ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
در سوگ خورشید مدینه امام صادق (ع)
۲۱ شهريور ۱۳۹۱, ۰۴:۴۷ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۹ شهريور ۱۳۹۲ ۰۸:۴۹ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
در سوگ خورشید مدینه امام صادق (ع)
اي خورشيد مدينه ايمان!

اي صادق آل پيامبر، با بياني بليغ و کلامي فصيح، زبان رساي اسلام بودي، با سخناني حکيمانه، منطقي استوار و علمي سرشار، برگزيده روزگار بودي و ... بنده شايسته پروردگار.

تجسم صبر و اخلاص بودي و چشمه جود و سخاوت، کوه حلم و بردباري، نام آور فراست و شجاعت و جلوه هيبت و جلالت.

چهره فروزان اهل بيت بودي، و وارث علوم رسالت.

از سلاله پيامبران بودي و عطر و بوي پيامبر را مي دادي و مهابت و شکوه او را داشتي!

اي خورشيد مدينه دانش!

سال هايي سياه، ابرهاي سلطه امويان، آسمان جهان اسلام را تاريک کرده بود و سال هايي تيره تر، حکومت عباسيان، مسلمانان را به تيرگي نشانده بود.

در ميان اين دو فصل سياه و سرد و ابرآلود، چند صباحي که خورشيد وجود تو تابيد، اسلام و قرآن را جان بخشيد.

نهال حق پا گرفت و افق انديشه ها تابان شد.

دين، زنده به نام تو گشت. درخت علم، در بوستان کلام تو روييد. گلشن فضل، از چشمه دانش تو سيراب شد. کتاب فقه با «الفباي صادقي» نگاشته گشت.

وقتي تو سخن مي گفتي، طبيعي بود که حسودان و عنودان، زبان طمع بگشايند و تيغ دشمني برکشند.

کدام دانشوري را مي توان نام برد که از گنج دانشت بهره نبرده باشد؟

کدام معلمي را مي توان نام برد که به اندازه تو تربيت شده مکتب عترت داشته باشد؟

کدام حوزه است که شاگردي تو، بر سر در آن نقش نبسته است؟

کدام فقيه است که خوشه چين خرمن «حديث» تو نيست؟

وقتي چهار هزار قلم، «حکمت» و «حديث» و «فقه» را از عرش بلند «علم لدني» تو، بر فرش کتب و دفاتر فرود مي آورد؛

وقتي چهار هزار شاگرد، همچون نسيمي خوشبوي، از کوي معارف تو گذشته و در پهنه قلمرو اسلام پخش مي شدند و «قال الصادق»گويان، کام تشنگان معرفت را عطرآگين مي ساختند؛

وقتي منطق اهل بيت و برهان عترت، قوي تر و برّان تر بود؛

وقتي مردم، گاهي از لابه لاي گرد و خاک هاي برانگيخته بدعت گذاران و تحريف گران، چهره «اسلام ناب محمدي» را مي ديدند و فريفته جذبه هاي آن مي شدند؛

وقتي سلسله نوراني راويان احاديث، حلقه اي از «تعبد» و «اطاعت» بر گرد «آل الله » مي زدند، وقتي «ابان بن تغلب»ها، «هشام بن حکم»ها، «مؤمن طاق»ها حامل و ناقل علوم تو بودند؛

وقتي «جميل بن دراج»ها «ابوبصير»ها، «زُراره»ها، «سماعه»ها فقه و حديث و حکمت را در افق انديشه ها و مزرع دل ها مي افشاندند.

وقتي «حمران بن اعين»ها، «علي بن حمزه»ها، «عمار ساباطي»ها، «جابر بن حيان»ها، «مفضل»ها، «صفوان»ها، سيراب شدگاني از کوثر زلال دانش تو بودند و جامي از اين زمزم هميشه جوشان، به جان هاي تشنه مي نوشاندند و کام دل ها را با حلاوت «مکتب عترت» آشنا مي ساختند و نه تنها علم، که عمل هم مي آموختند و نه فقط دانش، که دين را هم از زبان تو مي گرفتند؛

وقتي با تابش مهر درخشان فضايل تو، مجالي براي خودنمايي شب پره ها نمي ماند .... ؛

آري در آن شرايط ، روشن بود که خفاشان کورسو، نگذارند فروغ فروزانت جلوه گري کند.

اين گونه بود که تو، در عين شهرت و اعتبار و نفوذ و محبوبيت، همچنان «مظلوم» بودي و ناشناخته و مظلومي.

وقتي در شهادتت، چشم شيعه گريان شد، اندوه يتيمي بر چهره پيروانت غبار غم افشاند.

«مدينه» براي چندمين بار در سوگ تو گريست و فوج فوج مردم، غمگين و سوگوار، سالروز رحلت رسول خدا (ع) را به ياد آوردند.

رحلت تو، داغي سنگين بود و به خاک سپردنت، داغي ديگر، سنگين تر. سيل اشک از ديدگان جاري بود. تشييع کنندگان، ناباورانه در پي پيکر مطهرت، به سوي «بقيع» رهسپار شدند و مدينه تعطيل شد و هر خانه اي ماتمکده اي حزن آلود!

آري ... اي امام صادق(ع)!

معصومي بودي که در «بقيع» به خاک آرميدي.

آيا تشييع کنندگانت مي دانستند که چه کوه عظيمي را بر دوش مي کشند؟ و تو را به کجا مي برند؟

خوشا خاک بقيع، که پيکر تو را در بر کشيد.

اينک، تربت مطهر بقيع خاموش، همچنان يادگار مظلوميت توست و اشک هاي شيعيان در کنار مزار بي چراغ تو، شاهدي بر غربت «آل الله » است.

سالرزو وفات غم آفرينت، يادآور فاجعه اي است، که پس ماندگان قبيله طاغوت ها، در خانه تو پديد آوردند و با حمله به «فيضيه» شاگردان مکتب تو را به خاک و خون کشيدند.

در اين روز، مظلوميت «عترت» و «روحانيت» پيوند خورد و عزاداران اشک ريز در سوگ شهادتت، خود مرثيه ساز ذاکران ديگري شدند و چشمان ديگري بر مظلوميت کتک خوردگان فيضيه گريست. عاقبت ،آن گريه ها
خشم شد و خشم ها شعله کشيد و هستي طاغوت را سوزاند.

اينک، در کشور امام صادق(ع) فرهنگ اهل بيت، ساري و جاري است.

هر جا که شيعه اي است، «جعفري» است.

و تو امام صادقان و صادق اماماني.

جواد محدثي

پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، یاس بهشتی ، هُدهُد صبا
۹ شهريور ۱۳۹۲, ۰۷:۵۰ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۹ شهريور ۱۳۹۲ ۰۷:۵۱ عصر، توسط یاس بهشتی.)
ارسال: #2
RE: در سوگ خورشید مدینه
بنال ای دل که در نای زمان، فریاد را کشتند
بهین آموزگار مکتب ارشاد را کشتند

اساتید جهان باید به سوگ علم بنشینند
که در دانشگه هستی، بزرگ استاد را کشتند

شهادت جانگداز ششمین سکاندار کشتی هدایت
صادق آل طاها , شیخ الائمه ، بنیانگزار مکتب فقه جعفری
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بر شیعیان تسلیت باد

قال الصادق علیه السلام

«اَفضَلُ ما یُتَقَرَّبُ بِهِ العَبدُ اِلی اللّهِ بَعدَ المَعرِفَة الصَلاة وَ بِرُّ الوالِدَین....»

امام صادق علیه السلام:

بهترین كاری كه بنده خدا را به خدا نزدیك می‏گرداند پس از شناختن خدا نماز و نیكی به پدر و مادر است

(تحف العقول، ص 281)
باز تکه‏ های ابر سیاه در دل آسمان،
می‏خواهند حکایت تلخی را بسرایند،
نوری بر دستان مدینه تشییع می‏شود.

اینک امام علم و دیانت و سراینده سرود زیبای خدا پرستی،
به سوی معبود می‏شتابد.

اکنون فرزند دیگری از خاندان آل عبا و عالم دین خدا
زهر تلخ دسیسه‏ های پلیدان را می‏نوشد،

او امام همه خوبی‏ها و خانه همه دانش‏ها،
امام جعفر صادق علیه ‏السلام است.

اندیشه تشیع در پله ششم، تاریخ را به ماتم می‏خواند،
ماتمِ چشمه جوشان کلام شیعه ماتم خزانه‏دار علم علی،
فاتح قله‏ های بلند دانش خداوندی، وارث بزرگ پدر،

هنوز آخرین حرف‏های امام، در گوش‏های زمان پژواک می‏کند:
«اِنَّ شَفاعَتَنا لا یَنالُ مُسْتَخِفّا بالصَّلوةِ»؛
همانا شفاعت ما به کسی که نماز را کوچک بشمارد، نخواهد رسید.

بقیع همیشه گریان، امروز خورشید را در خود جای می‏دهد.
درود بر تو ای ششمین پیام خدا بر زمین!

امروز اشک‏های تمام عاشقان خاندان علی
از ابرهای غمگین آسمان بقیع می‏بارد

و هر باربه یاد آن لحظه که زهر خصم را نوشیدی،
جگرهامان به خون می‏نشیند و با چشمانی نمناک فریاد می‏زنیم:

اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ اِلَی اللّه‏
یا وَجیها عِنْدَ اللّه‏، اشفع لنا عند اللّه‏

حبیب مقیمی
کوچ غریبانه

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت
به بی وفائی این روزگار عادت داشت

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست
که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود
فضای شهر پر از عطر جانمازش بود

ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید
وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید

نشانه ها همه آیات شام آخر بود
که این همه به لبش ذکر وای مادر بود

سر نماز و دعا بود دوره اش کردند
چقدر مردم این قوم پست و نامردند

چقدر ساده شکستند خلوت او را
وَ زیر پای نهادند حرمت او را

طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟
برای بردن یک پیرمرد لازم نیست

دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند
امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند

برو فرشته بیاور عبای آقا را
دوباره جفت نما کفش های آقا را

کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید
که باز کار امامی به قتلگاه کشید

امام پیر پیاده نفس نفس می زد
زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد

به روی خاک کشیدند جسم مولا را
دوباره تازه نمودند داغ زهرا را

شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد
از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد

دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد
امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

محمد ناصری
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، boshra ، mah19
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا