ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۱ آبان ۱۳۹۰, ۱۱:۳۴ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱ آبان ۱۳۹۰ ۰۶:۳۱ عصر، توسط safirashgh.)
ارسال: #1
جانباز
بسم الله الرحمن الرحیم

فکر می کنم در این مکان جاش باشه که بگم : ما مدیون شهدا ی زنده " جانبازان " عزیز هستیم که الحق هم ما و هم جامعه در قبال این افراد کم کاری داشتند و داشتیم

اگه می شد قسمت و موضوع جدیدی به نام "جانبازان" درست شود " قابل توجه مدیران گرامی " بهتر بود مطالب در این قسمت توسط دوستان یکجا گذارده می شود شامل:" کتاب های منتشر شده عکس خاطرات و اشعار و....

حال ما برادریمون رو ثابت می کنیم و خاطره ای از یک بزرگوار قرار می دهیم انشالله که مدیران دلسوز مانند سابق مشکل گشای ما باشند

******************************



خاطرات جانبازان شیمیایی 1


[/align]
تاکسی که مرا از ترمینال جنوب تا خانه ام آورد 100 تومان بیشتر گرفت . چون می گفت باید ماشینش را ببرد کارواش . گرد و غبار لباس خاکی من را میخواست بشوید !!!
همان روز باید می فهمیدم که چه اتفاقی افتاده ...اما طول کشید ...زمان لازم بود ...همین چندی پیش آژانس گرفته بودم تا بروم جائی ..راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره آژیر خطر را هم در ذهن نداشت . ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفه ها به من حمله کردند . از حالم سوال کرد.
( کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را برای کسی توضیح بدهم ...اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت ...گوئی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ) گفتم که جانباز شیمیائی هستم و نگران نباشد و این حالم طبیعی است .
سکوت کرد ...به سرعت ضبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور نمود ...وارد اتوبان که شدیم ...حالم بدتر شد ...سرفه ها امانم را بریده بودند ...
ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش میشود ...و...رفت ...من تنها در شبی سرد .
کنار اتوبان ایستاده بودم و با خودم فکر میکردم که: چرا ؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفته اند ؟ معلمانش چه ؟ ...




سید هادی کسایی زاده

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، مریم گلی ، منتظر ، مشکات ، هُدهُد صبا ، seyedebrahim ، آشنای غریب
صفحه 3 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۱۳ آذر ۱۳۹۱, ۰۹:۱۵ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ آذر ۱۳۹۱ ۰۹:۱۶ صبح، توسط hamed.)
ارسال: #21
Star RE: جانباز
داستان تکان دهنده پائولو مالدینی و جانباز ایرانی

[تصویر:  PaoloMaldini.jpg]

یكي از جانبازان جنگ تحميلي، سالها پس از مجروح شدن به علت وضع وخيمش به ايتاليا اعزام و در يكي از بيمارستانهاي شهر رم بستري شده بود
از قضا چند روزي بعد از بستري شدن اين جانباز جنگ تحميلي متوجه مي شود خانم پرستاري كه از او مراقبت مي كند نام خانوادگي اش مالديني است. اين جانباز ابتدا تصور مي كند تشابه اسمي است، اما در نهايت نمي تواند جلوي كنجكاوي اش را بگيرد و از خانم پرستار مي پرسد: آيا با پائولو مالديني ستاره شهر تيم آ.ث. ميلان نسبتي داري؟ و خانم پرستار در پاسخ مي گويد: پائولو برادر من است! جانباز ايراني در حالي كه بسيار خوشحال شده بود، از خانم پرستار خواهش مي كند كه اگر ممكن است عكسي به يادگار بياورد و خانم پرستار هم قول مي دهد تا برايش تهيه كند، اما جالب ترين بخش داستان صبح روز بعد اتفاق مي افتد. هنگامي كه جانباز هموطن ما از خواب بيدار مي شود، كنار تخت بيمارستان خود پائولو مالديني بزرگ را مي بيند كه با يك دسته گل به انتظار بيدار شدن او نشسته است و ...
پائولو مالديني اسطوره ميلان از شهر ميلان واقع در شمال غربي ايتاليا، به شهر رم واقع در مركز كشور ايتاليا كه فاصله اي حدود ششصد كيلومتر دارد رفت، تا از يك جانباز جنگي ايراني كه خواستار عكس يادگاري اوست، عيادت كند.

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، گمنام ، آشنای غریب ، Entezar
۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳, ۱۱:۱۹ عصر
ارسال: #22
RE: جانباز
جانبازان شيميايی ما، گمنام ترين و سربلند ترين قهرمانان جبهه های دفاع مقدس هستند. آنها هر روز، زندگی در ميان شعله های آتش را تجربه می کنند. داستان نشستن حضرت ابراهيم(ع) در دل آتش حکايت همين جانبازان ماست که از نسل معنوی همان پيامبر آتش نشينند. جانبازان دلاور ما در هر جبهه ای از جبهه های مقدس ردپايی از خود گذاشته اند که آثار آنها را در تمامی جبهه های غرب و جنوب می توان ديد. آنها گاه در لابلای کوه های سر به فلک کشيده کردستان به جست وجو و دفاع مشغول می شدند و گاه در ميان امواج خروشان کارون و اروند، در پی ديار دلدار، تن به طوفان دريا سپرده اند، که حکايت شان يک تاريخ حادثه را در برابر ما آشکار می کند.


اگر چه بسياری از مجاهدان اين ديار، پاداش شجاعتشان را از خدای سبحان گرفته اند و به مقام عظمای شهادت نايل آمدند، اما اگر به دقت به جاده زندگی نگاه کنيم، سوارانی را می بينيم که همچنان چالاک و چابک به سمت نور در حرکتند و بيرق فتح و پيروزی و نويد ظهور مولايمان را در دست پرقوتشان به اهتراز در آورده اند.


هنوز راه همان است و مرد بسيار است خبر دهيد که اهل نبرد بسيار است

[تصویر:  426961_wTC2drBd.jpg]

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، هُدهُد صبا ، Entezar
۱۰ مرداد ۱۳۹۳, ۰۶:۳۷ عصر
ارسال: #23
جانباز
سرفه امانش نداده بود
.
.
.
چه می‌توانست بگوید
وقتی تمامِ فهمِ یک شهر از جانباز
سهمیه دانشگاه است
وبعد از مرگ،شاید اسم یک کوچه…

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، آشنای غریب ، Bitanem
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا