ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وصیت نامه شهید بابائی + عکس + خاطرات رهبری
۱۸ مهر ۱۳۹۰, ۱۲:۱۷ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ دي ۱۳۹۳ ۰۷:۳۶ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
وصیت نامه شهید بابائی + عکس + خاطرات رهبری
وصیت نامه ی شهید « تیمسار خلبان عباس بابائی » + عکس + خاطرات رهبری



تولد : 14 آذر 1329
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : 1348
بازگشت به ایران : 1351
ازدواج با صدیقه (ملیحه ) حکمت: 4 شهریور 1354
شهادت : 15 مرداد 1366
امیر سرلشکر عباس بابایی به سال 1329در شهرستان قزوین دیده به جهان





گشود و در عید قربان سال 1366 ، در حالی که فرماندهی عملیات کل نیروی





هوایی ارتش را بر عهده داشت ، حین انجام یک عملیات هوایی برون مرزی ، از





ناحیه گردن مورد اصابت گلوله ضد هوایی قرار گرفت و شربت شهادت نوشید.آن چه





می خوانید متن کامل تنها وصیت نامه به جا مانده از این شهید عزیز است.







وصيت‌نامه شهید تیمسار خلبان عباس بابايی







:
بسم الله الرحمن الرحيم





انا لله و انا اليه راجعون





خدايا! خدايا! تو را به جان مهدي (عج) تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگه دار





.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي‌کشم وصيت‌نامه بنويسم. حال سخنانم را براي





خدا در چند جمله انشاءالله خلاصه مي‌کنم





.
خدايا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده





.
خدايا! همسر و فرزندانم را به تو مي‌سپارم





.
خدايا! در اين دنيا چيزي ندارم، هرچه هست از آن توست





.
پدر و مادر عزيزم! ما خيلي به اين انقلاب بدهکاريم





.
عباس بابايي












۲۲/۴/۶۱













۲۱






ماه مبارک رمضان

[تصویر:  babaiigneral.jpg]

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد.





. . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .
[/font]





. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .
. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .
. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن . خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .
[font=tahoma]بیادت داغ بر دل می نشانم زدیده خون به دامن می فشانم

چو نی گر نالم از سوز جدایی نیستان را به آتش می کشانم
[تصویر:  0kox3mu6b06a89q3r6i.jpg]
بهمن ماه سال 1388 شهاب حسيني بازيگر سينما و تلويزيون كه از طرف هيات داوران نخستين جشنواره فيلم‌هاي تلويزيوني به عنوان بهترين بازيگر نقش اول مرد براي فيلم تنهايي برگزيده شده بود ، جايزه خود را به همسر خلبان شهيد عباس بابايي تقديم كرد...

خاطره خواندنی رهبر معظم انقلاب از شهید بابایی

همزمان با آغاز اردوهای بازدید از مناطق عملیاتی دفاع مقدس (راهیان نور) پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در ویژه‌نامه‌ای با عنوان «پلاک» خاطراتی خواندنی از رهبر معظم انقلاب و سایر همرزمان شهید بابایی منتشر کرد.





همزمان با آغاز اردوهای بازدید از مناطق عملیاتی دفاع مقدس (راهیان نور)، پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب که در ویژه‌نامه‌ای با عنوان «پلاک»، به مرور رهنمودهای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره روایتگری سیره‌ی شهدا، خاطرات و روایت معظم‌له از پنج فرمانده سال‌های دفاع مقدس، بخشی از وصیت‌نامه‌ی این شهدا و خاطره‌ی کوتاهی از زبان شهید یا هم‌رزمان آن‌ها می‌پردازد، خاطراتی خواندنی از شهید بابایی منتشر کرده است که در زیر می خوانید:







به بابایی درجه ندهند، پس به ما بدهند؟!

مدتی بود که سرهنگ بابایی در پست معاونت عملیات و نماینده فرمانده نیروی هوایی در قرارگاه خاتم‌الانبیا مشغول به کار بودند. ایشان برای انجام کارهای لجستیکی از تهران تقاضای کمک کرده بود. پس از چند روز دو سرهنگ نیروی هوایی با مقداری تجهیزات به قرارگاه رسیدند. شهید بابایی با ظاهر همیشگی‌اش، یعنی لباس ساده بسیجی و سر تراشیده در داخل قرارگاه نشسته بود و قرآن می‌‌خواند. آن دو سرهنگ بی‌آنکه بدانند آن بسیجی، سرهنگ بابایی است، در حال گفت‌‌و‌‌گو با هم بودند. یکی از آن‌ها گفت:






- شما بابایی را می‌شناسید؟





آن دیگری پاسخ داد:






- نه، ولی شنیدم از همین فرمانده‌‌هاست که درجه تشویقی گرفته‌‌اند! اول سروان بوده. دو درجه به او دادند و شده فرمانده پایگاه اصفهان. دوباره درجه گرفته و الآن شده معاونت عملیات.




سرهنگ اولی گفت:






- خب دیگه اگر به او درجه ندهند می‌‌خواهند به من و تو بدهند. بعد بیست و هفت سال خدمت، تازه شده‌ایم سرهنگ ‌دو؛ آقایون ده سال نیست که آمده‌اند و سرهنگ‌تمام شده‌اند!



بابایی با شنیدن صحبت‌‌های این دو سرهنگ، قرآن را بست و به بیرون قرارگاه رفت. از حرف‌هایی که این دو سرهنگ با هم می‌‌زدند خیلی ناراحت شدم؛ ولی از آن‌جایی که اخلاق شهید بابایی را می‌‌دانستم، او را معرفی نکردم. به دنبال او از قرارگاه بیرون رفتم و دیدم در پشت یکی از خاک‌ریزها در جلو قرارگاه دو زانو نشسته و دعا می‌‌کند. دانستم که برای هدایت این دو سرهنگ دعا می‌‌کند. با دیدن این منظره نتوانستم خودم را کنترل کنم و به داخل قرارگاه برگشتم و به آن دو سرهنگ گفتم:









- آنکس که پشت سرش بد می‌‌گفتید همان بسیجی بود که در آن گوشه نشسته بود و قرآن می‌‌خواند. آن‌ها با شنیدن حرف من کمی جا خوردند؛ ولی باورشان نشده بود. از من خواستند تا واقعیت را بگویم. وقتی مطمئن شدند با شتاب نزد شهید بابایی رفتند. من از دور می‌‌دیدم که آن دو مرتب از بابایی عذرخواهی می‌‌کردند و او با مهربانی و چهره‌‌ای خندان با آن‌ها صحبت می‌کرد؛ گویا اصلاً هیچ حرفی از آن دو نشنیده است.







خاطره‌ای از ستوان عظیم دربندسری، برگرفته از کتاب «پرواز تا بی‌نهایت»



شهید بابایی به روایت رهبر انقلاب









سال 61 شهید بابایى را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکارى اصفهان. درجه‌ى این جوان حزب‌اللهى سرگردى بود، که او را به سرهنگ تمامى ارتقاء دادیم. آن‌وقت آخرین درجه‌ى ما سرهنگ تمامى بود. مرحوم بابایى سرش را مى‌تراشید و ریش مى‌گذاشت.










بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختى بود. دل همه مى‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مى‌لرزید، که آیا مى‌تواند؟ اما توانست. وقتى بنى‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادى بودند که دل صافى نداشتند و ناسازگارى و اذیت مى‌کردند؛ حرف مى‌زدند، اما کار نمى‌کردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌یى از این قضایا را نقل کرد. خلبانى بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایى بود که از اول با نظام ناسازگارى داشت .









شهید عباس بابایى با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتى یک شب او را با خود به مراسم دعاى کمیل برده بود؛ با این‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایى تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ى خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامى‌ها این چیزها خیلى مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلبا و روحا تسلیم بابایى شده بود.







شهید بابایى مى‌گفت دیدم در دعاى کمیل شانه‌هایش از گریه مى‌لرزد و اشک مى‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این را بابایى پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلى‌علیین الهى است؛ اما بنده که سى سال قبل از او در میدان مبارزه بودم، هنوز در این دنیاى خاکى گیر کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوى این‌گونه است. خود عباس بابایى هم همین‌طور بود؛ او هم یک انسان واقعا مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود.



خاطرات عباس بابایی در آمریکا

تولد : 14 آذر 1329
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : 1348
بازگشت به ایران : 1351
ازدواج با صدیقه (ملیحه ) حکمت: 4 شهریور 1354
شهادت : 15 مرداد 1366

شهید





عباس بابایی، بزرگ مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت مجاهدی که زهد و





تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت





.
مرد وارسته ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده ای





که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان که





خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی





او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و





بی باک





.

شهید





بابایی در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی





و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشکده





خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای





تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن





دوره خلبانی به آمریکا رفت





.
طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با





یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از





این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می





کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود





.

چون





عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و





باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی





ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در





برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر





می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ





سنتی ایران پای بند است





.

[تصویر:  1_babaee1.jpg]

همچنین





اشاره کرده که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، که منظور او





نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشکده





خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام





شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم





روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول





دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام





گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود،





ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر





می کرد





.

او





پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر





خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من





داشت، زیرا احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی





که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی





است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در





همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود





.
او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با





رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت





نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول





وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد





.
گفتم که هیچ کار





مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم





تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که





همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم





که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه





بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد





همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می





نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه





معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟ گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر





توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از





شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا





رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را





انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که





در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ





دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت





و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا





خوشش آمده است. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از





نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/2/1366،





به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش





جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله





ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم





مرداد ماه روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری





)
به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند





هواپیمای آموزشی اف–5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان





عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در





آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر





مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید
یکی





از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به





دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط





هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه





اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به





یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام





این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه





امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از





سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است






[تصویر:  n00430268-b.jpg]

راوی





در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی





از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر





شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه





تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید





بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ





پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید





قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت، او





اسوه ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری





و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود که





مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران





جاودانه شد

حتما مطلب این آدرس را بخوانید *** http://salavatt.blogfa.com/cat-8.aspx ***
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، مصباح ، safirashgh ، هُدهُد صبا
۲۰ مهر ۱۳۹۰, ۰۶:۳۰ عصر
ارسال: #2
Heart  وصیت نامه شهید « بابائی + عکس + خاطرات رهبری
واقعا مطلب زیبا و دلنشینی بود خیلی ممنون

سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، هُدهُد صبا
۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳, ۱۰:۰۴ عصر
ارسال: #3
وصیت نامه شهید بابایی






شهید عباس بابایی در تنها وصیت نامه بجامانده از خود نوشته است:به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.

امیر سرلشکر عباس بابایی به سال 1329در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود و در عید قربان سال 1366 ، در حالی که فرماندهی عملیات کل نیروی هوایی ارتش را بر عهده داشت ، حین انجام یک عملیات هوایی برون مرزی ، از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله ضد هوایی قرار گرفت و شربت شهادت نوشید.آن چه می خوانید متن کامل تنها وصیت نامه بهجا مانده از این شهید عزیز است.

بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.
خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.
خدایا من در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست.پدر و مادر عزیزم، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
عباس بابایی1361/4/22
ماه مبارک رمضان


تجهیزات شبکه
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا