ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۵ شهريور ۱۳۹۰, ۰۴:۰۰ عصر
ارسال: #1
ثانیه ها

با تو این ثانیه ها معنی تکرار نبودن
باور آئینه ها جرات انکار نبودن
بودنت معجزه ی شرقی باران و عطش
تو نبودی ، روز و شب ای همه تب دار نبودن
تو نه سحری تو نه جادو نه سرابی میدونم
تو نه آغاز یه رویا نه یه خوابی میدونم
تو همون آیت و نوری توی شبهای سیاه
توی آوار تباهی تو امیدی تو پناه
گر چه هنوزم فاصله ها خورشید رو از من میگیره
اما نذار این شب زده باز تو تن ظلمت بمیره
ثانیه ها ثانیه ها وسعت فریاد منه
کاری بکن کاری بکن فرصت میلاد منه
با تموم خستگی هام با همه دلبستگی هام
با تموم خستگی هام با همه دلبستگی هام
لب خاموشم تو رو چون شعری واسه فریاد کم میاره
تو کویر تشنه روح من بگو بازبارون بباره
با تو این ثانیه ها معنی تکرار نبودن
باور آئینه ها جرات انکار نبودن
بودنت معجزه ی شرقی باران و عطش
تو نبودی ، روز و شب ای همه تب دار نبودن
تو نه سحری تو نه جادو نه سرابی میدونم
تو نه آغاز یه رویا نه خوابی میدونم
تو همون آیت و نوری توی شبهای سیاه
توی آوار تباهی تو امیدی تو پناه
گر چه هنوزم فاصله ها خورشید رو از من میگیره
اما نذار این شب زده باز تو تن ظلمت بمیره
ثانیه ها ثانیه ها وسعت فریا د منه
کاری بکن کاری بکن فرصت میلاد منه
با تموم خستگی هام با همه دلبستگی هام
با تموم خستگی هام با همه دلبستگی هام
لب خاموشم تو رو چون شعری واسه فریاد کم میاره
تو کویر تشنه روح من بگو بارون باز بباره

باران صدایت می زند

تو به سوی باران می روی و

صدای فریادهای مرا

زیرپاهایت نمیشنوی!

من برگی خشکم...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، osaky ، ضحی ، ترنم بهاری ، boshra ، هُدهُد صبا ، bijan.01
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۹ بهمن ۱۳۹۰, ۰۶:۲۶ عصر
ارسال: #31
RE: ثانیه ها
نمی دانـــــــــــــــم؟

نمی دانم چرا!امـا تو را هرجا که میبینم
کسی انگـــار میخواهد زمن تا با تو بنشینم
تن یخ کرده آتش را که میبیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم ترا وقتی که میبینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آنشـعری که من جایی نمی خوانم که می ترسی
به جانـــت چشم زخم آید چو می گویند تحسیـنم
زبانم لال!اگر روزی نبـاشی من چه خواهم کرد؟
چه خواهـد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر ناباوران عشق میبینند
که این من-این من آرام-در مردن به جزایم

TuHaN
Heart
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، خادم شهدا
۱۳ بهمن ۱۳۹۰, ۱۱:۱۴ صبح
ارسال: #32
RE: ثانیه ها
[font=Arial,sans-serif]زندگی با تو چه زیباست نمیدانی تو / دل من غرق تمناست نمیدانی تو [/font][font=Arial,sans-serif][/font] [font=Arial,sans-serif]شوق دیدار تو در باغ دلم میشکفد / بلبل مست تو تنهاست نمیدانی تو [/font][font=Arial,sans-serif][/font] [font=Arial,sans-serif]جز تو کس نیست که من منتظر او باشم / دل من منتظر توست نمیدانی تو . . . [/font][font=Arial,sans-serif][/font]

TuHaN
Heart
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۱۵ بهمن ۱۳۹۰, ۰۵:۴۶ عصر
ارسال: #33
Heart RE: ثانیه ها
[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcRrrWKZ641yP2J7g7akCy2...uZxvTL9xwj]
و چه تنها
سهراب سپهری

ای درخود اوج! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز.
غم‌ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره‌ی دوست.
من هستم، و سفالینه‌ی تاریکی، و تراویدن راز ازلی.
سر بر سنگ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر،
و روانی که پر از ریزش دوست.
خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته‌ی زیست،
و چه تنها من!
تنها من، و سرانگشتم در چشمه‌ی یاد، و کبوترها لب آب.
هم خنده‌ی موج، هم تن زنبوری بر سبزه‌ی مرگ، و شکوهی در
پنجه‌ی باد.
من از تو پرم، ای روزنه‌ی باغ هم آهنگی کاج و من و ترس!
هنگام من است، ای در به فراز، ای جاده
به نیلوفر خاموشِ پیام!


برگرفته از كتاب:
سپهري، سهراب؛ هشت كتاب (مجموعه شعر)؛ چاپ نخست؛ تهران: روزگار 1389.

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط del shekaste ، osaky ، خادم شهدا
۱۵ بهمن ۱۳۹۰, ۰۸:۳۳ عصر
ارسال: #34
RE: ثانیه ها
به آسمان نگاه کن...

ابرها میگذرند و پرنده ها آواز سر می دهند, درختان با نسیم بهاری و با صدای قناری

می رقصند و می رقصند

غروب بار دیگر آسمان و زمین را درنوردید دشت در سکوتی آرامش بخش فرو رفته

برکه حرفی برای گفتن ندارد, سنگ هم همچنان صبور نشسته.

آهسته آهسته روشنی روز جای خود را به تاریکی شب می دهد

به آسمان نگاه کن...

ابرها ایستاده اند, و پرنده در لانه های خود به سر می برند در ختان خسته از رقصیدن

و برکه هم ...

فردا جمعه است

چشمها به سوی شرق خیره شده خواب در سرسرای چشم جان دار و بی جان معنایی ندارد. شب

شبه انتظار است ,ضربان قلب ها به شماره افتاده, و همه منتظر آمدن تو هستند

فردا جمعه ی دیگر در پیش چشمان بی رمق منتظرانت رقم می خورد

دستها برای دعا بالا آمده هر کس در خلوت خود تو را می طلبد هیا هویی شده

همه به جنب و جوش افتاده ,اولین صدا از برکه آمد.

پیاپی می گفت:خدا کند تو بیایی

ساعتی نگذشت

بار دیگر سکوت همه جا را فرا گرفته بر خلاف میل باطنی, خستگی انتظار, بر همه چیره شد

همه به خوابی سنگین رفته

حال جمعه است و چشمها در رویای ظهور به سر میبرد.

تلالو پرتوهای خورشید از لا به لای ابرها چه دیدنی شده, دشت بوی تازگی به خود گرفته ,آب برکه هم چه سرد و گوارا شده

از صدای بلبل نپرس که روح را بد را نوازش میکند

همه از خواب غفلت بیدار شده تازه چشمها سو گرفته. دیده گان به سمت شرق پرستو با صدای بغض آلود و با چشمانی گریان به آرامی گفت: او نمیاده!!!

شاپرک با صدایی رسا گفت هنوز جمعه است..او خواهد آمد!!!

امروز ثانیه ها در غیبت تو چه سخت میگذرد تا یک آن دو شود عمری گذشته و قرنی عبور کرده..

قلبم توان ایستادگی را ندارد در هر دم بدون تو تیری میکشد و نفسم را بند می آورد گویی که من مرگ را با دستان خود لمس میکنم.

با تمام طویل بودن وقت انتظار خورشید به نیمه آسمان دوید...

پروانه صدا زد

به آسمان نگاه کن...

بغض در صدای کس و نا کس شنیده می شد, با گریه سلام میکردن و با ناله نگاه

طولی نکشید خورشید هم قدم زنان آسمان را خوش و خرم پشت سر گذاشت...

و آسمان سرخ شد از دوریت

بغضها شکست اشکها جاری شد وناله به آسمان رفت .این جمعه هم نمیایی؟؟

گر نگاه کنی گمان بری که این دشت را ماتم زده گویی اینان پدر مردگانی هستند که در غم وفات پدر خویش جامه می درند, گویی نا امید شده و امیدی به آمدنت ندارند

پرستو از غمت دق کرد و شاپرک از هوش رفت, آسمان از فراقت کبود شد و برکه از آتش هجر تو خشک شد

دیگر جمعه سر رسید و تو نیامدی ,بدرود جمعه و سلام جمعه دیگر

دیگر جمعه ای در کار نیست مهتاب نشان از روز دیگر را میده..

پروانه با بال سوخته گفت

شاید این جمعه بیاید شاید....

اللهم عجل لولیک الفرج

[تصویر:  che-gvara.png]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط osaky
۱۵ بهمن ۱۳۹۰, ۱۱:۱۳ عصر
ارسال: #35
Smile RE: ثانیه ها
بسم الله.سلام.زیبابود.
ومارا می ازمایی درشرایط سخت یکی پس از دیگری...ودیگری از پس دیگری وما خسته از این امتحانها
""""دنیای ازمون وخطایت""""سه ماه تعطیلی ندارد؟!!
توشلوغی دلم گم میشم/منوبین ادما میبینی/روزگارم زهرتنهایی شده/پای این تنهایی ها مسمومم/توفقط حال من و میفهمی{خدایا}/تونگاهمم کنی ارومــــــــــــــــــــــم...
الهی دربسته نیست ما دست وپابسته ایم!!!!!
یاعلیRose

"حسبی الله ونعم الوکیل ولاحول ولا قوة الا بالله ولا اله الا انت سبحـانک انی کُنتُ من الظالمین"
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط seraj73 ، osaky
۲۷ بهمن ۱۳۹۰, ۰۷:۴۲ صبح
ارسال: #36
Rainbow RE: ثانیه ها
[تصویر:  13247085841.png]
در شب سرد زمستانی
نیما یوشیج

در شب سرد زمستانی
کوره‌ی خورشید هم، چون کوره‌ی گرم چراغ من نمی‌سوزد
و به مانند چراغ من
نه می‌افروزد چراغی هیچ
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می‌افروزد.

من چراغم را در آمدرفتن همسایه‌ام افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد می‌پیچید با کاج،
در میان کومه‌ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده‌ی باریک
و هنوز قصه بر یاد است
وین سخن آویزه‌ی لب:
«که می‌افروزد؟ که می‌سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می‌اندوزد؟»
در شب سرد زمستانی
کوره‌ی خورشید هم چون کوره‌ی گرم چراغ من نمی‌سوزد.


برگرفته از كتاب:
يوشيج، نيما؛ گزينه‌ي اشعار نيما يوشيج؛ با مقدمه و انتخاب يدالله جلالي پندري؛ چاپ نهم؛ تهران: مرواريد 1388.

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط خادم شهدا ، osaky
۲۹ بهمن ۱۳۹۰, ۰۲:۳۲ عصر
ارسال: #37
RE: ثانیه ها

زندگی چیست؟
قاصدک آمده بود/
وچه سرگردان بود/
گفتم اورا:چه خبر آوردی؟/
هیچ نگفت/
گفتم از کوی نگارم خبری داری؟/
او هیچ نگفت/
گفتمش:خبر عهدو وفا یا خبر وصل نگار؟/
یا که از مرگ رقیب؟ اما نه!/
خبر مرگ رقیبم هرگز/
جز من و او که رقیبی نیست!/
او رقیب من و من عاشق او/
برده از من دل و من هم باید/
بتوانم که دل از او ببرم!/
آه چه شد؟/
چه شد ای قاصدک بی خبرم؟!/
لب گشود و گفت اینبار/
آمدم تا خبری را ببرم!!/
گفته آن یار که نزد تو بیایم,و بپرسم از تو..../
زندگی چیست؟بگو عشق کجاست؟/
و چه قدر این عشق به حقیقت نزدیک است؟/
گفتمش بشنو آنچه که من می گویم/
و ببر آن را/
نزد او بی کم و کاست/
زندگی را هرکس/
به طریقی بیند/
یکی از دل,یکی از عقل,یکی از احساس/
دیگری با شعر,آن یکی با پرواز/
گفته اند:حسی است از غربت مرغان مهاجر/
و چه زیبا گفته اند/
تو به آن یار بگو:زندگی باران است/
زندگی دریاست/
زندگی یاس قشنگی است که دل می بوید/
زندگی راز شگفتی است که جان می جوید/
زندگی عزم سفر کردن دل در ره معشوق است/
زندگی آبی دریاست و عشق/
غرق دریا شدن است/ولی ای دوست بدان/
می توان غرق نشد/
می توان ماهی این دریا شد/
شاد و خرم به شنا پرداخت/
شرطش آن است که عاشق نشویم!!/
جای آن از ته دی/
و از سرجان/
همه را دوست بداریم/
همه چیز و همه کس/
همه شادی,همه غم/
به خودم آممدم و دیدم قاصدک دیگر نیست!/
و نمی دانم از کی,با خودم حرف می زدم!!!/
و صد افوس که آخر نشنید از من/
زندگی انگوری ست,... دانه دانه باید آن را خورد/
زندگی خاطر دریایی یک قطره در آرامش رود/
زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بذر/
زندگی باور دریاست در اندیشه ی ماهی در تنگ/
زندگی فهم نفهمیدن ماست/
زندگی پنجرهای باز یه دنیای وجود/
تا که این پنجره باز است,جهانی با ماست/
آسمان,نور,خدا,عشق,سعادت با ماست/
فرصت بازی این پنجره را دریابیمدر نبندیم به نور/
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم/
پرده از ساحت دل برگیریم/
روبه این پنجره با شوق,سـلامی بکنیم...

TuHaN
Heart
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۳۰ بهمن ۱۳۹۰, ۰۵:۴۱ عصر
ارسال: #38
Star RE: ثانیه ها
سرخگل
پابلو نرودا

از سرخگلی تا سرخگل دیگر
چندان بوته فاصله بود
که زندگی‌ها را یکی از پی دیگری درنوردیدم
بی که دل به جهش نهاده باشم
وانگاه که بی‌گمان کار از کار گذشته بود
از عشق مرده
با تمامیت غمبارم بدرود گفتم.
به جست‌وجوی آن بو،
آن گل سرخ درد،
آن گل زرد فراموشی،
آن گل سپید اندوه،
یا گل آبی گستاخ بازگشتم:
به یقین بازگشت به دیار بهار بیهوده است:
چنان دیر بود که ستارگان
در راه فرو می‌باریدند

پس به دروی شکوه غله‌ی شبانه
پرداختم.


برگرفته از كتاب:
نرودا، پابلو؛

پايان جهان؛ برگردان فرهاد غبرايي؛ چاپ نخست؛ تهران: نيلوفر 1388.

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط osaky ، خادم شهدا
۲۱ اسفند ۱۳۹۰, ۰۸:۴۴ عصر
ارسال: #39
Sad RE: ثانیه ها
بی‌خرد
پابلو نرودا

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
... حقیقت این است که در میان فرزانگان
من یگانه بی‌خردم
و میان آنان که کمتر از این می‌دانند
من باز هم اندکی کمتر دانستم
و دانشم چنان مختصر بود
که اندیشیدن را فراگرفتم.


برگرفته از كتاب:
نرودا، پابلو؛ پايان جهان؛ برگردان فرهاد غبرايي؛ چاپ نخست؛ تهران: نيلوفر 1388.

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط خادم شهدا
۲۶ اسفند ۱۳۹۰, ۰۷:۴۰ صبح
ارسال: #40
Lightbulb RE: ثانیه ها
چو بر رشته‌ی کاری افتد گره
نظامی گنجوی


چو بر رشته‌ی کاری افتد گره
شکیبایی از جهدِ بیهوده به

همه کارها از فروبستگی
گشاید ولیکن به آهستگی

فروبستن کار در ره بود
گشایش در آن نیز ناگه بود


برگرفته از كتاب:
نظامي، الياس‌بن يوسف؛ اقبال‌نامه؛ تصحيح و حواشي حسن وحيد دستگردي؛ چاپ نخست؛ تهران: زوّار 1386.

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط خادم شهدا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا