ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شاعرانه با خدا
۷ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۱۰ صبح
ارسال: #1
Rainbow نیایش
ی خداوند!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید
و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه کاران ما گستاخی
و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی(ع)
و به فرقه های ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات و عزت ببخش

[[/color]امید وارم خدا پنجره باز اتاقت باشد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط يگانه ، پرستو ، هُدهُد صبا ، boshra ، یافاطمه
صفحه 5 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۳۱ مرداد ۱۳۹۴, ۱۱:۴۷ صبح
ارسال: #41
RE: شاعرانه با خدا
بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو


من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو

هر که و هر کس همه تو ، این همه تو ، آن همه تو


من که به دریاش زدم ، تا چه کنی با دل من

تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو


ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم

رمز میستان همه تو ، راز نیستان همه تو


شور تو ، آواز تویی ، بلخ تو ، شیراز تویی

جاذبه ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو


همتی ای دوست ! که این دانه ز خود سر بکشد

ای همه خورشید تو و خاک تو ، باران همه تو


تا به کجایم بری ای جذبه ی خون ! ذوق جنون !

سلسله بر جان همه من ، سلسله جنبان همه تو

حسین منزوی

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed ، یافاطمه
۱۷ اسفند ۱۳۹۴, ۰۹:۲۶ صبح
ارسال: #42
RE: شاعرانه با خدا
ساکنم بر درِ میخانه که میخانه از اوست
می خورم باده که این باده و پیمانه از اوست

گر به مسجد کشدم زاهد و ، در دیر کشیش
چه تفاوت کند ، این خانه و آن خانه از اوست

خویش و بیگانه اگر رحمت و زحمت دهدم
رحمت خویش از او ، زحمت بیگانه از اوست

روزگاریست که در گوشه ی ویرانه ی دل
کرده ام جای که این گوشه ی ویرانه از اوست

گر چه پروانه دلی سوخت ز شمعی چه عجب
شمع از او ، محفل از او ، هستی پروانه از اوست,,

نیم آدم که از آن دانه ی گندم نخورم
من از او ، جنت از او ، خوردن از او ، دانه از اوست

سنگ زد عاقل اگر بر سر دیوانه ی ما
سنگ از او عاقل از او ، این دل دیوانه از او

مولولانا

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، boshra ، یافاطمه
۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵, ۱۰:۵۵ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۱:۱۴ عصر، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #43
RE: شاعرانه با خدا
پريشان روزگار
الهي ! عاشقي شب زنده دارم * * * چو مشتاقان زعشقت بيقرارم
زكوي خويش نوميدم مگردان * * * كه جز كوي تو اميدي ندارم
الهي ! در دلم نوري بيفروز * * * كه باشد مونس شب هاي تارم
زلطفت جز گل اميدواري * * * نرويد از دل اميدوارم
الهي ! بنده اي برگشته احوال * * * گدايي روسياه و شرمسارم
تهيدست و اسير و دردمندم * * * سيه روز و پريشان روزگارم
الهي ! گر بخواني ور براني * * * تويي مولا و صاحب اختيارم
از آن ترسم به رسوايي كشد كار * * * مبادا پرده برداري زكارم
الهي ! اشك عذر ازديده جاري است * * * ترحم كن به چشم اشكبارم
نظر بر حال زارم كن كه جز تو * * * ندارد كس خبر از حال زارم
الهي ! عزّت و خواري است از تو * * * مگردان پيش چشم خلق خوارم
الهي ! گر كند غم بر دلم روي * * * تويي در خلوتِ دل غمگسارم
يقين دارم كزين گرداب هايل * * * رهاند رحمت پروردگارم
الهي ! ناتوانم كو تواني ؟ * * * كه شكر لطف و احسانت گزارم
بياني كو كه الطافت ستايم * * * زباني كو كه انعامت شمارم
الهي ! تا نسيم رحمت تست * * * زغم بر چهره ننشيند غبارم
مگر عفو تو گرداند مرا پاك * * * كه سر از شرمساري برنيارم
« رسا » بر شاعرانم فخر اين بس * * * كه مدّاح شه والاتبارم
( دكتر قاسم رسا )* * *

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed ، boshra ، یافاطمه
۲۴ آبان ۱۳۹۵, ۱۱:۱۱ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۰۱:۰۸ عصر، توسط rad0701.)
ارسال: #44
RE: شاعرانه با خدا
بسم الله الرحمن الرحیم

خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی
خوشا جانی که جانانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی

چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی

همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی

گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی

چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی

«عراقی» طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی

فخرالدین عراقی
خداوند می بیند می داند می تواند


[تصویر:  do.php?imgf=france9-ir.png]

[تصویر:  do.php?imgf=spanish_d89db.png]

[تصویر:  do.php?imgf=turkish7-ir_4dcec.png]

آموزش زبان ايتاليايي


آموزش زبان نصرت
آموزش زبان عربی
آموزش زبان آلمانی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، boshra ، آشنای غریب ، هُدهُد صبا
۲۵ آبان ۱۳۹۵, ۱۰:۵۸ عصر
ارسال: #45
RE: شاعرانه با خدا
الهي ! بنده اي گم كرده راهم * * * بده راهم كه سرتاپا گناهم
اگر عمري به غفلت زيست كردم * * * تمام هستيم را نيست كردم
به هر در ، حلقه كوبيدم خدايا * * * لباس يأس پوشيدم خدايا
اسير نفس هر جايي شدم من * * * مقيم شهر رسوايي شدم من
نچيدم گل زشاخ آرزويي * * * ندارم پيش مردم آبرويي
كنم با عجز و لابه بر تو اظهار * * * گنه كارم گنه كارم گنه كار
تو رحمان و رحيم و مهرباني * * * منم مهمان تو ، تو ميزباني
تو سوز سينه ام را ساز كردي * * * در رحمت به رويم باز كردي
تو گفتي توبه كن ، من مي پذيرم * * * ترحم كن اميرا من فقيرم
الهي ! هرچه هستم هر كه هستم * * * سر خوان عطاي تو نشستم
يقين دارم كه با اين شرمساري * * * نجاتم مي دهي از خوار و زاري
اگر كوه گنه گرديده بارم * * * يقين دارم علي را دوست دارم
ببخشا اي همه آگاهي من * * * گناهم را به خاطرخواهي من
الهي ! گرچه هستم غرق عصيان * * * پشيمانم پشيمانم پشيمان
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، hamed ، هُدهُد صبا
۲۷ آذر ۱۳۹۵, ۰۸:۱۵ عصر
ارسال: #46
RE: شاعرانه با خدا
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
آفتاب و فلک اندر کَنَفِ سایه توست
گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو
ای که دُردِ سخنت صافتر از طبع لطیف
گر رود صَفْوَتِ این طبع سخندان تو مرو
اهل ایمان همه در خوفِ دَمِ خاتمتند
خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو
که بُوَد ذره که گوید تو مرو ای خورشید
که بُوَد بنده که گوید به تو سلطان تو مرو
لیک تو آب حیاتی همه خَلقان ماهی
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو
هست طومار دل من به درازیِّ ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو
مولانا

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed ، یافاطمه
۸ دي ۱۳۹۵, ۰۶:۰۴ عصر
ارسال: #47
RE: شاعرانه با خدا
به کجانظرنمایم که زتواثرنباشد
به کجا قدم گذارم که توراگذرنباشد
به کدام شب نشینم به امید صبح دیدار
که ز خون و اشک حسرت دل و دیده تر نباشد
چو بخواهمت بسازم خبر از غم نهانی
توبگوچه گویم ای جان که تو را خبر نباشد
به پناهت ار نمایم سفری به بحر خلقت
صدفی نبینم آنجا که در او گهر نباشد
من بی هنرچه خوانم ز تو خط ونقش وخالی
که تو را طریق عرضه مگر از هنر نباشد
به حفاظ عشق یارا دل ودیده ام بپوشان
که به تیغ وتیر دشمن به از این سپر نباشد

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، هُدهُد صبا ، یافاطمه
۱۴ بهمن ۱۳۹۵, ۱۱:۰۶ عصر
ارسال: #48
RE: شاعرانه با خدا
دلم رمیده لولی ‌و شیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز


حضرت حافظ

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، هُدهُد صبا ، یافاطمه
۲۲ بهمن ۱۳۹۵, ۱۱:۵۶ عصر
ارسال: #49
RE: شاعرانه با خدا
گفتم که روی خوبت از من چرا نهانست
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیانست
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشانست
گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمانست
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغانست
گفتم فراق تا کی گفتا که تا توهستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همانست
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگانست
گفتم زفیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جانست
فیض_کاشانی

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، یافاطمه
۵ فروردين ۱۳۹۶, ۱۱:۲۷ صبح
ارسال: #50
RE: شاعرانه با خدا
ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﭼﻮﻥ ﮔﻨﻪ ﺭﺍ ﻋﺬﺭ ﻣﯽ‌ﺁﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﭘﺎﯼ ﺧﺠﻠﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺗﻮ
ﺩﺳﺖ ﺣﺎﺟﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﮔﺮ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﺳﺖ ﺭﺣﻤﺖ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ
ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺨﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﭼﻮﻥ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺎﻥ ﺗﻮﯾﯽ
ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﻣﺎﯾﻪ‌ﺩﺍﺭﺍﻥ ﻧﻘﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯﺁﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﯽ ﺯﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﭘﯿﺸﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﻟﺴﺖ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺍﻗﺮﺍﺭ «ﺑﻠﯽ»
ﻫﻢ ﺑﺮ ﺁﻥ ﭘﯿﺸﯿﻨﻪ ﺍﻗﺮﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ: ﺑﺒﺨﺶ
ﺑﺨﺸﺸﺖ ﻋﺎﻣﺴﺖ ﻭ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﯽ ﺳﺰﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺎﯾﺶ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﯾﺎﺭﺍﻥ، ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻢ
ﺭﻭﺯ ﻧﻮﻣﯿﺪﯼ ﺗﻮﯾﯽ ﯾﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻤﻊ ﺧﺎﺻﺎﻥ ﺭﺍ، ﻭﻟﯽ
ﺁﺏ ﭼﺸﻤﻢ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺑﺮ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺗﻘﺼﯿﺮﻡ ﺗﻮ، ﯾﺎﺭﺏ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮ
ﻭﺍﻗﻔﯽ ﺑﺮ ﻏﯿﺐ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﮔﻔﺘﻪ‌ﺍﯼ: ﺑﺮ ﺯﺍﺭﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺑﺨﺸﺶ ﮐﻨﻢ
ﺍﯾﻨﮏ ﺁﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩٔ ﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺵ ﺳﯿﻨﻪٔ ﺯﯾﺮﻡ، ﺍﻟﻬﯽ، ﺩﺭﭘﺬﯾﺮ
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺁﺏ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﻝ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻣﻦ ﻣﯿﻠﯽ ﻧﻤﻮﺩ
ﺑﺮ ﺩﻝ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭ ﺩﻟﺪﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﻭﺭ ﭼﺸﯿﺪﻡ ﺷﺮﺑﺘﯽ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺯ ﺭﻭﯼ ﺁﺭﺯﻭ
ﺯ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ
ﺍﻭﺣﺪﯼ‌ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻓﻐﺎﻧﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ
ﺑﺮ ﻓﻐﺎﻥ ﺍﻭﺣﺪﯼ‌ﻭﺍﺭﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ، ﺑﺒﺨﺶ

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، یافاطمه
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا