانه، بیگانه‌تر است؛ غریب کسى است که او را دوستى نباشد.

هر که از حق تجاوز کند به تنگنا افتد.

هر کس به مقدار خویش بسنده کند قدر و منزلتش برایش باقى بماند.

استوارترین رشته پیوند، رشته پیوند میان تو و خداست.

هر که در اندیشه تو نیست، دشمن توست.

گاه نومید ماندن به‌منزله یافتن است هنگامی‌که طمع سبب هلاکت باشد؛ نه هر خللى را به آشکارا توان دید و نه هر فرصتى به دست آید؛ چه‌بسا بینا در راه، به خطا رود و نابینا به مقصد رسد.


انجام دادن کارهاى بد را به تأخیر انداز، زیرا هر زمان که خواهى توانى بشتابى و به آن دست یابى.


بریدن از نادان، همانند پیوستن به داناست.


هر که از روزگار ایمن نشیند، هم روزگار به او خیانت کند.


هر که زمانه را ارج نهد، زمانه خوارش دارد؛ نه چنان است که هر که تیرى افکند به هدف رسد؛ چون رأى سلطان دگرگون شود، روزگار دگرگون گردد.


پیش از قدم نهادن در راه بپرس که همراهت کیست و پیش از گرفتن خانه بنگر که همسایه‌ات کیست.


زنهار از گفتن سخن خنده‌آور، هرچند، آن را از دیگرى حکایت کنى.


از رأى زدن با زنان بپرهیز، زیرا ایشان را رأیى سست و عزمى ناتوان است.


زنان را روى پوشیده‏ دار تا چشمشان به مردان نیفتد، زیرا حجاب، زنان را بیش از هر چیز از گزند نگه دارد؛ خارج شدنشان از خانه بدتر نیست از اینکه کسى را که به او اطمینان ندارى به خانه در آورى؛ اگر توانى کارى کنى که جز تو را نشناسد چنان کن و کارى را که برون از توان اوست، به او مسپار، زیرا زن چون گل ظریف است، نه پهلوان خشن؛ گرامى داشتنش را از حد مگذران و او را به طمع مینداز، چندان‌که دیگرى را شفاعت کند.


زنهار از رشک بردن و غیرت نمودن نابجا، زیرا سبب می‌شود که زن درستکار به نادرستى افتد و زنى را که به عفت آراسته است به تردید کشاند.


براى هر یک از خادمانت وظیفه‏اى معین کن که به انجام آن پردازد و هر یک، کار تو را به عهده آن دیگر نیندازد.


عشیره خود را گرامى دار، که ایشان بال‌های تو هستند که به آن می‌پری و اصل و ریشه تواند که بدان بازمی‌گردی و دست تو هستند که به آن حمله می‌آوری.


دین و دنیایت را به خدا می‌سپارم و از او بهترین سرنوشت را براى تو می‌طلبم، هم اکنون و هم در آینده، هم در دنیا و هم در آخرت؛ والسلام.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا