ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات دخترونه
۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۹:۰۸ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۱۰:۱۶ صبح، توسط زمزمه.)
ارسال: #4
Rainbow RE: خاطرات دخترونه
خاطرات دخترونهبه نام خداوند بخشنده ی مهربان
ماشین تازه حرکت کرده است .هنوز چیزی نشده دلت برای مادرت تنگ شده ! اینکه هیچ کدام از دوستانت باتونیامدند گرد غربتی را برشانه هایت می نشاند .خودت به شان نگفتی آخر آنها اصلا اهل آمدن به این جور جاها نیستند .تابه حال بدون خانواده ات سفر نکرده ای آن هم برای چند روز.دوست داری بهانه ای پیدا کنی برای فکرنکردن به تنهایی ات . خیلی شنیده ایی که اینجا عشق رامی شود پیدا کرد .اصلا آمده ای تامعنای این حرفها رابفهمی .شاید کسانی را که اینجا آمدند ودیگر جلد اینجا شدند را بفهمی!خانمی که جلوی در مسجد اسمت رانوشت گفت که صاحب خانه دعوتت کرده است .باور داری؟ نمی دانی اما واقعا اگر چیزی ورای خواست تو نبود الان اینجا بودی؟؟باردیگربه کارتی که موجب آمدنت به این سفر شد نگاه می کنی.کاروان راهیان نور ، به سوی جبهه ی جنوب.هنوز خیلی نگذشته که صدای خنده ی چند نفر بلند می شود .برمی گردی چند نفر گرم صحبت وشوخی هستند . چه روحیه ای دارند .کنجکاو می شوی به حرف هایشان گوش می دهی .از حرفهایشان لبخند برلبانت می نشیند .لبخندت را می بینند .وچه آسان تورا درجمع شان می پذیرند .طولی نمی کشد که با تو طوری رفتارمی کنند که گویی دوستان صمیمی وقدیمی هستید.احساس غربتت کم رنگ می شود .درمدتی که در راهید چه ها می گذرد وشب خاطره چه از شهدا وخاطراتشان می شنوی که چشمانت غرق الماس می شوند ،بماند .چند روز ازسفرت گذشته وامروز روز موعود است .امروز قراراست برسید شلمچه .درجاده از اتوبوس ها پیاده می شوید .خیل عظیم جمعیت به راه مستقیم ادامه می دهند.در راه به همراهی مسئولان دسته های مختلف گروه ِچند هزار نفریتان شعر می خوانید: همه جا دنبال تو می گردم /که تویی درمان همه دردم /یا ابا صالح (ع)مددی مولا /که تو لیلا ی ِمنِ مجنونی /همه ی ِهست ِ منِ دل خونی /یاباصالح (ع)مددی مولا / همه یِ هستم به تو دل بستم /نکشی دامانِ خود از دستم /یاابا صالح (ع)مددی مولا/خیلی ها کفش هایشان را دست می گیرند وتقدس نزدیکی به این مکان را بیشتر درک می کنند. گنبد آبی فیزه ایی از دور خودنمایی می کند.طولی نمی کشد که می رسی از بلندی بالا می روی گویی به عرش سفر کرده ای!اینجا هیچ چیز مهم نیست کسی به تو نمی گوید چه کارکنی .گویی صاحب خانه هدایتت می کند .خیلی ها اصلا به تیپ وظاهرشان نمی خورد که اهل این جور چیز ها باشند.اما باصدای بلند از عشق رهبر دم می زنند.اسم امام حسین(ع) که می آید مردمک چشمانشان به اشک می لرزد .اینجا که می آیند ، خودشان وارد سنگر حجاب می شوند وچادر می پوشند.حالا می فهمی حال وهوایی که از آن حرف می زدند چیست.پرچم های سرخ یافاطمه الزهرا(س) بردوش باد حرکت می کنند.سنگرهای خاکی ،غربت عجیبی رابه چشمانت می پاشند.تابلوهایی که از تخته های چوبی وساده ای درست شده اند جای جایِ این خاک ترک خورده برایت از شهدا صاحبان این سنگرهای خاکی ، پیغام دارند.ناگاه عکسی مقابلت گویی قلبت رابه آتش می کشد.عکس جوان آرام ومهربانیست باچشم های بسته وچهره ای به خون رنگین ،وپیام این شهید برای تو این است: خواهرم چادرتو حافظ خون من است.
[تصویر:  55220142750123210442_thumb.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، منتظر ، hamed ، seyedebrahim
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
خاطرات دخترونه - زمزمه - ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۶:۵۱ عصر
RE: خاطرات دخترونه - منتظر - ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۷:۱۱ عصر
RE: خاطرات دخترونه - seyedebrahim - ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۸:۵۱ عصر
RE: خاطرات دخترونه - زمزمه - ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۰۸ صبح
RE: خاطرات دخترونه - هُدهُد صبا - ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۹:۲۵ صبح
RE: خاطرات دخترونه - زمزمه - ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۷:۰۸ صبح
RE: خاطرات دخترونه - زمزمه - ۹ خرداد ۱۳۹۲, ۱۱:۳۶ صبح
RE: خاطرات دخترونه - nilforoosh - ۱۵ تير ۱۳۹۲, ۰۹:۰۰ عصر
RE: خاطرات دخترونه - hamed - ۱۸ تير ۱۳۹۲, ۱۲:۲۶ عصر
RE: خاطرات دخترونه - hamed - ۲۵ تير ۱۳۹۲, ۱۰:۰۵ صبح
RE: خاطرات دخترونه - طهورا - ۱۲ مرداد ۱۳۹۲, ۰۹:۴۵ صبح
RE: خاطرات دخترونه - فاطمه گل - ۱ مهر ۱۳۹۲, ۱۰:۵۴ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا