مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
۲۶ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۴۶ صبح
ارسال: #18
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه: در آن سوي فاو، در مقر فرماندهي بعثيها، به حاج بخشي بر خورديم؛ چهرهي آشناي حزب الله تهران. هر كس سرزندگي و بذلهگويي و آن چهرهي شاداب او را ميديد باور نميكرد كه دو ساعت پيش فرزندش شهيد شده باشد. اما حقيقت همين بود. هنگامي كه ما به حاج بخشي بر خورديم دو ساعتي بيش از شهادت فرزندش نميگذشت. او حاضر نشده بود كه به همراه پيكر فرزند شهيدش جبههي نبرد را، ولو براي چند روز، ترك گويد. ما آخرين بار كه او را ديده بوديم در تهران بود، هنگامي كه كاروان نخستين «راهيان كربلا» عازم جبههي نبرد بودند. هر جا كه حزب الله تهران هست او نيز همان جاست و علمداري ميكند. حزب الله از متن امت خوب ما برخاستهاند و در دل مردم جاي دارند. آنها يادآور وعدههاي قرآن و روايات هستند و تو گويي همهي تاريخ منتظر قدوم آنها بوده است. به اين چشمان اشكآلوده بنگريد؛ اين اشكها نشان ميدهد كه جراحت كربلا بعد از هزار و چند صد سال هنوز بر دلهاي ما تازه است. خداوند حزب الله را براي خونخواهي حسين(ع) و باز كردن راه كربلا برانگيخته است. حاج بخشي با يك گوني شكلات و دريايي از سرور به سوي خط ميرفت تا بين بچهها شادي و شكلات پخش كند. او مرتباً ميگفت اينجا خانهي خودمان است و همه ميدانستند كه او نظر به كشورگشايي ندارد، بلكه ميخواهد از سر طنز جوابي به صدام داده باشد. و بهراستي چه كسي ميتواند باور كند كه در اين لحظات، دو ساعتي بيش از شهادت فرزند او نميگذرد و با اينهمه، او هنوز هم روحيهي طنزآميز خود را حفظ كرده است؟ چگونه ميتوان اينهمه را جز با معجزهي ايمان تفسير كرد؟ همهي بچهها او را همچون پدري مهربان دوست ميدارند و شايد او نيز در هر يك از اين جوانان نشاني از فرزند شهيد خود ميبيند. و يا نه، اصلاً اين حرفها زاييدهي تخيلات ماست و او آنچنان به حق پيوسته است كه شهيدان را مُرده نميپندارد... خدا ميداند. عمو حسن نيز به همراه حاج بخشي به راه افتاده بود. در كنار خط، بچهها ساعت فراغتي يافته بودند و استراحت ميكردند، هر چند آتش دشمن به راه بود و لحظهاي قطع نميشد. حاج بخشي به يكايك سنگرهايي كه بچهها با دست در خاك كنده بودند سر ميزد و شادي و شكلات پخش ميكرد و دعا ميكرد كه خداوند اين بچهها را حفظ كند. عمو حسن نيز دربارهي اسراي عراقي حرف ميزد و تعريف ميكرد كه چگونه اسرا از رفتار بچهها شگفتزده شده بودند. همه چيز ساده و صميمي در جريان بود و اگر چشمي ناآشنا به اين صحنهها مينگريست، ميپنداشت كه قافلهي مرگ هزارها سال از اين بچهها فاصله گرفته است، يا اگر زباني ناآشنا ميخواست به توصيف حالات اين بچهها بپردازد ميگفت: آنها مرگ را به بازي گرفتهاند. اما نه، ما كه آنها را ميشناختيم، ميدانستيم كه اينچنين نيست. هر بار كه حاج بخشي جواني را در بغل ميگرفت، ما به ياد فرزند شهيد او ميافتاديم و از خود ميپرسيديم: آيا او هم به همان موجود عزيزي كه در ذهن ماست ميانديشد؟ اما او آنهمه آرام و سرزنده و شاداب است كه تو گويي اصلاً داغدار جوانش نيست. يكي از بچهها زخمي شده است و ديگران همگي در اطرافش جمع شدهاند و از سر محبت به او شكلات ميدهند. يكي از بچهها به شوخي ميگويد: سرش افتاده بود، پيوند كرديم! و اين حرف را به گونهاي ميگويد كه اگر كسي اين بچهها را نشناسد، ميپندارد آنها مرگ را به بازي گرفتهاند. اما نه، ما كه با آنها آشنا هستيم ميدانيم كه اينچنين نيست. آنها بيش از هر كس ديگري به مرگ ميانديشند و به عالم آخرت ايمان دارند و درست به همين دليل است كه از مرگ نميترسند. يكي از بچهها ميگويد عاشقي اين حرفها را هم دارد و منظورش عشق به حسين است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سينهي ما زنده ميشود؛ جراحت كربلا را ميگويم. آري، اگر ميخواهي كه حزب الله را بشناسي اينچنين بشناس: او اهل ولايت است، عاشق امام حسين (ع) است و از مرگ نميهراسد. سلام بر حزب الله. تربت پاك خوزستان بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نميلرزاند، از جنگ خسته نميشوند، ترسي به دل راه نميدهند، بر خدا توكل ميكنند، و عاقبت نيز از آن متقين است. *** بسيجي عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نامها. نه، كربلا حرم حق است و هيچكس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست. كربلا، ما را نيز در خيل كربلاييان بپذير. ما ميآييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و آنگاه روانهي ديار قدس شويم. پایان پی نوشتها ١. بخشي از آيهي ٣٠ سورهي بقره.
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا