ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امیتازات: 4.9
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گفت و گو با خدا...
۳ آبان ۱۳۸۸, ۱۱:۵۵ عصر
ارسال: #1
گفتگوی من با ...
گفتم : خستم…

گفتی : لا تنفطوا من رحمه الله

( از رحمت خدا نا امید نشید ) / [ زمر/ ۵۳ ]

گفتم : دلم گرفته …

گفتی : یفضل الله و برحمه فبذلک فلیفرحوا

( مردم به چی دلخوش کردن ؟ باید به فضل و رحمت خدا

شاد باشن ) / [ بقره / ۲۱۶ ]

گفتم : انا عبدک الضعیف الذلیل …

گفتی : ان الله بالناس رئوف الرحیم

( خدا نسبت به همه ی مردم مهربونه ) / [ بقره / ۱۴۰ ]

گفتم : …

ادامه داره ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط boshra ، هُدهُد صبا
۲۱ آبان ۱۳۸۸, ۰۱:۳۵ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۴ آبان ۱۳۸۸ ۱۲:۴۳ عصر، توسط امرتات.)
ارسال: #2
گفت و گو با خدا...
در رؤياهايم ديدم با خدا گفت و گو مي كنم .

- خدا پرسيد :

پس تو مي خواهي با من گفت و گو كني ؟

- من در پاسخ گفتم :

اگر وقت داريد !

- خدا خنديد و گفت :

وقت من بي نهايت است ...

در ذهنت چيست كه مي خواهي از من بپرسي ؟

- پرسيدم :

چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد ؟

- خدا پاسخ داد : كودكي شان !

اين كه آن ها از كودكي شان خسته مي شوند ،

عجله دارند كه بزرگ شوند ،

و بعه دوباره پس از مدت ها ، آرزو مي كنند كه كودك باشند .

... اين كه آن ها سلامتي خود را از دست مي دهند تا پول به دست بياورند ،

و بعد پولشان را از دست مي دهند تا دوباره سلامتي خود را به دست آورند .

اين كه با اضطراب به آينده مي نگرند ،

و حال را فراموش مي كنند ،

و بنا بر اين نه در حال زندگي مي كنند و نه در آينده .

اين كه آن ها به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نمي ميرند ،

و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز زندگي نكرده اند !!!

ادامه دارد... Wink

اي خدا ...
من به سجود مستمر امواج ، بر ساحل عبوديتت رشك مي برم .
مقام انسان را كهتر از آب و خاك مخواه ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۴ آبان ۱۳۸۸, ۱۲:۰۳ صبح
ارسال: #3
نجات دهنده
مردی بر روی قبری خیمه ای زد و نمی دانست
در جائی که خیمه زده قبر است ، پس شروع به تلاوت قرآن نمود
و سوره ی " تبارک الذی بیده الملک " را تلاوت نمود .
ناگهان صدای عجیبی شنید که ندا در داد این سوره منجیه یعنی نجات دهنده است . پس این جریان را به رسول اکرم ( ص ) اطلاع داد .
حضرت فرمود : آن جائی که نشسته بودی قبر بود ،
وقتی این سوره را خواندی چون روی قبر او بود ،
او را از عذاب رهانیدند و این سوره نجات دهنده است از عذاب قبر .
یکی از چیزهایی که باعث نجات انسان است ، قرآن خواندن است .
قرآن خواندن بر سر قبر علی الخصوص این سوره میت در حال عذاب
را نجات می دهد .
پیامبر اکرم ( ص ) می فرمایند : هر کس این دعا را بخواند حق تعالی عذاب قبر را از او بر می دارد تا روزی که صور دمیده شود.
" اللهم انی اسئلک بحق محمد و آل محمد ان لا تعذب هذا المیت "
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط boshra ، هُدهُد صبا
۲۴ آبان ۱۳۸۸, ۱۲:۴۰ عصر
ارسال: #4
RE: گفت و گو با خدا...
...ادامه

دست هاي خدا دستانم را گرفت .

براي مدتي سكوت كرديم ،

- و من دوباره پرسيدم :

به عنوان يك پدر ، ي خواهي كدام درس هاي زندگي را فرزندانت بياموزند ؟

- او گفت : بياموزند كه آن ها نمي توانند كسي را وادار كنند كه عاشقشان باشد ،

همه ي كاري كه آن ها مي توانند بكنند اين است كه

اجازه دهند كه خودشان دوست داشته باشند .

بياموزند كه درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند .

بياموزند كه فقط چند ثانيه طول مي كشد تا زخم هاي عميقي در قلب آنان كه دوستشان داريم ، ايجاد كنيم

اما سال ها طول مي كشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم .

بياموزند ثروتمند كسي نيست كه بيشترين ها را دارد ،

كسي است كه به كمترين ها نياز دارد .

بياموزند كه آدم هايي هستند كه آن ها را دوست دارند ،

فقط نمي دانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند .

بياموزند كه دو نفر مي توانند با هم به يك نقطه نگاه كنند ،

و آن را متفاوت ببينند .

بياموزند كه كافي نيست فقط آن ها ديگران را ببخشند ،

بلكه آن ها بايد خود را نيز ببخشند .

- من با خضوع گفتم :

از شما به خاطر اين گفت وگو متشكرم .

آيا چيز ديگري هست كه دوست داريد فرزندانتان بدانند ؟

- خداوند لبخند زد و گفت :

فقط اين كه بدانند من اينجا هستم ،

هميشه...Heart

خوشحال ميشم نظرتون رو درباره اين داستان بدونم !Smile

اي خدا ...
من به سجود مستمر امواج ، بر ساحل عبوديتت رشك مي برم .
مقام انسان را كهتر از آب و خاك مخواه ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط boshra ، هُدهُد صبا
۲۴ آبان ۱۳۸۸, ۰۲:۰۴ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۴ آبان ۱۳۸۸ ۰۲:۰۷ عصر، توسط مشکات.)
ارسال: #5
RE: گفت و گو با خدا...
مرسی،واقعاً زیبا بود.
فقط ای کاش با تمام وجود درک می کردیم(خودمو میگم) که این یه داستان نیست ، اینکه خدا همیشه کنارمونه و دوستمون داره و همیشه خوبی ما رو میخواد.
خدایا کمکمون کن که دیگران رو همونطوری که تو دوست داری،دوست داشته باشیم.
خدایا کمکمون کن که به آنچه که تو برای ما میخوای راضی باشیم.

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۶ آبان ۱۳۸۸, ۱۲:۴۸ عصر
ارسال: #6
RE: گفت و گو با خدا...
(۲۴ آبان ۱۳۸۸ ۰۲:۰۴ عصر)elahe نوشته:  مرسی،واقعاً زیبا بود.
فقط ای کاش با تمام وجود درک می کردیم(خودمو میگم) که این یه داستان نیست ، اینکه خدا همیشه کنارمونه و دوستمون داره و همیشه خوبی ما رو میخواد.
خدایا کمکمون کن که دیگران رو همونطوری که تو دوست داری،دوست داشته باشیم.
خدایا کمکمون کن که به آنچه که تو برای ما میخوای راضی باشیم.

سلام
خيلي خوشحالم كه شما از اين مطلب لذت برديد . Blush
حق با شماست ! تك تك اين جملات واقعيت زندگي ما هستند ولي متأسفانه يا ما اونها رو فراموش كرديم يا خودمون رو زديم به فراموشي .

اي خدا ...
من به سجود مستمر امواج ، بر ساحل عبوديتت رشك مي برم .
مقام انسان را كهتر از آب و خاك مخواه ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۷ آبان ۱۳۸۸, ۰۴:۴۱ عصر
ارسال: #7
حکایت ...
"اعظم بودن همه اسماي حق"

عارف بسطامي در جواب شخصي که از او پرسيد: اسم اعظم کدام است؟
گفت: تو اسم اصغر به من بنماي که من اسم اعظم به تو نمايم، آن شخص حيران شد، پس بدو گفت: همه اسماي حق عظيم اند.

در تفسير ابوالفتوح رازي است که: حضرت امام صادق را پرسيدند از مهم ترين نام اسم اعظم؟
حضرت فرمود او را: در اين حوض سرد رو، او در آن آب رفت و هر چه خواست بيرون آيد فرمود منعش کردند، تا گفت: يا الله أغثني، فرمود: اين اسم اعظم است؛ پس اسم اعظم به حالت خود انسان است.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۲۸ آبان ۱۳۸۸, ۰۶:۵۴ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۸ آبان ۱۳۸۸ ۰۶:۵۶ عصر، توسط مشکات.)
ارسال: #8
گفت و گو با خدا...
الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟


یهو یه صدای مهربون! مثل اینکه صدای یه فرشتس ، بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم . کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟ من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟

فرشته ساکت بود ، بعد از مکثی نه چندان طولانی : نه خدا خیلی دوستت داره مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو، هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا؟این مخالف تقدیره چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ، ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...


خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ، محبوب ترین مخلوق من ... چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند . دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی ...


کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند برلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط faezeh ، هُدهُد صبا
۱ آذر ۱۳۸۸, ۰۸:۵۱ صبح
ارسال: #9
RE: گفت و گو با خدا...
سلام :
الهه جون خیلی قشنگ نوشته بودی دستت درد نکنه
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
۱ آذر ۱۳۸۸, ۱۱:۱۶ عصر
ارسال: #10
RE: گفت و گو با خدا...
سلام :
الهه خانم دستتون درد نکنه واقعا قشنگ بود .
تصورش واقعا لذت بخش بود . کاش می شد فراموش نکنیم برای چی به زمین فرستاده شدیم
و یادمون باشه که قراره برگردیم پیش خدا ...
" با خودمم ؛ بله با تو فائزه خانوم که ... "
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا