امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه)
۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۴:۵۷ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ دي ۱۳۹۲ ۰۱:۲۵ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه)
علامه حلی در شب جمعهای تنها به زیارت امام حسین علیهالسلام میرفت. سواره بود و شلاقی در دستش. اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا میرفت، با او همراه شد. بین راه مرد عرب مسئلهای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع و عالم است. چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمیای دارد. او هم همه را جواب داد. علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بو، جواب تمام مشکلات علمیاش را یکی یکی میگرفت. در بین سوال و جوابها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد. مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. علامه گفت: این حدیث را در تهدیب ندیدهام. مرد گفت: در آن نسخهای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا میکنی. علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان (عجلالله تعالی فرجهالشریف) است. ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد. علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان (عجلالله تعالی فرجهالشریف) امکان دارد؟ مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمیشود در حالی که دستش در دستان توست. علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود. ناراحت شد و افسرده. وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحهای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحبالامر من را به آن خبر دادند اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعا حاج آقا دکتر محمدی به بیان خاطرهای به نقل از حاج آقا «صدیقی» (سخنران معروف و از شاگردان آیتاله بهاءالدین) پرداخت و گفت:«صدیقی به حضرت آیتاله بهاءالدین گفت ، آقای من سفر حج را در پیش دارم شما سفارشی ، دعایی ، درخواستی ندارید و آقای بهاءالدین فرمودند: من یك دعایی دارم ؛ در كوچه بنیهاشم همان جایی كه مادرم حضرت فاطمه را سیلی زدند شما بروید و از خدا بخواهید كه دعای من مستجاب شود ، همین. و من به مدینه رفتم . اما سفارش آقا را فراموش كردم و در مكه بودم كه یادم آمد آقا سفارش دعا داشتهاند دوباره به مدینه برگشتم و دعا كردم كه خدایا دعای آقای بهاءالدین مستجاب شود (از این مساله فقط خود خبر داشتم) وقتی به قم آمدم و خدمت آقا شرفیاب شدم آقا فرمودند ، حالا دیگر سفارش من را در مدینه فراموش میكنی و به مكه میروی و برمیگردی...! من هم عذر خواستم و حسابی شرمنده شدم و بعد به آقا گفتم ، آقا دعایتان مستجاب شد . گفتند: بله ، خدا را شكر دعای من مستجاب شد. بعد گفتم آقا لطف بفرمایید كه اگر مانعی ندارد مضمون دعایی كه داشتید را بیان كنید ، آقا نپذیرفتند و من خیلی سماجت كردم و بالاخره آقا فرمودند : من دعایی كردم كه آیتاله خامنهای خدمت حضرت امام زمان(عج) برسند كه خدا را شكر این دعا مستجاب شد و آقا سیدعلی آقا خدمت ولی عصر رسیدند.» |
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه) - alizamani - ۲۲ فروردين ۱۳۸۹ ۰۴:۵۷ عصر
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه) - مریم سادات موسوی - ۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۵:۳۲ عصر
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه) - alizamani - ۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۶:۲۸ عصر
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه) - hamed - ۲۴ تير ۱۳۹۰, ۱۲:۰۷ عصر
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه) - hamed - ۲۹ اسفند ۱۳۹۰, ۰۷:۰۹ صبح
RE: امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه) - هُدهُد صبا - ۵ تير ۱۳۹۳, ۰۷:۵۸ عصر
RE: امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه) - هُدهُد صبا - ۹ آذر ۱۳۹۳, ۰۹:۱۲ عصر
چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟ - boshra - ۲ بهمن ۱۳۹۰, ۱۰:۳۸ صبح
RE: چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟ - seraj73 - ۲ بهمن ۱۳۹۰, ۰۲:۲۵ عصر
RE: چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟ - هُدهُد صبا - ۷ بهمن ۱۳۹۰, ۱۲:۰۷ عصر
تشرفات آیت الله العظمی نجفی مرعشی(ره) به محضر امام زمان (عج) - هُدهُد صبا - ۱۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۲:۵۳ عصر
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا