ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امیتازات: 4.91
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حضرت رضا علیه السلام
۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۳:۴۸ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۰ شهريور ۱۳۹۱ ۰۶:۲۰ عصر، توسط safirashgh.)
ارسال: #1
حضرت رضا علیه السلام
[تصویر:  43a3dd93ffbb0444f465dc0c0ed92a15_large.jpg]

ابراهیم بن موسی می‌گوید:
از حضرت رضا علیه السلام کمک مالی می‌خواستم و بر آن اصرار می‌کردم. روزی به همراه امام از شهر خارج شدیم. هنگام نماز شد.
امام در کنار صخره‌ای نزدیک قصری که در آنجا بود نشست و فرمود:«اذان بگو.»
پرسیدم:«آیا منتظر بقیه نمی‌مانید؟»
امام فرمود:«هرگز بدون دلیل، نماز اول وقت را به تعویق نینداز.»
من اذان گفتم و با امام نماز خواندیم. سپس عرض کردم:«ای پسر رسول الله! هنوز خواسته‌ام را برآورده نکرده‌اید و من به شدت نیازمندم.»
امام چوبی را به زمین کشید. سپس دست برد و از زیر خاک، یک شمش طلا بیرون کشید و فرمود:«بگیر! خداوند در آن برای تو برکت قرار دهد.
از آن بهره مند شو و آنچه را که دیدی، به کسی نگو.»
آن شمش برای من برکت کرد و من از ثروتمندان منطقه خود شدم.


التماس دعا
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، zeinab ، مشکات ، safirashgh ، هُدهُد صبا
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۱۷ مهر ۱۳۹۰, ۱۱:۳۶ عصر
ارسال: #11
Star چه كسي عاقله بنا به گفته ي امام رضا(ع)؟
[تصویر:  23582173218170213158974919327932325226142.jpg]
عن الرّضا علیه‎السلام:
لا یتـم عَقل إمـرء مُسلـم حتـّى تكونَ فیه عَشر خِصـال، اَلخیــرُ مِنـهُ مـأمــُول، وَ الشّر منهُ مأمـُون، یَستكثِر قلیلُ الخیر مِن غیره، وَ یَستقل كَثیرُ الخیر مـِن نفسه، لا یسام من طلب الحـوائج الیه، ولا یمل مـن طلب العلـم طول دهره، الفقر فى الله احبّ الیه مِن الغنى، و الذّل فى الله احب الیه مـن العز فى عدوه، و الخمـول اشهى الیه من الشهره، ثـم قال علیه‎السلام العاشرة و ما العاشرة؟، قیل له: ما هى؟ قال علیه‎السلام: لایرى احدا إلا قال: هو خیر منى و اتقى.

امام رضا(علیه‎السلام) فرمود:
عقل شخص مسلمـان تمـام نیست، مگر ایـن كه ده خصلت را دارا بـاشـد:
ـ از او امید خیر باشد.
ـ از بدى او در امان باشند.
ـ خیر اندك دیگرى را بسیار شمارد.
ـ خیر بسیار خود را اندك شمارد.
ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد، دلتنگ و ناراحت نشـود.
ـ در عمر خود از دانش‎طلبى، خسته نشود.
ـ فقـر در راه خـدایـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشـد .
ـ خـوارى در راه خـدایـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشد .
ـ گمنـامى را از شهرت خـواهـان‎تـر بـاشـد .
ـ سپس فـرمـود: دهمى چیست و چیست دهمى؟ به او گفته شـد: چیست؟
فـرمـود: كسی را ننگـرد جز ایـن كه بگـویـد او از مـن بهتـر و پـرهیز كارتـر است .

برگرفته از تحف العقول، ص 443 .

حتما مطلب این آدرس را بخوانید *** http://salavatt.blogfa.com/cat-8.aspx ***
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، مریم گلی ، هُدهُد صبا ، safirashgh ، یک کاربر ، بنده منتظر
۱۷ مهر ۱۳۹۰, ۱۱:۳۹ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۷ مهر ۱۳۹۰ ۱۱:۵۰ عصر، توسط ROYA.)
ارسال: #12
Star تاثیر زیارت امام رضا (ع) نقل از شهید دستغیب
[تصویر:  56008705.jpg]

بر روی رضا شمس امامت صلوات بر شافع ما روز قیامت صلوات


در روز ولادتش که شادند همه بفرست بر این روح کرامت صلوات



شهید دستغیب در کتاب داستان‎های شگفت انگیز ص 165 نقل می‎کند:



حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل، روزی در رواق مطهر حضرت امام رضا علیه السلام مشرف بودم . پیرمردی را که از پیری خمیده و موی سر و صورتش سفید شده و ابروهایش بر چشمانش ریخته بود را دیدم؛ حضور قلب و خشوعش مرا متوجه او ساخت .
وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است؛ او را در بلند شدن یاری کردم و آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش برسانم .
ـ گفت: حجره‎ام در مدرسه خیرات خان است .

او را تا منزل همراهی کردم و سخت مورد علاقه‎ام شد؛ به طوری که همه روزه می‎رفتم و او را در کارهایش یاری می‎دادم . روزی نام و محل و حالاتش را پرسیدم .

گفت: نامم ابراهیم است و اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب می‎دانم. ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا علیه السلام مشرف می‎شوم و مدتی توقف کرده و باز به عراق باز می‎گردم .

در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف شده‎ام . در مرتبه اول سه نفر جوان، که با من هم‎سن بودند و رفاقت و صداقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم، مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و این که نمی‎توانستند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند .

هنگام وداع با من گریستند و گفتند: تو جوانی و سفر اول توست و پیاده و به زحمت می‎روی؛ پس حتماً مورد نظر واقع می‎شوی؛ حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام نموده و در آن محل شریف یادی از ما بنمایی .

پس آنها را وداع نموده، به سمت مشهد حرکت کردم . پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی شدید به حرم مطهر مشرف شدم . پس از زیارت، در گوشه‎ای از حرم افتادم و حالت از خود بی‎خودی و بی‎خبری به من عارض شد؛ در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السلام به دست مبارکشان رقعه‎ای می‎دادند و چون به من رسیدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمودند .
ـ پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟
حضرت فرمودند: یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت !

ـ عرض کردم این کار، مناسب حضرت نیست خوب است به دیگری امر فرمایید تا این رقعه‎ها را تقسیم کند .

ـ حضرت فرمودند: این جمعیت همه به امید من آمده‎اند و خودم باید به آنها برسم .

پس از آن یکی از رقعه‎ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته بود :

«برائة من النار و امان من الحساب و دخول فی الجنه و انا بن رسول الله صلی الله علیه و آله»

؛
خلاصی از آتش جهنم و ایمنی از حساب و داخل شدن در بهشتف منم فرزند رسول خدا .



منبع : داستان های شگفت انگیز، شهید دستغیب، ص 165 .

حتما مطلب این آدرس را بخوانید *** http://salavatt.blogfa.com/cat-8.aspx ***
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، مریم گلی ، هُدهُد صبا ، فاطمه گل
۱۸ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۲۵ صبح
ارسال: #13
وصلتی عجیب که امام رضا(ع) بانی آن شد!
[تصویر:  KABUTARVAHARAM2.jpg]

سال ۷۲ در سفری با دو تن از خادمان حرم مطهر رضوی، هم اتاق بودم. آن شب از شب‌هایی بود که عطر حرم امام رضا(علیه السلام) یک لحظه هم جمع ما را ترک نکرد. داستان‌ها و حکایت‌هایی زیادی از کراماتی که یا خود به عینه دیده بودند و یا از همکاران قدیمی خود شنیده بودند برای‌مان تعریف کردند. اما یک حکایت برای من بسیار جالب بود و چون یکی از این دو بزرگوار با شخصیت‌های اصلی این داستان آشنا بود و از نزدیک می‌شناخت‌شان، و در واقع برای من با یک واسطه نقل می‌شد، آن حکایت را به یمن این شب عزیز برای خوانندگان وبلاگ به یادگار می‌نویسم:

قبل از انقلاب خانواده‌ای از اصفهان به نیت زیارت امام هشتم به مشهد مشرف می‌شوند. یک شب مادر و دختر این خانواده در حال تشرف به حرم بوده‌اند که چشم یک جوان مشهدی به این دختر خانم افتاده و مجذوب او می‌شود و به دنبال‌شان راه می‌افتد. وقتی آن دو به حرم مشرف می‌شوند، آن جوان هم از پی‌شان به حرم و کنار ضریح می‌رود. آن مادر و دختر بدون این که متوجه این جوان باشند که مدتی است آن‌ها را تعقیب می‌کند، مشغول زیارت می‌شوند و بعد از زیارت، دختر خانم به سمت ضریح رفته و دستش را روی ضریح می‌گذارد، این آقا پسر هم بلافاصله دستش را می‌گذارد روی دست آن دختر خانم.

در این لحظه دختر خانم با ناراحتی هر چه تمام‌تر رو می‌کند به جوان و با عتاب می‌گوید: خدا به حق این آقا، دستت را قطع کند! جوان هم با خونسردی تمام می‌گوید: خدا به حق این آقا تو را نصیب من کند!

جر و بحثی می‌شود و هر یک به سراغ کار خود می‌روند.

پس از مدتی آقا پسر متوجه دانه‌ای می شود که روی انگشت دستش سر برآورده بود. ابتدا بی محلی می‌کند ولی وقتی دانه دردناک می‌شود به پزشک مراجعه می‌کند. پزشک دارویی را تجویز می‌کند ولی این دارو افاقه نکرده و کم کم تمام دست جوان را درد غیر قابل تحملی فرا می‌گیرد. کار به جایی می‌رسد که پزشکان اعلام می‌کنند این بیماری ناشناخته‌ای است که باعث شده استخوان دست شما سیاه شود. بنابراین هر چه سریع‌تر باید دست شما را قطع کنیم. جوان زیر بار نمی‌رود و باز هم اطبای دیگری را می‌آزماید ولی جواب همه یکی بوده است. وقتی درد به مچ دست می‌رسد، یکی از پزشکان اعلام می‌کند که اگر اجازه ندهی دستت را از مچ قطع کنیم، این مسئله قطعاً باعث مرگ تو خواهد شد. به ناچار جوان به این مداوا تن در می‌دهد و دست جوان از مچ قطع می‌شود.

مدت زمانی می‌گذرد. یک روز که گذار جوان به حرم امام رضا(علیه السلام) می‌افتد، یک مرتبه یاد آن خاطره و نفرینی که آن دختر خانم به او کرده بود، در دلش زنده می‌شود. دقت که می‌کند متوجه می‌شود، دست قطع شده همان دستی است که بر روی دست آن خانم گذاشته بود. خیلی منقلب شده و رو به گنبد حضرت عرض می کند: "آقا جان! اگر تو امام اویی، امام من هم هستی! او یک دعا کرد و دعایش را مستجاب کردی، من هم یک دعا کردم ولی هنوز مستجاب نکرده‌ای! اگر دعایم را مستجاب نکنی، می‌فهمم که فقط امام اویی، نه امام من! و من را دیگر با این حرم کاری نیست!" و اشک ریزان از حرم بیرون می‌آید.

پس از مدتی جوان برای کاری به یکی از شهرهای جنوبی می‌رود و در راه برگشت، تصمیم می‌گیرد چند روزی در اصفهان بماند و این شهر را سیر و سیاحت کند. وقتی در یکی از خیابان‌های اصفهان در حال عبور بوده، فرد مضطربی به سمتش می‌آید و از او سوال می‌کند: آیا مسافری؟! جوان جواب مثبت می‌دهد. فرد می‌پرسد: در اصفهان کس و کار و یا آشنایی داری؟ وقتی فرد جواب منفی جوان را می‌شنود با خوشحالی به جوان می‌گوید، من یک مشکلی دارم که حل آن فقط به دست توست. اگر به من کمک کنی که این مشکلم را حل کنم، تلافی می‌کنم.

جوان که با بهت و حیرت فرد را می‌نگریسته، سوال می‌کند این چه مشکلی است که حل آن به دست کسی است که نه باید اصفهانی باشد و نه در اصفهان دوست و آشنایی داشته باشد! فرد ابتدا از جوان قول همکاری گرفته و سپس می‌گوید: من دختر عمویی دارم که خیلی او را دوست می‌دارم. ولی تا کنون به دلایل بسیار واهی بلافاصله بعد از این که او را عقد کرده‌ام، جنگ و دعوایی پدید آمده و من مجبور شده‌ام او را طلاق دهم. تا کنون سه بار این اتفاق افتاده و این بار عاقد می‌گوید از نظر شرعی دختر عموی من دیگر نمی‌تواند به عقدم در آید مگر این که با فرد دیگری ازدواج کند (محلّل) و بعد او طلاقش دهد و من بتوانم بار دیگر او را به عقد خود در آورم. حالا چون من در اصفهان آدم سرشناسی هستم، دنبال کسی با این ویژگی‌ها می‌گشتم که حضور او در اصفهان دائمی و یا مکرر نباشد که باعث شرمساری من و خانواده‌ام شود، که خدا تو را سر راه من قرار داد.

آن فرد، جوان را با خود به منزل عمو می‌برد و عاقد را خبر می‌کنند و عقد دختر خانم را برای وی می‌خوانند. در حجله‌ی زفاف، عروس خانم از جوان دلیل قطع دستش را سوال می‌کند، اما جوان تمایلی به توضیح ماجرا نشان نمی‌دهد. عروس خانم اصرار می‌کند و ناچار جوان شرح ما وقع را برای عروس خانم تعریف می‌کند. پس از تعریف ماجرای دست جوان، عروس خانم شروع به گریستن می‌کند و به جوان می‌گوید: به خدا من همان دختری هستم که خدا نفرینش را به حق امام رضا (علیه السلام) در خصوص تو مستجاب کرد و امروز هم دعای تو را به اجابت رسانده است. برخیز و به همه اعلام کن که جریان چیست و به پسر عموی من هم بگو که این دختر دیگر همسر شرعی و قانونی من است و من او را طلاق نمی دهم.

و این چنین وصلتی عجیب با وساطت حضرت امام رئوف (علیه السلام) سر گرفت.

آن خادم بزرگوار در ادامه تعریف می‌کرد که این زن و شوهر هر ساله در سالگرد آن اتفاق به حرم می‌آیند و اکنون خداوند چند فرزند به آن ها عطا کرده است.

صلی الله علیک یا اباالحسن، یا علی بن موسی الرضا و رحمه الله و برکاته

منبع: وبلاگ قمی ها

حتما مطلب این آدرس را بخوانید *** http://salavatt.blogfa.com/cat-8.aspx ***
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، مصباح ، مریم گلی ، هُدهُد صبا ، یک کاربر ، zeinab ، فاطمه گل
۲۳ مهر ۱۳۹۰, ۰۶:۴۳ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ مهر ۱۳۹۰ ۰۶:۴۳ عصر، توسط مصباح.)
ارسال: #14
Heart  وصلتی عجیب که امام رضا(ع) بانی آن شد!
خیلی خیلی جالب بود

ان شالله امام رضا حاجت هممون رو بدن

ان شاالله

سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یک کاربر ، zeinab ، فاطمه گل
۱۹ آبان ۱۳۹۰, ۰۵:۲۶ عصر
ارسال: #15
RE: تاثیر زیارت امام رضا (ع) نقل از شهید دستغیب
بسم الله الرحمن الرحیم

دختر 4 ساله کر و لال کردستانی شفا یافت
‌به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، اهالی شهر سریش‌آباد از توابع شهرستان قروه شامگاه شنبه با برگزاری مراسم شکرگزاری در خصوص شفای دختر چهار ساله در دهه کرامت امسال، ارادت خویش را به ساحت مقدس امام هشتم(ع) ابراز داشتند.
در ابتدای این مراسم، مهدی ابراهیمی پدر این دختر چهارساله در سخنانی اظهار داشت: فاطمه ابراهیمی دختر شفا یافته از بدو تولد از نعمت شنیدن و سخن گفتن محروم بوده و در طول این چهار سال نیز علی‌رغم مراجعات بسیار به متخصصین امر موفقیتی حاصل نشد.
وی افزود: طبق نظر متخصصین امور شنوایی و بر اساس آزمایش‌های ادیولوژیستی، فاطمه کم شنوایی عمیق دو گوش داشت و برای دریافت فرکانس‌های بالای یک کیلوهرتز نیز توصیه به کاشت حلزون شنوایی شده بود اما به فضل الهی و کرامات امام رضا(ع) دخترک چهارساله ما شفا یافته و هم اکنون هم می‌تواند بشنود و هم صحبت کند.
مهدی ابراهیمی با تقدیر از خدمات ارزنده سپاه بیت‌المقدس کردستان در راستای نشر آموزه‌های دینی و فراهم‌ کردن سفرهای زیارتی به حرم مطهر ائمه اطهار(ع)، تصریح کرد: خدا را شاکرم که نهادی انقلابی و اسلامی همچون سپاه پاسداران زمینه‌ساز زیارت خانواده این‌جانب و فراهم‌ کردن این زیارت شفا بخش بوده است و تا آخرین لحظات عمر خویش این حرکت فرهنگی و عقیدتی را از این نهاد انقلابی فراموش نخواهم کرد.
مسئول نمایندگی ولی‌فقیه در دانشگاه علوم پزشکی کردستان نیز در این مراسم با اشاره به کرامات امام رضا(ع) و بزرگان دینی، اظهار داشت: اعتقاد به شفاعت ائمه اطهار(ع) و اولیاء‌الله از جمله عقاید راسخ همه مسلمانان از مذاهب مختلف اسلامی است و این مهم همواره در طول تاریخ پرافتخار اسلامی مردم ایران، نمودی عینی داشته است و برکات این فضل الهی را مردم مسلمان ایران از مذاهب مختلف اسلامی همواره درک کرده‌اند.
حجت‌الاسلام شیرمحمدی افزود: وجود مرقد مطهرامام رضا(ع) در ایران اسلامی مایه مباهات و دلگرمی ایرانیان مسلمان در طول تاریخ بوده و مردم مسلمان کردستان نیز از مذاهب مختلف اسلامی با شوق و ارادتی وی‍ژه به این امام همام و دیگر ائمه به زیارت آنان شتافته‌اند.
وی خاطرنشان کرد: اگر چه این حادثه مهم از لحاظ پزشکی غیرقابل باور است اما آموزه‌های دینی و اسلامی ما این مهم را مورد تأیید داشته و این شفای عاجل را از برکات وجود معصومین و پاکان و انسان‌های کاملی همچون ائمه اطهار(ع) می‌داند.
وی بر تأسی همیشگی اقشار مختلف مردم از آموزه های دینی، مکارم اخلاقی و سیره بزرگان دینی تأکید کرد و افزود: با اعتقاد و ایمانی راسخ می‌توان در برابر ناملایمات و مشکلات روزانه سربلند بیرون آمد و در سالم‌سازی و تعالی روز افزون جامعه اسلامی نیز سهیم بود.
در ادامه این مراسم شکرگزاری نیز مردم متدین و ولایت‌مدار سریش‌آباد به همراه خانواده فاطمه ابراهیمی دختر چهار ساله شفا یافته در مهدیه این شهر سجده شکر به جای آورده و از خداوند منان شفای عاجل را برای جمیع مسلمین خواستار شدند. منبع خبرگزاری فارس

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed
۲۶ آذر ۱۳۹۰, ۰۱:۲۳ عصر
ارسال: #16
RE: چه كسي عاقله بنا به گفته ي امام رضا(ع)؟
فرمايش مولاي خوبان چه معيار و الگوي خوبي واسه ما انسان ها ست Smile

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، فاطمه گل
۲ دي ۱۳۹۰, ۰۲:۱۶ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲ دي ۱۳۹۰ ۰۵:۱۰ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #17
RE: وصلتی عجیب که امام رضا(ع) بانی آن شد!
من اين داستان رو نشنيده بودم!

ولي هر چي از كرامات اين معصومين بگيم كم گفتيم

من خيليا رو شنيدم كه روبروي ضريح آقا يه همسر خوب طلب ميكنند و همان موقع خدا با دعاي امام رئوفمون، كسي رو سر رهاشون ميزاره و به مرادشون ميزارن Smile

البته از راه شرعي نه مثل اين آقا كه بنده خدا چوبشو هم خورد.

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یک کاربر ، zeinab ، فاطمه گل
۸ بهمن ۱۳۹۰, ۱۲:۴۸ عصر
ارسال: #18
Rainbow RE: داستانهایی كوتاه از امام رضا (ع)
کرامتی از حضرت رضا علیه السلام

آیة اللّه حاج شیخ حبیب اللّه گلپایگانی تحصیلات خود را در اصفهان به پایان رساند. سپس به مشهد هجرت و امام جماعت مسجد گوهرشاد شد و در مدرسه علمیه «خیرات خان» تدریس فقه، حدیث، تفسیر و درس اخلاق داشت و در جمادی الثانی ۱۳۸۴ ق. رحلت نمود و در حرم مطهر امام رضا علیه السلام به خاک سپرده شد.۱

حجة الاسلام صالحی خوانساری در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۱۳۸۱ ش. در مصلای قدس شهر قم درباره شیخ حبیب اللّه گلپایگانی فرمودند:

خودم شاهد بودم که عده ای از بیماران لاعلاج بعد از نماز در مسجد گوهرشاد به دور وی گرد آمده و از او خواستند تا برای آنها از خدا شفا بخواهد. آن عالم وارسته دست مبارک خود را بر سر هر مریضی که می‌کشید، بدنش عرق می‌کرد و شفا می‌یافت.

آقای صالحی خوانساری، به نقل از یکی از مراجع تقلید کنونی، گفت: وقتی که فلسفه آن را از وی پرسیدم، در جواب فرمود:

مدت چهل سال تمام همیشه نماز شب را پشت دربهای بسته حرم مطهر امام رضا علیه السلام می‌خواندم و همه روزه هنگامی که دربهای حرم را باز می‌کردند،۲ اوّلین کسی بودم که قبر مطهر آن حضرت را زیارت می‌کردم.

یکبار یک هفته مریض شدم، به طوری که توان رفتن به حرم را نداشتم؛ یک شب از پنجره خانه چشمم به گلدسته های حرم امام رضا علیه السلام افتاد. رو کردم به حرم و عرض کردم: آقا! خودت می‌دانی که مدت چهل سال همه روزه اوّل زائر تو بودم ولی یک هفته است که مریضم؛ معذرت می‌خواهم که نتوانستم به زیارتت بیایم!



شیخ حبیب اللّه می‌گوید:

یکباره خوابم برد؛ در عالم رؤیا دیدم امام رضا علیه السلام بر روی صندلی نشسته و گل قشنگی در دست دارد و دو خادم جلوی امام ایستاده‌اند. امام گل را به دست یکی از خادمین داد و فرمود آن را به من بدهد. همین که گل را به دستم داد، احساس بهبودی کردم. ناگهان از خواب بیدار شدم. اتاق پر از بوی عطر بود و همان دسته گلی که امام در خواب به من داده بود، در دستم بود و کاملاً بهبود یافتم.

بلند شدم طبق معمول همیشه، به جلوی حرم آمده و مشغول عبادت شدم تا اینکه درب حرم باز شد و مثل همیشه، اوّل زائر بودم. بعد از زیارت برای اقامه جماعت به مسجد گوهرشاد رفتم. بعد از نماز دیدم عده ای از بیماران جواب کرده دورم را گرفته و می‌گفتند: «شیخ حبیب اللّه! از آن گل که امام علیه السلام به تو داده، به بدن ما بمال تا خوب شویم!» متوجه شدم که این افراد که در جریان نبودند حتماً امام رضا علیه السلام آنها را پیش من فرستاده است. از برگ گل به سر و صورت آنها مالیدم؛ متوجه شدم که بیماری آنها خوب شده، از آن زمان به بعد فقط همین دستم که با آن گل را گرفته بودم، مریضها را شفا می‌دهد.

آن مرجع تقلید بزرگوار می‌گوید: به شیخ حبیب اللّه گفتم: این گل را امام رضا علیه السلام به یکی از خادمین داد تا آن را به تو بدهد؛ از آن زمان به بعد دستت مریض، شفا می‌دهد. اگر خود امام رضا علیه السلام گل را به دستت می‌داد، چه کار می‌کردی؟

یک وقت شیخ حبیب اللّه چهره اش دگرگون شد و فرمود: واللّه اگر امام رضا علیه السلام خودش گل را به دستم می‌داد و دست مبارکش با بدنم تماس می‌گرفت بعد از آن، مطمئن بودم دستم اگر به مرده می‌خورد، آن را زنده می‌کرد.



1. گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازی، ج ۷، ص ۵۱۲٫

۲٫ قبلاً شبها درب حرم امام رضا علیه السلام را می‌بستند.

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، فاطمه گل
۲۳ بهمن ۱۳۹۰, ۰۴:۱۴ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ بهمن ۱۳۹۰ ۰۴:۱۵ عصر، توسط ترنم بهاری.)
ارسال: #19
داستانهای آموزنده از امام رضا(ع)
راوی: ابا صلت هروی
همراه و در خدمت امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «ده سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهی به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است». امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهی به صحرا کردیم. اثری از آب نبود. نگران برگشتیم. امّا از تعجّب زبانمان بند آمد. امام با دست‏شان مقداری از خاک را گود کرده بود و چشمه‏ای ظاهر شده بود. وارد «سناباد» شدیم. کوهی نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگ‏های سنگی می‏ساختند. امام به تخته سنگی از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند: «خدایا!... غذاهایی را که مردم با دیگ‏های این کوه می‏پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»
فکر می‏کنم خدا به برکت دعای امام، به کوه، نظر خاصی کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ‏هایی بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از کمی استراحت، امام به طرف محلی که «هارون»، پدر مأمون، در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتی جار زدند که امام می‏خواهند قبر هارون را زیارت کنند، امّا امام با یک حرکت ساده، نقشه‏های مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطی در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند: "این‏جا قبر من خواهد شد... شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد... و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد."
بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده‏ای طولانی، چیزهایی را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.

  • Rose بودیم کسی پاس نمیداشت که هستیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیمBrokenhead
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط osaky ، hamed ، فاطمه گل
۲۳ بهمن ۱۳۹۰, ۰۴:۱۵ عصر
ارسال: #20
داستانهای آموزنده از امام رضا(ع)
نامش سید یونس و از اهالى آذرشهر آذربایجان بود. به قصد زیارت هشتمین امام نور، راه مشهد مقدس را در پیش گرفت و بدانجا رفت، اما پس از ورود و نخستین زیارت، همه پول او مفقود شد و بدون خرجى ماند.
ناگزیر به حضرت رضا، علیه‏السلام، توسل جست و سه شب پیاپى در عالم خواب به او دستور داده شد كه خرج سفر خویش را از كجا و از چه كسى دریافت كند و از همین جا بود كه داستان شنیدنى زندگى‏اش پیش آمد كه بدین صورت نقل شده است.
خود مى‏گوید: پس از مفقود شدن پولم به حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم: « مولاى من! مى‏دانید كه پول من رفته و در این دیار ناآشنا، نه راهى دارم و نه مى‏توانم گدایى كنم و جز به شما به دیگرى نخواهم گفت. »
به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم كه حضرت فرمود: « سید یونس! بامداد فردا، هنگام طلوع فجر برو دربست پایین خیابان و زیر غرفه نقاره‏خانه، بایست، اولین كسى كه آمد رازت را به او بگو تا او مشكل تو را حل كند. »
پیش از فجر بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم مشرّف شدم و پس از زیارت، قبل از دمیدن فجر به همان نقطه‏اى كه در خواب دیده و دستور یافته بودم، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم كه به ناگاه دیدم«آقا تقى آذرشهرى» كه متأسفانه در شهر ما بر بدگویى برخى به او « تقى بى‏نماز » مى‏گفتند، از راه رسید، اما من با خود گفتم: « آیا مشكل خود را به او بگویم؟ با اینكه در وطن متهم به بى‏نمازى است، چرا كه در صف نمازگزاران نمى‏نشیند. » من چیزى به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرّف شد.
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتارى خویش را با دلى لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا، علیه‏السلام، گفتم و آمدم. بار دیگر، شب، در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تكرار شد تا روز سوم گفتم بى‏تردید در این خوابهاى سه‏گانه رازى است، به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفرى كه قبل از فجر وارد صحن مى‏شد و جز « آقا تقى آذرشهرى » نبود، سلام كردم و او نیر مرا مورد دلجویى قرار داد و پرسید: « اینك، سه روز است كه شما را در اینجا مى‏نگرم، كارى دارید؟»
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یك ماهه‏ام در مشهد، پول سوغات را نیز به من داد و گفت: « پس از یك ماه، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوى در میدان سرشوى باش تا ترتیب رفتن تو را به شهرت بدهم. »
از او تشكر كردم و آمدم. یك ماه گذشت، زیارت وداع كردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مكان مورد توافق حاضر شدم. درست سر ساعت بود كه دیدم آقا تقى آمد و گفت: «آماده رفتن هستى؟»
گفتم: «آرى! »
گفت: «بسیار خوب، بیا! بیا! نزدیكتر. » رفتم.
گفتم: «خودت به همراه بار و خورجین و هر چه دارى بر دوشم بنشین.» تعجب كردم و پرسیدم: «مگر ممكن است؟»
گفت: «آرى!» نشستم. به ناگاه دیدم آقاتقى گویى پرواز مى‏كند و من هنگامى متوجه شدم كه دیدم شهر و روستاى میان مشهد تا آذرشهر بسرعت از زیر پاى ما مى‏گذرد و پس از اندك زمانى خود را در صحن خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت كردم دیدم، آرى خانه من است و دخترم در حال غذا پختن. آقاتقى خواست برگردد، دامانش را گرفتم و گفتم: به خداى سوگند! تو را رها نمى‏كنم. در شهر ما به تو اتهام بى‏نمازى و لامذهبى زده‏اند و اینك قطعى شد كه تو از دوستان خاص خدایى ، از كجا به این مرحله دست یافتى و نمازهایت را كجا مى‏خوانى؟
او گفت: « دوست عزیز! چرا تفتیش مى‏كنى؟» او را باز هم سوگند دادم و پس از اینكه از من تعهد گرفت كه راز او را تا زنده است برملا نكنم، گفت: سید یونس! من در پرتو ایمان، خودسازى، تقوا، عشق به اهل‏بیت و خدمت به خوبان و محرومان بویژه با ارادت به امام عصر، علیه‏السلام، مورد عنایت قرار گرفته‏ام و نمازهاى خویش را هر كجا باشم با طى‏الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت مى‏خوانم.
آرى!
مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز
ورنه در عالم رندى خبری نیست ، كه نیست
منبع: شیفتگان حضرت مهدى علیه السلام،احمد قاضى زاهدى، ج2
نویسنده:احمد قاضى زاهدى

  • Rose بودیم کسی پاس نمیداشت که هستیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیمBrokenhead
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط فاطمه گل
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا