ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ازدواج شهدا
۲ شهريور ۱۳۹۳, ۰۳:۵۳ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲ شهريور ۱۳۹۳ ۰۴:۰۷ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #10
RE: ازدواج شهدا
شهید اصغر وصالی «چ»گونه ازدواج کرد؟



· آشنایی مریم کاظم‌زاده با اصغر وصالیRose



اصغر وصالی در کنار مریم کاظم زاده در اولین روزهای ازدواج

[تصویر:  545049_868.jpg]

آنچه در زیر می‌خوانید، حاصل گفت‌وگویی است که 12 سال پیش با سرکار خانم مریم کاظم‌زاده انجام شده و برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می‌شود.

سرکار خانم مریم کاظم‌زاده اگر چه مدت کوتاهی با اصغر وصالی زندگی کرد اما هنوز حس و حال آن سال های مبارزه و استقامت و همراهی با همسر فعال و نترسش را به خاطر دارد.

او می‌گوید: من به عنوان خبرنگار به مریوان اعزام شده بودم و شهید وصالی هم با نیروهایش به آنجا آمدند. من اولین بار او را با سر و صورتی خاک‌آلود در آنجا دیدم.

کاظم‌زاده ادامه می‌دهد: بعد از مدتی که غائله پاوه شروع شد، چند روز به آزادسازی کامل پاوه مانده بود که از طریق شهید دکتر چمران به او معرفی شدم. دکتر چمران پیشنهاد مصاحبه با اصغر را داد که البته من با کمال میل پذیرفتم اما اولین برخورد تلخ بین ما را شکل داد!

همسر شهید وصالی درباره برخورد آن روز می‌گوید: وقتی از وصالی درباره وضعیت پاوه پرسیدم، گفت: شما اگر خبرنگار هستید، باید همان موقع در آنجا می‌بودید. بهتر است شما به تهران بروید و خبرهایتان را در همان جا بنویسید... این حرف خیلی برایم سنگین بود. گفتم: شما انتظار دارید من در آن درگیری‌های خطرناک حاضر می‌بودم؟... گفت: خبرنگار باید صحنه‌های واقعی را با چشم خودش ببیند، نه اینکه به ثبت شنیده‌ها اکتفا کند... خلاصه برای تنظیم وقت، با جواب سربالای او روبرو شدم...


«فردای آن روز که وسائلم را برای انجام مصاحبه برداشتم و به سمت مقر وصالی در پادگان مریوان راه افتادم، یادآوری برخورد دیروز، منصرفم کرد. عصر همان‌روز اصغر به مقر ما آمد و دکتر چمران پیگیر مصاحبه من با او شد. من که دستپاچه شده بودم، گفتم: من برای مصاحبه رفتم که نبودند... اصغر برافروخته شد وگفت: شما کِی آمدید؟! کِی من نبودم؟!... من دروغ گفته بودم اما به خیر گذشت. فردا وقتی اصغر برای خداحافظی آمد، دکتر چمران من را به دست او سپرد و اصغر هم با بی‌اعتنایی قبول کرد تا همراهشان بروم.»

مریم کاظم‌زاده در ادامه خاطرات آن روز می‌گوید: به منطقه‌ای رسیدیم و اصغر به همراه نیروهایش پیاده شدند. به من هم گفت که با ماشین به مقر بروم تا آن‌ها دو روز دیگر بیایند. وقتی همه پیاده شدند، با خودم گفتم چرا من پیاده نشوم؟ کوله‌پشتی‌ام را در ماشین گذاشتم و با دوربین و مقداری کاغذ پیاده شدم و در انتهای ستون به راه افتادم. اصغر سر ستون بود و متوجه همراه شدن من نشد. 20 دقیقه گذشته بود که انتهای ستون را دید و با دیدن من جا خورد. اول اعتراض کرد ولی وقتی دید من حاضرجوابم، گروهی را به درون دره فرستاد و من را با گروه دیگری در مسیر دامنه کوه راهی کرد...

· جرقه ازدواج

حدود دوماه بعد با اصغر به تهران آمدیم و اولین پیشنهاد او برای ازدواج در مسیر بهشت زهرا(س) از سوی او به من ارائه شد. جا خورده بودم و اصلا انتظار نداشتم. اصغر قبل از رفتن به خانه، بر سر مزار دوستان شهیدش در بهشت زهرا رفته بود و من هم همراه شدم تا حس و حال او را در آنجا ببینم. دیدن چهره مادر اصغر که چندین بار خبر شهادت او را شنیده بود هم برایم جالب بود.

شهید اصغر وصالی «چ»گونه ازدواج کرد؟

خلاصه برای اولین بار به خانه حاج آقا وصالی رفتم و با خانواده‌شان آشنا شدم. وقت رفتن با اینکه ماشین داشتم، اصغر گفت که من را می‌رساند.

خانواده‌ام در شیراز بودند و من تنها در تهران زندگی می‌کردم. آن روز اتفاقا مادرم به تهران آمده بود و وقتی به خانه رسیدیم، با یک تعارف خشک و خالی من با آن سر و وضع خاکی و ژولیده به خانه‌مان آمد. مادرم وقتی او را در آن لباس‌ها با بند حمایل و جیب خشاب و لباس جنگی دید، جا خورد و من، اصغر را به او معرفی کردم...

· آغاز زندگی

کاظم‌زاده ادامه می‌دهد: «جهانگیر جعفرزاده» از نیروهای اصغر بود که در جریان عملیات هلی برد بین مریوان و بانه، مفقود شده بود. او را پیش از آن در کرمانشاه و مریوان دیده بودم. با اصغر به خانه جهانگیر رفتیم تا من مراتب تسلیت خود و اصغر را به مادرش اعلام کنم. در آن روزها هم پیشنهادات اصغر برای ازدواج ادامه داشت. او و دوستانش برای چند روز به مشهد رفته بودند و قرار شد هر وقت برگشتند، جوابم را بدهم.


من نمی‌خواستم بعد از ازدواج فعالیت‌هایم کمرنگ شود و اصغر هم نمی‌خواست که همسری بی‌دست و پا و خانه‌نشین داشته باشد.

خلاصه من از اصغر خواستم که طبق روال با خانواده‌اش به شیراز بیایند و خواستگاری کنند. او هم قبول کرد و با خانواده و از جمله برادرش اسماعیل که بعدها شهید شد، به خانه ما آمدند. بعد از رضایت خانواده‌ام، مادرم به تهران آمد و مراسم ساده عقد در سال 58 برگزار شد.

http://ezdevaj-shohada.blogfa.com/

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، آشنای غریب
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱, ۱۲:۴۱ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱, ۰۵:۳۰ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۶ شهريور ۱۳۹۱, ۱۲:۱۴ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۹ شهريور ۱۳۹۱, ۱۰:۵۰ صبح
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۴ آذر ۱۳۹۱, ۱۰:۳۷ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۵ مرداد ۱۳۹۲, ۱۲:۱۸ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۰ آبان ۱۳۹۲, ۰۲:۴۶ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۳ خرداد ۱۳۹۳, ۰۶:۰۳ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۷ مرداد ۱۳۹۳, ۱۲:۱۵ صبح
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲ شهريور ۱۳۹۳ ۰۳:۵۳ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۶ شهريور ۱۳۹۳, ۱۲:۵۳ عصر
RE: ازدواج شهدا - Bitanem - ۱۹ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۱۵ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۷ دي ۱۳۹۳, ۱۲:۳۱ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۸ بهمن ۱۳۹۳, ۱۲:۳۲ صبح

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا