خاطرات جبهه
۲۱ فروردين ۱۳۸۹, ۱۱:۲۴ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۱ فروردين ۱۳۸۹ ۱۱:۴۲ صبح، توسط masomi.)
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: خاطرات جبهه
به نقل از مرتضی کمیل:
تک تیر انداز خودی را صدا زدم،گفتم: اوناهاش،اونجاست،بزنش.... اسلحه اش را برداشت،نشانه گرفت،نفسش را حبس کرد و لی ناگهان اسلحه اش را پایین آورد!!!!! لحظه ای بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد. گفتم: چرا بار اول نزدی؟؟ به آرامی گفت: «داشت آب می خورد» خاطرات همسر شهید ابراهیم همت: *** ما اصلاً مراسم نداشتيم. من بودم و ابراهيم و خانوادههامان. يک حلقه خريديم به هزار تومان. ابراهيم هم يک انگشتر عقيق گرفت به قيمت صد و پنجاه تومان. *** صبح روزي که مهدي ميخواست متولد شود، ابرهيم زنگ زد خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خيلي بيقرار است. مادرش اصرار کرد بگويم بچه دارد به دنيا ميآيد. گفتم: نه. ممکن است بلند شود اين همه راه را بيايد، بچه هم به دنيا نيايد. آن وقت باز بايد نگران برگردد. مدام ميگرفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زندهاي هنوز؟ بچه هم زنده است؟ گفتم: خيالت راحت همه چيز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدي به دنيا آمد و چهار روز بعد ابراهيم آمد. بدون اينکه سراغ بچه برود، آمد پيش من گفت: تو حالت خوب است ژيلا؟ چيزي کم و کسر نداري بروم برات بخرم؟ گفتم: احوال بچه را نميپرسي. گفت: تا خيالم از تو راحت نشود نه. *** وقتي به خانه ميآمد ديگر حق نداشتم کاري انجام دهم، همه کارها را خودش ميکرد. لباسها را ميشست، روي در و ديوار اتاق پهن ميکرد. سفره را هميشه خودش پهن ميکرد. جمع ميکرد تا او بود، نود و نه درصد کارهاي خانه فقط با او بود. *** آنقدر مراعات مرا ميکرد که حتي نميگذاشت ساک سفرش را ببندم و بالاخره يک بار پيش آمد که ساک سفرش را من ببندم. براي اولين بار و آخرين بار. دعا گذاشتم برايش توي ساک تخمه هم خريدم که توي راه بشکند. (گرهي پلاستيکش باز نشده بود، وقتي ساکش به دستم رسيد.) يک جفت جوراب هم برايش خريدم که خيلي ازش خوشش آمد. گفتم: بروم دو سه جفت ديگر بخرم؟ گفت: بگذار اينها پاره شوند بعد. (وقت خاکسپاري همين جورابها پايش بود.) تمام وسايلش را گذاشتم توي ساکش، زيپش را بستم، دادم دستش سرش را انداخت پايين گفت: قول بده ناراحت نشوي ژيلا. گفتم: چي شده مگه؟ گفت: ممکن است به اين زودي نتوانم بيايم ببينمتان. *** گفت: من ازت شرمندهام ژيلا. تمام مدت زندگي مشترکمان تو يا خانهي پدر خودت بودي يا خانه پدر من. نميخواهم بعد از من سرگرداني بکشي. به برادرم ميگويم خانهي شهرضا را برايتان آماده کند. موکت کند رنگ بزند تميزش کند که تو و بچهها بعد از من پا روي زمين يخ نگذاريد، راحت باشيد. راحت زندگي کنيد. *** آخرين بار سهشنبه تماس گرفت ساعت چهار و نيم عصر شانزده اسفند. چند بار گفت: خيلي دلم برات تنگ شده، گفت: ميخواهم ببينمتان. اگر شد که بيست و چهار ساعته ميآيم ميبينمتان و برميگردم. اگر نشد يکي را ميفرستم بيايد دنبالتان. ميآييد اهواز اگر بفرستم؟ سختت نيست با دو تا بچه. و من با خوشحالي گفتم: «با تمام سختيهايش به ديدن تو ميارزد. يک هفته گذشت اما نه ابراهيم تماس گرفت و نه آمد. *** ساعت 2 بعدازظهر اخبار اعلام کرد، فرمانده لشکر حضرت رسول (ص) شهيد شد. من داخل مينيبوس بودم. آبروداري را گذاشتم کنار، از ته دل جيغ کشيدم. جلو مسافرهايي که نميدانستند چي شده. سرم سنگين شده بود از جيغهايي که ميزدم. *** دلم ميخواست ببينمش. کشو را آرامآرام باز کردند. اما آن ابراهيم هميشگي نبود چشمهاي هميشه قشنگش نبود. خندهاش نبود. اصلا! سري نبود. هميشه شوخي ميکردم ميگفتم: «اگر بدون ما بروي گوشهايت را ميبرم ميگذارم کف دستت. خيلي ازش بدم آمد. گفتم: تو مريضي ماها را نميتوانستي ببيني. ابراهيم چطور دلت آمد بياييم اين جا چشمهايت را نبينم. خندههايت را نبينم. سر و صورت هميشه خاکيت را نبينم. حرفهايت را نشنوم. *** روزهاي آخر يکبار به من گفت: دلم خيلي برايت تنگ ميشود ژيلا، اگر بروم، اگر تنها بروم، و با اين کلامش آتش به جانم زد. |
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
خاطرات جبهه - masomi - ۱۵ فروردين ۱۳۸۹, ۱۲:۰۳ عصر
RE: خاطرات جبهه - masomi - ۱۷ فروردين ۱۳۸۹, ۰۲:۰۳ عصر
RE: خاطرات جبهه - masomi - ۲۱ فروردين ۱۳۸۹ ۱۱:۲۴ صبح
RE: خاطرات جبهه - مریم گلی - ۱۶ شهريور ۱۳۹۱, ۰۹:۰۸ صبح
RE: خاطرات جبهه - zeinab - ۲۴ شهريور ۱۳۹۱, ۰۸:۰۹ صبح
RE: خاطرات جبهه - گمنام - ۲۰ آذر ۱۳۹۱, ۰۸:۴۵ صبح
RE: خاطرات جبهه - گمنام - ۲۴ آذر ۱۳۹۱, ۰۷:۴۴ عصر
RE: خاطرات جبهه - گمنام - ۲ دي ۱۳۹۱, ۰۹:۴۵ صبح
RE: خاطرات جبهه - zeinab - ۹ بهمن ۱۳۹۱, ۰۵:۰۷ عصر
RE: خاطرات جبهه - hamed - ۳ آذر ۱۳۹۲, ۰۹:۲۸ صبح
RE: خاطرات جبهه - hamed - ۱۷ بهمن ۱۳۹۲, ۰۸:۳۷ صبح
خاطرات جبهه - Entezar - ۲۹ خرداد ۱۳۹۳, ۰۵:۳۲ عصر
RE: خاطرات جبهه - هُدهُد صبا - ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴, ۰۹:۵۸ صبح
RE: خم پاره - hamed - ۱۹ اسفند ۱۳۸۹, ۱۲:۰۳ صبح
RE: خم پاره - منتظر - ۲۳ اسفند ۱۳۸۹, ۰۳:۳۰ عصر
RE: خم پاره - shahed - ۲۳ اسفند ۱۳۸۹, ۱۱:۳۲ عصر
RE: خم پاره - hamed - ۲۴ اسفند ۱۳۸۹, ۱۲:۱۳ صبح
شمیم خاطره - zeinab - ۱۱ فروردين ۱۳۹۰, ۰۶:۱۳ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۱ فروردين ۱۳۹۰, ۱۰:۱۴ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۲ فروردين ۱۳۹۰, ۱۲:۲۷ عصر
RE: شمیم خاطره - منتظر - ۱۲ فروردين ۱۳۹۰, ۰۶:۰۰ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۳ فروردين ۱۳۹۰, ۰۴:۰۶ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۱۴ فروردين ۱۳۹۰, ۱۰:۱۲ عصر
RE: خم پاره - منتظر - ۱۵ فروردين ۱۳۹۰, ۰۲:۳۷ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۶ فروردين ۱۳۹۰, ۰۲:۴۰ عصر
RE: شمیم خاطره - safirashgh - ۱۶ فروردين ۱۳۹۰, ۰۸:۲۴ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۱۷ فروردين ۱۳۹۰, ۰۶:۴۱ صبح
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۷ فروردين ۱۳۹۰, ۰۲:۴۶ عصر
RE: شمیم خاطره - غریب ومنتظر(غریبه منتظر) - ۱۷ فروردين ۱۳۹۰, ۱۰:۲۷ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۹ فروردين ۱۳۹۰, ۱۱:۰۵ صبح
RE: خم پاره - منتظر - ۱۹ فروردين ۱۳۹۰, ۰۶:۱۷ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۲۲ فروردين ۱۳۹۰, ۰۲:۵۳ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۲۶ فروردين ۱۳۹۰, ۰۶:۴۶ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۲۶ فروردين ۱۳۹۰, ۰۸:۱۸ عصر
RE: شمیم خاطره - هُدهُد صبا - ۲۷ فروردين ۱۳۹۰, ۰۸:۱۶ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۲۷ فروردين ۱۳۹۰, ۰۹:۳۰ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۲ ارديبهشت ۱۳۹۰, ۰۲:۲۰ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۵ تير ۱۳۹۰, ۰۱:۱۰ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۳۱ تير ۱۳۹۰, ۰۱:۰۱ صبح
RE: شمیم خاطره - فاطمه گل - ۹ مهر ۱۳۹۰, ۱۲:۳۳ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۱۵ مهر ۱۳۹۰, ۰۹:۰۶ صبح
RE: شمیم خاطره - hamed - ۲۵ آذر ۱۳۹۰, ۱۱:۳۹ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۱۵ دي ۱۳۹۰, ۰۸:۰۰ صبح
خاطراتی سبز از یاد شهیدان - safirashgh - ۱۸ بهمن ۱۳۹۰, ۱۲:۵۵ صبح
RE: خاطراتی سبز از یاد شهیدان - خادم شهدا - ۱۸ بهمن ۱۳۹۰, ۰۱:۱۴ عصر
RE: شمیم خاطره - safirashgh - ۱۸ بهمن ۱۳۹۰, ۰۹:۲۰ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۲۱ اسفند ۱۳۹۰, ۰۷:۲۸ صبح
RE: شمیم خاطره - hamed - ۲۵ اسفند ۱۳۹۰, ۱۰:۰۹ عصر
RE: شمیم خاطره - هُدهُد صبا - ۲۵ اسفند ۱۳۹۰, ۱۱:۵۷ عصر
RE: شمیم خاطره - خادم شهدا - ۷ فروردين ۱۳۹۱, ۰۳:۳۸ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۸ فروردين ۱۳۹۱, ۰۶:۲۷ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۷ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۲۴ صبح
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۰ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۵۸ صبح
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۱ خرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۳۲ عصر
RE: شمیم خاطره - آشنای غریب - ۱۱ خرداد ۱۳۹۱, ۰۳:۵۸ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۲ خرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۱۱ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۱۳ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۳۸ صبح
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۲۵ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۲۵ صبح
ده خاطره از شهید مهدی زین الدین - zeinab - ۳۰ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۱۸ صبح
ده خاطره از شهید مهدی زین الدین - zeinab - ۲ تير ۱۳۹۱, ۰۸:۴۱ صبح
ده خاطره از شهید مهدی زین الدین - zeinab - ۳ تير ۱۳۹۱, ۰۴:۳۶ عصر
RE: شمیم خاطره - zeinab - ۴ تير ۱۳۹۱, ۰۸:۱۹ صبح
ده خاطره از شهید حسین علم الهدی - zeinab - ۵ تير ۱۳۹۱, ۰۷:۰۴ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۶ تير ۱۳۹۱, ۱۰:۵۳ صبح
ده خاطره از شهید حسین علم الهدی - zeinab - ۶ تير ۱۳۹۱, ۰۱:۴۲ عصر
RE: شمیم خاطره - خادم شهدا - ۱۹ تير ۱۳۹۱, ۰۵:۴۳ عصر
RE: شمیم خاطره - خادم شهدا - ۲۱ تير ۱۳۹۱, ۱۲:۳۶ صبح
RE: شمیم خاطره - hamed - ۲۵ تير ۱۳۹۱, ۰۷:۴۱ عصر
RE: شمیم خاطره - مریم گلی - ۲۷ تير ۱۳۹۱, ۰۱:۵۲ عصر
شهیدی که بی سر به دیدار مادر رفت - zeinab - ۲۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۴۹ عصر
ده خاطره از شهید محمدابراهیم همت - zeinab - ۳۰ مرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۲۲ صبح
RE: شمیم خاطره - مریم گلی - ۳۰ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۲۰ عصر
RE: شمیم خاطره - safirashgh - ۵ شهريور ۱۳۹۱, ۰۴:۳۱ عصر
RE: شمیم خاطره - hamed - ۹ شهريور ۱۳۹۱, ۱۲:۱۶ عصر
یک کلام یک خاطره - یاسین تبریزی نژاد - ۸ اسفند ۱۳۹۲, ۱۱:۵۷ صبح
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا