ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۸:۴۸ صبح
ارسال: #2
RE: اعتکاف
خلوتی برای رسیدن

کنج کوچک این مسجد، چه وسعت فراخی در خویش نهفته دارد!
اینک منم که تنها نشسته ام در گوشه ای که جز تو کسی را نمی بینم و جز تو نمی خواهم.
اینک منم! که یک سال عصیان و سرکشی و گناهِ خویش را به آب چشمه عبادتِ تو، از پیکرِ آلوده خویش فرو می ریزم.

من نیازمندم، به فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و زنده بودن
به فرصتی دوباره و به وسعتی بی کران تر برای پرواز، برای رسیدن و نزدیک تر شدن.
تمامِ غربت و بی کسی خود را از تک تک کوچه ها و خیابان های ظلم زده وحشی، به دوش گرفته ام، تا کُنجی بیابم و سفره دردهایم را در محضر تو بگشایم.
این سنّتِ سالیانه همه آنانی است که چونان من، نیاز و رازِ خویش را جز به درگاه تو نخواهند که آشکار کنند.
باید حضورِ تو را پر رنگ تر به خویش بنمایانم.
نخواهم گذاشت یادِ تو، در ازدحام این همه غیر تو، در ازدحام این همه ولوله در هم پیچیده که در هیچ کدام، نام تو را نمی توان شنید، از یاد ببرم.
آری! نخواهم گذاشت.
جهان، لبریز از ابلیس های کوچکی است که هر لحظه، وسوسه ای در گوشِ جانم می افکنند، که مباد زمزمه های آسمانی، در بصیرتِ من بنشیند!
باید کنجی یافت، خلوت و آرام، خالی از همه ولوله ها و ابلیس ها، کنجی برای آن که به یاد آورد و تکرار کرد، نامی را که هر لحظه، تمامی کهکشان ها فریاد می کنند.
باید دانست که در ورای غفلتِ همه مردمانِ در خواب فرو رفته، کسی هست که از روحِ خویش در ما دمیده است، در من و تو،
و این، همان چیزی است که هرگز فراموش نباید کرد.


وَه که چه شب های سرشاری!
چه روزهای لبریزی!
اینک سه شب است و سه روز که تنها به تو اندیشیده ام.
تنها تو را خوانده ام.
حس می کنم که سبکبارتر، بر می خیزم.
حس می کنم که رنگِ زلال تری به خویش گرفته اند، همه دیوارها و پنجره ها، همه آدم ها، همه ابرها و پرندگان و آب ها،
حس می کنم که مهربان تر شده ام،
حس می کنم که ابلیس ها از من می گریزند
و ابلیس زدگان، با شرم از کنارم عبور می کنند.
آری! حس می کنم که راضی ام...

وَه که چه شب های روشنی!
چه روزهای شفّافی!
این خلسه عظیم بگویید چیست که این گونه مرا به خویش در ربوده است؟
این چه سِحری است که این چنین مرا از گوشه کوچک یک مسجد، به اعماقِ وسیع ترین افق ها می کشاند؟
این چه نیرویی است که هر لحظه در من زاده می شود و تکرار می شود؟
هر لحظه سنگین تر می شوم و امّا این وزن، چه سبکبارم کرده است!
و تا یک سال دیگر، قدرتی در خویش می بینم که یک سال، مرا به پیش خواهد برد.
یک سال مرا زنده نگاه خواهد داشت
و یک سال، همواره در گوشم زمزمه خواهد شد، همان نامی که همیشه مشتاقِ شنیدنِ آن بوده ام.

مهدی میچانی فراهانی

از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم

[تصویر:  1_emza_22.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط یوسف زهرا ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
اعتکاف - مشکات - ۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۱۷ عصر
RE: اعتکاف - مشکات - ۱۷ خرداد ۱۳۸۹ ۰۸:۴۸ صبح
RE: اعتکاف - مشکات - ۱۸ خرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۵۷ عصر
RE: اعتکاف - مشکات - ۲۱ خرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۳۳ عصر
RE: اعتکاف - هُدهُد صبا - ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴, ۱۲:۳۴ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا