ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آموزنده ها!
۶ فروردين ۱۳۹۳, ۰۴:۲۰ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۶ فروردين ۱۳۹۳ ۰۴:۲۲ عصر، توسط اسماء الحسنی.)
ارسال: #3
RE: آموزنده ها!
به نام حضرت اللهRose



همه چهار زن دارند!



روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :

" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :

" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"

زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :

" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"

زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"

زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد

در همین حین صدایی او را به خود آورد

" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."


در حقیقت همه ما چهار زن داریم

زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.

زن دوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

زن سوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

[تصویر:  salavat.png]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط nilforoosh ، hamed ، حديث ، آشنای غریب ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
آموزنده ها! - اسماء الحسنی - ۴ فروردين ۱۳۹۳, ۰۲:۲۸ عصر
آموزنده ها! - Entezar - ۵ فروردين ۱۳۹۳, ۰۱:۵۹ صبح
RE: آموزنده ها! - اسماء الحسنی - ۶ فروردين ۱۳۹۳ ۰۴:۲۰ عصر
RE: آموزنده ها! - اسماء الحسنی - ۹ فروردين ۱۳۹۳, ۰۷:۴۰ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۴ شهريور ۱۳۹۳, ۱۰:۵۲ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۶ مهر ۱۳۹۳, ۰۹:۳۹ صبح
RE: آموزنده ها! - hamed - ۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۰۸:۰۶ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۹ آبان ۱۳۹۳, ۰۹:۳۸ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۶ آذر ۱۳۹۳, ۰۷:۳۸ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۶ مرداد ۱۳۹۴, ۰۱:۲۲ عصر
RE: آموزنده ها! - imenbazar - ۴ بهمن ۱۳۹۴, ۱۲:۴۲ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۵ مهر ۱۳۹۴, ۰۱:۲۵ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۲ مهر ۱۳۹۴, ۰۹:۲۶ صبح
RE: آموزنده ها! - hamed - ۲۲ مهر ۱۳۹۴, ۰۸:۱۰ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۶ آبان ۱۳۹۴, ۰۸:۵۶ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۷ آبان ۱۳۹۴, ۰۹:۳۴ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۳۰ آبان ۱۳۹۴, ۱۰:۰۰ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲ آذر ۱۳۹۴, ۱۲:۴۸ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۵ اسفند ۱۳۹۴, ۱۰:۴۱ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۹ خرداد ۱۳۹۵, ۱۰:۵۲ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۷ تير ۱۳۹۵, ۱۰:۳۲ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱ مرداد ۱۳۹۵, ۰۹:۰۵ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲ آذر ۱۳۹۵, ۱۱:۲۴ صبح
RE: آموزنده ها! - hamed - ۲۷ بهمن ۱۳۹۵, ۰۸:۵۵ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۵ اسفند ۱۳۹۵, ۰۷:۲۹ عصر
RE: آموزنده ها! - hamed - ۲۶ خرداد ۱۳۹۶, ۰۲:۰۳ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۱۲ تير ۱۳۹۶, ۱۲:۵۸ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۳ تير ۱۳۹۶, ۰۳:۳۴ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۰ مرداد ۱۳۹۶, ۰۹:۵۵ صبح
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۷ فروردين ۱۴۰۱, ۱۰:۵۸ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۲۸ تير ۱۴۰۱, ۰۳:۵۴ عصر
RE: آموزنده ها! - آشنای غریب - ۷ مرداد ۱۴۰۱, ۱۱:۳۴ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا