دل گفته هایمان با معبود
۷ آبان ۱۳۹۳, ۱۰:۵۸ صبح
ارسال: #141
|
|||
|
|||
RE: دل گفته هایمان با معبود
ای مهربان خدای گم گشته ام تو بودی و کردم چو دیده باز دیدم به آسمان و زمین و به بام ودر تابنده نور توست هرجا ظهور توست دیدم به هیچ نقطه تهی نیست جای تو خوش می درخشد از همه سو جلوه های تو ای مبدأ وجود ! از کثرت ظهور،نهان شد که کیستی از هرچه ظاهر است ، تویی آشکارتر... مستور نیستی نزدیک تر زمن به منی ، دور نیستی تو آشکاره ای ... من زین میان گمم کور ار نبیند، این گنه آفتاب نیست نقص از من است ، ورنه رخت را حجاب نیست. ای مهربان خدای ! در فلب من تبی است گدازان و دردناک احساس می کنم که به کانون جان من سوزنده آتشی است که سر می کشد به اوج احساس می کنم عطشی مست و بی قرار اندر فضای هستی من می دود چو موج این سوز عشق توست، در من، چون جان نهان احساس می کنم، درمان نسازد این تبِ من جز دوای تو زائل نسازد این عطش، الا لقای تو ای مهربان خدای ! احساس می کنم خلأی در وجود خویش کان را نمی برد زمیان، جز پرستشت ای نازنین خدای ! احساس می کنم که بود در سرشتِ من سوزنده یک بار داغ نیاز را نزداید ز سینه ام جز لذت پرستش و جز نشئه ی وصال مخموری مرا به جز این می ، علاج نیست مطلب عیان بود، به بیان احتیاج نیست ای مهربان خدای!! تو، راز جان و مایه سر مستی منی تو هستی منی در عمق فکر و پرده ی جانم تویی ، تویی آرام دل ، فروغ روانم تویی، تویی هرجا نگاه می دود، آنجا نشان توست روشنگروجود، رخِ دلستان توست. سرود سحر/حجت الاسلام بهجتی شفق/ ص68. [font=tahoma][/font] خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان
2 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا