اعتکاف
۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۵۷ عصر
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: اعتکاف
سقف آبی مسجد
و زمین، حرم امنِ خدا بود، ولی من بنده خوب خدا نبودم. من که زندگیام سرشار از شادی است، آن را احساس نمیکنم . احساس خسران و پوچی از درونم شعله میکشد. نمیتوانم آنچه را میبینم باور کنم : من گم شدهام یا خدا؟! من فرار میکنم یا دنیا؟! من ریزترین ماهی و تو آبیترین دریا. من ستارهای در کورسوی کهکشانم و تو آسمان بیکرانی. گریه، ناله، اشک. . . و ناگهان امید در دلم جوانه زد. خاکهای لباسم را میتکانم، غمهایم را پشت در مسجد چال میکنم. من معتکف میشوم. مثل یونس در دل نهنگ. من در دل دنیا معتکف شدهام. خدایی جز تو نیست و من بنده ستمکار تو هستم. روز اول سخت و آسان؛ امروز سیزدهم رجب است. امروز روز آشنایی است، مرا به یاد میآوری خدا؟! نماز میخوانم، توبه میکنم. از فکرهای بد، از کارهای ناشایست. از فراموشی مبهم زندگی . من تو را فراموش نکردهام، ای دوست. روز دوم فرا رسید؛ نه گرسنهام، نه تشنه. نه بیدارم، نه خواب. میدانم امروز چهاردهم رجب است. خورشید زیباست، آسمان آبی پیداست؛ اما من اینها را بر سقف آبی مسجد میبینم. هنوز هم معتکفم. از بیرون بیخبرم، اما درونم را میبینم، خودم را تماشا میکنم. در صورت مردم، در آیات قرآن. و آفتاب غروب میکند در روز دوم. سجادهام را باز کردهام، امروز روز سوم است. ظهر روز سوم، لقمان، یاسین، انعام، بنیاسرائیل و کهف؛ همه را به شهادت میگیرم. شما آیات قرآن میدانید که من عاشقانه خدا را دوست دارم. توبه کردهام، پشیمانم. شاید بدون یاد خدا زنده باشم، ولی زندگی نمیکنم. از نعمتهای خدا بهره نمیبرم. من آلودگیها را پاک کردهام. حالا دیگر پاک پاکم. دیگر میتوانم به شادی سرم را بالا ببرم، من خودم و تو را تصویر میکنم. و دریایی اشک که گناهانم را پاک کرد. دعایم برآورده شد، دوستیام پذیرفته شد، من قبول شدهام. محدثه جلیلوند از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم
|
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
RE: اعتکاف - مشکات - ۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۸:۴۸ صبح
RE: اعتکاف - مشکات - ۱۸ خرداد ۱۳۸۹ ۰۶:۵۷ عصر
RE: اعتکاف - مشکات - ۲۱ خرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۳۳ عصر
RE: اعتکاف - هُدهُد صبا - ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴, ۱۲:۳۴ عصر
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا