ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۲۱ خرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۳۳ عصر
ارسال: #4
RE: اعتکاف
اعتکاف

تو همیشه با منی، امّا چشم من گرفتار رنگ‌وارنگ دنیا و دلم در بند نیاز و خواهش نفس است.
درونم دلتنگ است از دوری تو. دلم سخت بهانه تو را می‌گیرد.
چند روزی می‌خواهم تنها با تو باشم، تنها تو را حس کنم و تنها تو را بیابم؛
تو را که سرچشمه وجود منی، روزی‌ده من، حافظ من، یار و یاور من، برطرف کننده نیازهایم و برآورنده حاجاتم، تویی که همه امید منی.
کدام اندوه، کدام سختی و کدام گره کور دلم را خواهد آزرد وقتی من در این چند روزه اعتکاف تو را بیابم و دریابم که تو خدای بزرگ و مهربان من همیشه با منی؟

از آن روز که نهال کوچک و ناتوان وجودم را در عالم خاک کاشتی و به مهربانی آبیاری کردی، تا امروز که اندکی پاگرفته‌ام و جوانه‌ای زده‌ام،
همیشه و هر لحظه تنها تکیه گاهم به تو بوده است.
چه بسیار لحظه‌ها که این تکیه‌گاه محکم را از یاد برده‌ام و دلم از سختی‌های خاک لرزیده و فرو ریخته است،
اما امروز آمده‌ام تا این تکیه‌گاه محکم و استوار را بیشتر باور کنم و با نزدیک‌تر شدن به تو، وجود ضعیف خود را به محور پایدار و استوارِ وجود تو بیش از پیش تکیه دهم، بدان امید که هرگز فرو نیفتم.
پس ‌ای عزیز! لحظه‌ای مرا به خود وامگذار.
ریشه‌های تازه در خاک دوانده‌ام و جوانه‌های تازه‌ام را رو به خورشید وجودت گرفته‌ام.
اما دور از تو در خاک بودن سخت است.
آفت بسیار است و نهال وجود من نازک و نحیف.
توفان‌ها می‌وزند و من بی‌تو، بی‌تکیه‌گاهم.
محتاج دمی خلوت با تو هستم تا برویم، تا استوارتر شوم، تا پا بگیرم.


می‌خواهم امروز حصاری بسازم، بین خودم و هر چه غیر توست.
بین خودم و همه بادها، توفان‌ها و آفت‌ها.
می‌خواهم که در حصار کوچکم، تو باشی و من، من باشم و تو، تو بتابی و من رشد کنم.
من تو را بخوانم و تو نگاهم کنی، تا فردا که گاهِ ثمردادن فرا می‌رسد، میوه وجودم بوی خوب تو بدهد.
دلِ جوان ِ مرا بنگر.
هنوز آن‌قدر زمان بر من نگذشته که دلم رنگ و بوی دنیا بگیرد.
هنوز دلم آبی است و چشمم بوی آسمان می‌دهد.
آه که غبار دنیا چه زود و چه سخت دل‌ها را کدر می‌کند.

ای مهربان پاک من! سه روز مرا به سوی خود بخوان و در خانه‌ات مهمان کن، تا آبشار رحمتت، همان اندک گرد وغبار دنیایی را هم که بر دلِ جوانِ من نشسته است، پاک کند و از بین ببرد.
نمی‌خواهم با گذر جوانی، رنگ آبی دلم خاکستری شود.
پس سه روز مرا به سوی خود بخوان و پاک‌تر و تازه‌تر از پیشم کن.
جوانی سرشار از شور و نشاطم. شور و شوق سفر به سوی تو زنده‌ترم می‌دارد. سفری سخت و دشوار، عبور کردن از خود، از نیاز خود، از خواسته‌های خود، تا خدا، تا هستی محض، تا معبودی بی‌همتا.
صبح تا شب لب از خوردن و آشامیدن بستن وشب تا صبح لب به ذکر و نیایش با تو گشودن، همه خواسته‌های نفس را رها کردن و تنها تو را طلبیدن.
رفتن به سفری که هر کس را نشاید و هر دلی آن را نتواند.
و من امروز در این سفر سخت به خودم، به فرشتگان تو و به عالم هستی می‌باورانم که این بنده حقیر تو، به‌راستی تو را می‌طلبد و تو را بندگی می‌کند، آن‌چنان باوری که هرگز از میان نرود.
‌ای معبود مهربان من! مرا دریاب و رهایم مکن.
گفتی مهمان را عزیز بدارید که مهمان، حبیب خداست.
امروز من به مهمانی تو آمده‌ام.
ای عزیز! مهمانت را دریاب و سبد احتیاج مرا از لطف و مهربانی پر کن.
دل‌نشین‌تر از مهمانی تو چیست که در هر مهمانی، صاحب‌خانه خود مهمان سفره توست.
این یگانه سفره‌ای است که در آن صاحب‌خانه، به راستی صاحب‌خانه است و دستش در عطا و بخشش گشوده است.
‌ای مهربان! بر تهی‌دستی‌ام راضی مشو که به هزاران امید به مهمانی تو آمده‌ام.

منیره زارعان

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، یوسف زهرا ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
اعتکاف - مشکات - ۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۱۷ عصر
RE: اعتکاف - مشکات - ۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۸:۴۸ صبح
RE: اعتکاف - مشکات - ۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۵۷ عصر
RE: اعتکاف - مشکات - ۲۱ خرداد ۱۳۸۹ ۰۲:۳۳ عصر
RE: اعتکاف - هُدهُد صبا - ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴, ۱۲:۳۴ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا