ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۳ ارديبهشت ۱۳۹۰, ۰۸:۰۵ صبح
ارسال: #1
گام چهارم
چگونگی تعیین مرز اقتدار و انعطاف
برای آنکه مرز بین اقتدار و انعطاف دقیق تر روشن شود, باید مبانی اقتدار را کمی توضیح دهیم.
ریشه های اقتدار کجاست؟
یکی داشتن اعتقاد جازم است. اگر کسی اعتقاد محکم نداشته باشد, در مرز اقتدار و آنجایی که باید مقتدرانه عمل کند, شل می شود. اعتقاد خیلی مشخص می خواهد نسبت به راه, نسبت به فرمان امام!
اعتقاد جازم داشتن, یک فضیلت است. در جهان معاصر ما, در این دوره و زمانه, اعتقاد جازم داشتن, یک امر خنده داری است, یک امر حتی قبیح هم هست. می گویند:« اگر اعتقاد جازم باشد, گفتگو پیش نمی آید.» اما باید مسئله اعتقاد جازم را روشن کنیم! اعتقاد جازمی ارزش دارد که مبتنی بر علم, استدلال, عقلانیت باشد. اگر اعتقاد جازم بر اساس منطق و و دلیل باشد چرا گفتگو پیش نمی آید؟ اتفاقا گفتگوی منطقی سختی درخواهد گرفت, چون هرکسی بخواهد با او مخالفت کند, می خواهد با دلایلش مخالفت کند؛ با دلایلش هم نمی شود مخالفت کرد. اعتقاد, شرافت یک انسان است. اوج عقلانیت آغاز شده است با اعتقاد جازم. وقتی همه آمادگی دارند دست از اعتقادشان بردارند, یعنی هیچ کس عقل ندارد, هیچ کس علم ندارد, هیچ کس کار استدلالی نکرده!
-اعتقاد جازمی که بر پایه ی استدلال و علم و عقلانیت نباشد, تعصب است, از نوع جاهلی اش! این تعصب است که بد است. تعصب را با اعتقاد جازم اشتباه نگیریم!
در زمان عیسی بن مریم یک نفر رفت چهل روز عبادت کرد. عبادتش مورد قبول واقع نشد؛ شکایت کرد نزد عیسی بن مریم. این حدیث را امام باقر(ع) می فرماید. رفقای دیگرش همه رفتند چله گرفتند, به نتیجه ای که آن زمان باب بود – بین خودشان – رسیدند. عیسی بن مریم رفت در خانه ی خداوند متعال عرض کرد: خدایا چرا عبادت ایشان نتیجه نداد؟ خداوند متعال فرمودند که او در دلش یک ذره نسبت به نبوت تو شک دارد, اگر آنقدر عبادت کند که گردنش بشکند, بند بند انگشتهای او قطع شود, من از او نخواهم پذیرفت و جای او در جهنم است!
چقدر با شکوه است آدم به یقین برسد, به مرگ لبخند می زند, مقتدرانه عمل می کند. البته همه ی کسانی که به جا اقتدار دارند, به جا انعطاف دارند. آنجایی که خدا به تو می گوید انعطاف داشته باش؛ زود, انعطاف داشته باش! که اگر این کار را نکنی از ان طرف یک ضعف بزرگ در تو دیده خواهد شد.
امام صادق (ع) یکی از یارانش را نشان دادند به نام عبدالله, گفتند هیچ کدام از یاران من مثل ایشان نیستند؛ گفتند:ایشان مگر چه جوری است؟ فرمود یک سیب را به دست او بدهم, بگویم نصف این سیب حلال است نصف دیگرش حرام است, نخور؛ ته دلش هم سوال پیش نمی آید!
این اعتقاد فوق العاده می خواهد. این اعتقاد فوق العاده دو تا پایگاه دارد: صفای باطن, عقل و علم!
امیرالمومنین(ع) می فرمایند: بعضی از یاران من از من تبعیت می کنند, ولی نمی دانند چرا؟تبعیت آنها برای من ارزش ندارد. مالک اشتر برای ایشان ارزش دارد که می فرماید: مالک اشتر اگر خودش هم باشد و دسترسی به من نداشته باشد, خودش هم بنشیند فکر کند به همان نتیجه ای می رسد که من میخواستم به او بگویم. یعنی این قدر می فهمد. این تبعیتش ارزش دارد!
- این یکی از پایگاه های اقتدار بود بقیه موارد بماند برای روزهای آتیSmile
خداوند به ما صفای باطن عطا کند, علم و یقینی که اعتقاد ی جازم به صاحب عصر و ولی زمانش پیدا کنیم که تا جان داریم و تا شهادت, در رکاب حضرتش حرکت کنیم,آمین!

چه انتظار عجیبی
میان منتظران هم عزیز من چه غریبی
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت
چه بی خیال نشستم
نه کوششی نه وفایی
فقط نشستم و گفتم خدا کند که بیایی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط نسیم سحر ، Montazer Almahdi ، zeinab
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا