ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه)
۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۴:۵۷ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ دي ۱۳۹۲ ۰۱:۲۵ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه)
علامه حلی در شب جمعه‏ای تنها به زیارت امام حسین علیه‏السلام می‏رفت. سواره بود و شلاقی در دستش. اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا می‏رفت، با او همراه شد. بین راه مرد عرب مسئله‏ای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع و عالم است. چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمی‏ای دارد. او هم همه را جواب داد. علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بو، جواب تمام مشکلات علمی‏اش را یکی یکی می‏گرفت.

در بین سوال و جواب‏ها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد. مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. علامه گفت: این حدیث را در تهدیب ندیده‏ام. مرد گفت: در آن نسخه‏ای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا می‏کنی.

علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان (عجل‏الله تعالی فرجه‏الشریف) است. ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد. علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان (عجل‏الله تعالی فرجه‏الشریف) امکان دارد؟ مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمی‏شود در حالی که دستش در دستان توست. علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود. ناراحت شد و افسرده.

وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحه‏ای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحب‏الامر من را به آن خبر دادند

اللهم عجل لولیک الفرج


التماس دعا
حاج آقا دکتر محمدی به بیان خاطره‌ای به نقل از حاج آقا «صدیقی» (سخنران معروف و از شاگردان آیت‌اله بهاءالدین) پرداخت و گفت:«صدیقی به حضرت آیت‌اله بهاءالدین گفت ، آقای من سفر حج را در پیش دارم شما سفارشی ، دعایی ، درخواستی ندارید و آقای بهاءالدین فرمودند: من یك دعایی دارم ؛ در كوچه بنی‌هاشم همان جایی كه مادرم حضرت فاطمه را سیلی زدند شما بروید و از خدا بخواهید كه دعای من مستجاب شود ، همین. و من به مدینه رفتم . اما سفارش آقا را فراموش كردم و در مكه بودم كه یادم آمد آقا سفارش دعا داشته‌اند دوباره به مدینه برگشتم و دعا كردم كه خدایا دعای آقای بهاءالدین مستجاب شود (از این مساله فقط خود خبر داشتم) وقتی به قم آمدم و خدمت آقا شرفیاب شدم آقا فرمودند ، حالا دیگر سفارش من را در مدینه فراموش می‌كنی و به مكه می‌روی و برمی‌گردی...!
من هم عذر خواستم و حسابی شرمنده شدم و بعد به آقا گفتم ، آقا دعایتان مستجاب شد . گفتند: بله ، خدا را شكر دعای من مستجاب شد.
بعد گفتم آقا لطف بفرمایید كه اگر مانعی ندارد مضمون دعایی كه داشتید را بیان كنید ، آقا نپذیرفتند و من خیلی سماجت كردم و بالاخره آقا فرمودند : من دعایی كردم كه آیت‌اله خامنه‌ای خدمت حضرت امام زمان(عج) برسند كه خدا را شكر این دعا مستجاب شد و آقا سیدعلی آقا خدمت ولی عصر رسیدند.»
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مریم سادات موسوی ، کبوتر حرم ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه) - alizamani - ۲۲ فروردين ۱۳۸۹ ۰۴:۵۷ عصر
چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟ - boshra - ۲ بهمن ۱۳۹۰, ۱۰:۳۸ صبح
RE: چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟ - seraj73 - ۲ بهمن ۱۳۹۰, ۰۲:۲۵ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا