حکایت
۲۷ تير ۱۳۸۸, ۰۲:۴۴ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
حکایت
شیعه واقعی
مردى به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه ! فلانى در منزل همسايه اش نگاه حراممى كند و اگر بتواند بدنبال آن كار حرامى انجام دهد انجام مى دهد. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله.خشمگين شد و فرمود: او را نزد من بياوريد. مرد ديگرى كه در آنجا حضور داشت عرض كرد: يا رسول اللّه ! او از شيعيان شماست كه به ولايت شما وعلى عليه السلام اعتقاد دارد و از دشمنان شما بيزار است .رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: نگو او از شيعيان ما است ، اين يك دروغ است . شيعه ما كسى است كه دنباله روى ماباشد و از اعمال ما پيروى كند و اين كارهاى او كه نام بردى از اعمال ما نيست. آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۵ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۰۲ عصر
ارسال: #31
|
|||
|
|||
RE: حکایت
از امير المؤمنين (عليه السّلام) سؤال شد بچه سبب ملاقات خدا (و مرگ) را دوست دارى؟
حضرت فرمود: چون ديدم خداوند دين فرشتگان و رسولان و پيغمبران خود را براى من اختيار فرمود و برگزيد، دانستم كه آن كسى كه مرا بچنين امرى گرامى داشته چنان نباشد كه مرا فراموش نمايد، پس ملاقات او را دوست داشتم. بحارالانوار ـ ج3 و طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز، ترجمهج2، ص[ 326] واقعا این حدیث گرانبها جای بسی تامل دارد... ما نیز جزو کسانی هستیم که خدای متعال، دین خود را برای ما اختیار کرده و چه نعمتی برتر از این؟ آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۵ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۳۶ عصر
ارسال: #32
|
|||
|
|||
RE: حکایت
از عیسی علیه السلام پرسیدند: کدام یک از مردم شریف ترند؟
حضرت، دو مشت خاک از زمین برداشت و گفت: کدام یک شریف تر است؟ آنگاه خاک ها را بر زمین ریخت و فرمود: مردم همه از خاکند و امتیاز و برتری آن ها تنها تقوا و پرهیزکاری است. ریاض الحکایات، ص32 نقل از: حکایت و حمکت، ج2 آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۶ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۰۸ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۶ بهمن ۱۳۸۸ ۰۲:۱۸ عصر، توسط کبوتر حرم.)
ارسال: #33
|
|||
|
|||
RE: حکایت
حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام به هشام بن حكم فرمود:
اى هشام! همانا براى هر چيز راهنمائى است، و راهنماى خرد، فكر كردن و انديشه نمودن است، و راهنماى فكر و انديشه، سكوت نمودن است. طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز، ترجمهج1، ص: 19 آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۷ بهمن ۱۳۸۸, ۰۹:۴۷ عصر
ارسال: #34
|
|||
|
|||
RE: حکایت
حاتم اصم، عارف و زاهد مشهور خراسان در قرن 3 هجرى بود. در زهد و حكمت، سخنان دل انگيزى دارد، و مردم را به قرائت قرآن، بسيار تشويق میكرد. حاتم ، خواندن قرآن و حكايت پارسايان را در تزكيه نفس، بسيار مؤ ثر مى دانست.
نقل است كه چون به بغداد آمد ، خليفه را خبر كردند كه زاهد خراسان آمده است. او را طلب كرد و چون حاتم از در درآمد، خليفه را گفت : اى زاهد! خليفه گفت : من ، زاهد نيستم كه همه دنيا، زير فرمان من است . زاهد تويى كه به اندك قناعت مى كنى و چيزى از دنيا براى خود جمع نكرده اى. حاتم گفت : نه ؛ زاهد تويى كه به كمترين چيز و بى ارزش ترين متاع كه دنيا باشد، قناعت كرده اى . مگر قرآن نفرموده است كه: مَتاعُ الدُّنْيا قَليل متاع دنيا اندك است و تو بيش از اين اندك براى خود گرد نياورده اى . نصيب من از نعمت هاى خدا، بسى بيش از آن است كه تو دارى . پس زاهد تويى! برگرفته از: گزيده تذكرة الاولياء، محمد استعلامى ، ص 202 201 و شرح تعرف ، ج 1، ص 53 نقل از: (حكايت پارسايان، رضا بابايى) آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۸ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۵۸ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۰ بهمن ۱۳۸۸ ۰۹:۳۲ صبح، توسط کبوتر حرم.)
ارسال: #35
|
|||
|
|||
RE: حکایت
گويند: صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد. پذيرفت .
نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : مردم !هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد! كسى برنخاست. گفت : حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد! باز كسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد! برگرفته از: گزيده تذكرة الاولياء، دكتر محمد استعلامى، ص147 نقل از: (حكايت پارسايان، رضا بابايى) آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۸ بهمن ۱۳۸۸, ۱۱:۳۰ صبح
ارسال: #36
|
|||
|
|||
RE: حکایت
قلمی از قلمدان قاضی ای افتاد، شخصی که حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید!
قاضی گفت: مردک! این قلم است نه کلنگ. تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟ گفت: هرچه هست، تو خانه ی مرا با آن ویران کردی! آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۹ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۱ عصر
ارسال: #37
|
|||
|
|||
RE: حکایت
حاتم طايی را گفتند: از خود بزرگ همتتر در جهان ديده يا شنيدهای؟
گفت: بلی، روزی چهل شتر قربانی كرده بودم، امرای عرب را. پس به گوشۀ صحرايی به حاجتی برون رفته بودم. خاركنی را ديدم پشتهای فراهم آورده. گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی؟ كه خلقی به سماط (سفره) او گرد آمدهاند. گفت: هر كه نان از عمل خويش خورد، منت حاتم طايی نبرد. من او را به همت و جوانمردی، از خود برتر ديدم. گلستان سعدی آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۱۱ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۳۳ عصر
ارسال: #38
|
|||
|
|||
RE: حکایت
امام علی علیه السّلام:
إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاك بهرۀ تو از دنیا فقط چیزی است که با آن آخرتت را سامان داده ای. نهج البلاغه آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۱۶ بهمن ۱۳۸۸, ۱۱:۴۶ عصر
ارسال: #39
|
|||
|
|||
RE: حکایت
اسکندر مقدونی در بازدید از گورستان شهری، ملاحظه کرد که عمر افراد، بر روی قبر، کمتر از 10 سال نوشته شده.
تعجب نمود و از اهل کمال پرسید: آیا گورستانِ بزرگان، جای دیگری است یا در این شهر، مردمان در کودکی مرده اند؟ حکیمی جواب داد: در شهر ما شمار عمر را همان قدر حساب آرند که در پی تحصیل دانش و فرهنگ سپری شده است و ما عمر مفید هر کسی را روی قبرش می نویسیم. پندها، نکته ها، لطیفه ها - علی اکبری آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۱۷ بهمن ۱۳۸۸, ۰۷:۲۶ صبح
ارسال: #40
|
|||
|
|||
RE: حکایت
ممنون "کبوتر حرم" عزیز
خیلی جالب بود. از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا