ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
۳۰ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۵۳ صبح
ارسال: #22
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم

9_عروج
نخلستان‌هاي حاشيه‌ي اروند
ساعتي چند به غروب آفتاب، ما بار ديگر حاج علي‌اكبر رحمانيان را ملاقات كرديم، آنجا كه بچه‌هاي جهاد مازندران جمع شده بودند تا جوانب مختلف طرح را يك بار ديگر بررسي كنند.
باطن مصفاي حاج علي‌اكبر در چهره‌ي مردانه‌اش تجلي داشت و ما را اگر چشم باطن بخشيده بودند، تقدير شهادت را در عمق چشمانش، در شكوفه‌هاي خنده و در وسعت ناصيه‌اش مي‌خوانديم. همه يك يك او را در آغوش گرفتند و نشان خاك را بر پيشاني‌اش بوسيدند و او را به امان خدا سپردند، اما هيچ يك از ما آن تقدير نزديك را در نيافت.
صبح روز عمليات، در سنگرهاي تازه تسخيرشده‌ي دشمن، بار ديگر حاج علي‌اكبر رحمانيان را ملاقات كرديم. آنها قصد داشتند كه از همين محور رأس البيشه، حاشيه‌ي اروند را تا خور به تصرف در بياورند. امروز كه بار ديگر به اين صحنه‌ها مي‌نگرم، گفته‌هاي مادرش را به خاطر مي‌آورم كه آرام و مطمئن مي‌گفت:

كاش كه من بيش‌تر [از يك‌] پسر داشتم كه در راه خدا، صدقه‌ي سر علي‌اكبر امام حسين، مي‌دادم. روزي كه براي رفتن به سپاه خداحافظي كرد، گفتم اول صدقه‌ي سر علي‌اكبر امام‌ حسين تو را دادم، دوم هرچه خدا قابِلمان دانست... خدا اين قرباني را قبول كند. هديه‌ي ناقابلي كه دادم امانت خودش بود، ولي الحمد كه آن را صحيح و سالم تحويل خدا دادم.

منزل شهيد رحمانيان‌
شب تحويل سال نو، هنگامي كه اين فيلم در آستانه‌ي سال تحويل از تلويزيون پخش مي‌شد، ما در خانه‌ي حاج علي‌اكبر رحمانيان بوديم و همراه خانواده‌اش بار ديگر صحنه‌هاي پُرحماسه‌ي آن روز را تماشا مي‌كرديم. پسر دو ساله‌ي حاج علي‌اكبر نيز در بغل مادرش نشسته بود. او يكي از سربازان كوچك امام زمان است كه از هم امروز براي فرداي پرحماسه‌ي خويش آماده مي‌گردد.
اكنون كه بار ديگر به اين صحنه‌ها مي‌نگريستم، با خود مي‌گفتم كه اي كاش از چهره‌ي حميد نيز تصويرهاي درشتي بر مي‌داشتم و تجلي نور شهادت را در آرامش عميق چهره‌اش، در شكوفايي لبخندهاي صبورانه‌اش و يا در عمق كهكشاني چشمانش باز مي‌يافتم. حميد از صبح آرامش عجيبي داشت و از سخن گفتن سخت امساك مي‌كرد.
وقتي از آن خاكريز كه با دشت فاصله‌اي نزديك داشت سرازير شديم، دشمن رگبار كاليبر تانك را روي بچه‌ها گرفته بود و از اين ميان، اين حميد بود كه خداوند او را براي لقاي خويش برگزيده بود. آري، شهادت تنها مزد خوبان است. حميد قفس تنگ تنش را رها كرد و در معيت ملائكه‌ي خدا، عرصه‌ي آسمان اول را كه با نور كهكشان‌ها احاطه شده بود طي كرد و به ملأ اعلي پيوست و ما مانديم. او رفت، اما اسلحه‌اش بر خاك نماند. كمكش آرپي‌جي را برداشت و سينه‌خيز به سراغ دشمن رفت.
در خانه‌ي حاج علي‌اكبر رحمانيان شب سال تحويل همه چشم به تلويزيون دوخته بودند، اما من مدتي طول كشيد تا از ياد حميد و آن سفر كهكشاني به زمين باز گشتم و خود را در خانه‌ي حاج علي‌اكبر يافتم.

حاشيه‌ي اروند، منطقه‌ي عملياتي والفجر هشت
ساعتي بعد صداي تكبير بچه‌ها كه حكايت از پيروزي نهايي داشت به آسمان برخاست و با صداي تكبير ملائكه درهم آميخت.
حاج علي‌اكبر رحمانيان در پشت بي‌سيم به خط شكن‌هايي كه مشغول پاكسازي سنگرها بودند مي‌گفت: «بگو تكبير بگويند، بگو تكبير بگويند؛ رمز پيروزي ما: ا اكبر، ا اكبر.» و به‌راستي هم اينچنين بود.
اسيرها بعد از آن محاصره‌ي چندساعته، شگفت‌زده و با ناباوري با بچه‌ها حرف مي‌زدند. بسيار عجيب است! بچه‌هايي كه چند ساعتي پيش شهادت عزيز خود را به چشم ديده‌اند، باز هم با قاتلين او اينچنين از سرِ صبر و ملاطفت برخورد مي‌كنند.

منزل شهيد رحمانيان
در خانه‌ي حاج علي‌اكبر رحمانيان صداي مارش پيروزي لشكريان اسلام همه جا را پر كرده بود و اگر چشمان دوربين فيلمبرداري مواظب آنها نبود، به اشك‌هاي شوق اجازه مي‌دادند كه ببارد و بر چهره‌هايشان روان شود؛ اما حضور دوربين همه چيز را به هم ريخته بود.

ادامه دارد

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی - zeinab - ۳۰ خرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۵۳ صبح
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی - hamed - ۲۶ شهريور ۱۳۹۱, ۰۸:۴۸ صبح

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا