ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۱۳ خرداد ۱۳۹۱, ۰۳:۲۴ عصر
ارسال: #9
RE: لبخندهای پشت خاکریز
پا خروسی!

با آن سیبیل چخماقی، خط ریش پت و پهن که تا گونه اش پایین آمده بود و چشم های میشی، زیر ابروان سیاه کمانی و لهجه غلیظ تهرانی اش می شد به راحتی او را از بقیه بچه ها تشخیص داد. تسبیح دانه درشت کهربایی رنگی داشت که دانه هایش را چرق چرق صدا می داد.

اوایل که سر از گردان مان درآورد همه ازش واهمه داشتند. هنوز چند سال از انقلاب نگذشته بود و ما داش مشدیهای قداره کش را به یاد داشتیم که چطور چند محله را به هم می زدند و نفس کش می طلبیدند و نفس داری پیدا نمی شد. اسمش «ولی» بود. عشق داشت که ما داش ولی صدایش بزنیم. خدایی اش لحظه ای از پا نمی شست. وقت و بی وقت چادر را جارو می زد، دور از چشم دیگران ظرف ها را می شست و صدای دیگران را در می آورد که نوبت ماست و شما چرا؟ یک تیربار خوش دست هم داشت که اسمش را گذاشته بود: بلبل داش ولی! اما تنها نقطه ضعفش که دادِ فرماندهان را در می آورد فقط و فقط پا مرغی نرفتنش بود. مانده بودیم که چرا از زیر این یکی کار در می رود. تو ورزش و دویدن و کوه پیمایی با تجهیزات از همه جلو می زد. مثل قرقی هوا را می شکافت و چون تندبادی می دوید. تو عملیات قبلی دست خالی با یک سر نیزه دخل ده، دوازده عراقی را درآورده بود و سالم و قبراق برگشته بود پیش ما. تیربارش را هم پس از اینکه یک عراقی گردن کلفت را از قیافه انداخته و اوراق کرده بود از چنگش درآورده و اسمش را با سرنیزه روی قنداق تیربار کنده بود. با یک قلب که از وسطش تیر پرداری رد شده بود و خون چکه چکه که شده بود: داش ولی!

آخر سر فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پا مرغی برویم و طبق معمول داش ولی شانه خالی می کرد، گفت:«برادر ولی، شما که ماشاءالله بزنم به تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب می گذارید. پس چرا پامرغی نمی روید؟» داش ولی اول طفره رفت اما وقتی فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: «راسیاتش واسه ما افت داره جناب!»

فرمانده با تعجب گفت: «یعنی چی؟»

- آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟بگو پاخروسی برو، تا کربلاش هم می رم!

زدیم زیر خنده. تازه شصت مان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده خنده خنده گفت: «پس لطفا پاخروسی بروید!» داش ولی قبراق و خندان نشست و گفت: «صفاتو عشق است!» و تخته گاز همه را پشت سر گذاشت.


کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 27

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، hamed
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
طنز جبهه - safirashgh - ۷ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۱۴ عصر
RE: طنز جبهه - گمنام - ۲۷ آذر ۱۳۹۱, ۰۸:۱۶ عصر
RE: طنز جبهه - گمنام - ۳ دي ۱۳۹۱, ۰۸:۴۰ صبح
RE: طنز جبهه - گمنام - ۴ بهمن ۱۳۹۱, ۰۳:۳۶ عصر
RE: طنز جبهه - هُدهُد صبا - ۴ بهمن ۱۳۹۱, ۰۳:۴۰ عصر
طنز جبهه - Entezar - ۴ بهمن ۱۳۹۲, ۱۲:۳۰ عصر
RE: طنز جبهه - هُدهُد صبا - ۳۱ خرداد ۱۳۹۳, ۰۳:۳۵ عصر
RE: طنز جبهه - هُدهُد صبا - ۴ شهريور ۱۳۹۳, ۰۲:۲۴ عصر
RE: میگم 256 بفرستید - مشکات - ۷ اسفند ۱۳۸۸, ۱۱:۰۴ عصر
RE: طنز جبهه - safirashgh - ۷ اسفند ۱۳۸۸, ۱۱:۱۸ عصر
RE: طنز جبهه - safirashgh - ۸ اسفند ۱۳۸۸, ۰۸:۳۷ صبح
RE: خاطرات جبهه - masomi - ۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۲:۳۵ عصر
RE: طنز جبهه - مشکات - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۳:۳۹ عصر
RE: طنز جبهه - safirashgh - ۱۷ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۳۶ عصر
لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۲ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۱۹ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۳ خرداد ۱۳۹۱ ۰۳:۲۴ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۰۲ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۷ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۴۵ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۹ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۴۱ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۰ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۲۶ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۱ خرداد ۱۳۹۱, ۰۵:۰۴ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۲ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۲۹ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۳ خرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۱۰ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - hamed - ۲۳ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۲۶ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۳۰ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۵ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۰۵ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۶ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۴۸ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۷ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۴۲ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۸ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۰۲ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۹ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۲۲ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۳۰ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۵۹ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۳۱ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۴۰ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱ تير ۱۳۹۱, ۰۶:۰۸ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۳ تير ۱۳۹۱, ۰۴:۴۱ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۵ تير ۱۳۹۱, ۰۶:۵۷ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۷ تير ۱۳۹۱, ۱۱:۵۱ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۲ تير ۱۳۹۱, ۱۰:۲۲ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۰ تير ۱۳۹۱, ۰۲:۴۷ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۴ تير ۱۳۹۱, ۰۲:۵۳ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۵ تير ۱۳۹۱, ۰۸:۰۳ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۲۹ تير ۱۳۹۱, ۰۹:۱۶ صبح
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۶ مرداد ۱۳۹۱, ۰۴:۲۳ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۰ مرداد ۱۳۹۱, ۰۶:۰۹ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۵ شهريور ۱۳۹۱, ۰۳:۱۲ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - zeinab - ۱۰ شهريور ۱۳۹۱, ۰۸:۲۰ عصر
RE: لبخندهای پشت خاکریز - هُدهُد صبا - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱, ۱۱:۰۲ صبح

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا