ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امیتازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان هایی از امام صادق (ع)
۱۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۳۷ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ بهمن ۱۳۸۸ ۰۱:۴۰ عصر، توسط safirashgh.)
ارسال: #2
مناظره امام صادق (ع )بامنکر خدا ....بامنکر خدا ....2
ادامه...

روز سوم، ابن ابى العوجا تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق (ع ) بيايد و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد،

- نزد امام (ع ) آمد و گفت : امروز مى خواهى سؤال را من مطرح كنم.

هرچه مى خواهى بپرس.

- به چه دليل، جهان هستى، حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است؟).

هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كنى، اگر چيزى مانندش را به آن ضميمه نمايى، آن چيز بزرگتر مى شود، همين است انتقال از حالت اول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن )

(و معنى حادث شدن همين است ) اگر آن چيز، قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمى آمد، زيرا هر چيزى كه نابود يا متغير شود، قابل پيدا شدن و نابودى است، بنابراين با بود شدن

پس از نيستى، شكل حادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشيا است )، و يك چيز];ّّ نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قديم.

- فرض در جريان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آينده همان است كه شما تقرير نمودى، كه حاكى از حدوث جهان هستى است، ولى اگر همه چيز، به حالت كوچكى خود باقى بمانند، در

اين صورت دليل شما بر حدوث آنها چيست؟

محور بحث ما همين جهان موجود است كه در حال تغيير مى باشد حال اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى را تصور كنيم و مورد بحث قرار دهيم، باز جهانى نابود شده و جهان ديگرى

به جاى آن آمده، و اين همان معنى حادث شدن است، در عين حال به فرض تو (كه هر كوچكى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم، مى گوئيم فرضاً هر چيزى كوچكى به حال خود باقى

باشد، در عالم فرض صحيح است كه هر چيز كوچكى را به چيز كوچك ديگرى مانند آنها ضميمه كرد، كه با ضميمه كردن آن، بزرگتر مى شود، و روا بودن چنين تصورى، كه همان روا

بودن تغيير است بيانگر حادث بودن است، اى عبدالكريم ! در برابر اين سخن، ديگر سخنى نخواهى داشت.

مرگ ناگهانى ابن ابى العوجا

يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق (ع ) در مكه گذشت، باز سال بعد ابن ابى العوجا كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد، يكى ازشيعيان به امام عرض

كرد: آيا ابن ابى العوجا مسلمان شده است؟

- قلب او نسبت به اسلام، كور است، او مسلمان نمى شود.

هنگامى كه چشم ابن ابى العوجا به چهره امام صادق (ع ) افتاد، گفت : اى آقا و مولاى من.

- چرا اينجا آمده اى؟

به رسم و معمول آئين وطن، به اينجا آمده ام تا ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را (كه در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم.

- تو هنوزبه سركشى و گمراهى خود باقى هستى؟

ابن ابى العوجا همين كه خواست سخن بگويد، امام صادق (ع ) به او فرمود: مجادله و ستيز در مراسم حج روا نيست، آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت آن است كه ما به آن

معتقد هستيم ـ چنانكه حقيقت همينّّ است ـ در اين صورت ما رستگاريم نه شما، و اگر حق با شما باشد ـ چنانكه چنين نيست ـ و ما و هم شما رستگاريم، بنابراين ما در هر حال رستگاريم، ولى شما

در يكى از دو صورت، در هلاكت خواهيد بود، در اين هنگام حال ابن ابى العوجا منقلب شد، و به اطرافيان خود رو كرد و گفت : در قلبم احساس درد مى كنم، مرا برگردانيد وقتى كه او را باز گرداندند، از دنيا رفت، خدا او رانيامرزد.

مناظره امام با دوگانه پرست

(دو گانه پرستى به حضور امام صادق (ع ) آمد، و از عقيده خود دفاع مى كرد، عقيده اش اين بود كه جهان هستى داراى دو خدا است، يكى خدايى نيكيها و ديگرى خداى بدى ها و...).

امام صادق (ع ) در رد عقيده او و هرگونه دوگانه پرستى چنين فرمود: اينكه تو مى گوئى خدا دوتا است، بيرون از اين تصورات نيستند:

1- يا هر دو نيرومند و قديم هستند.

2- يا هر دو ناتوان هستند.

3- يا يكى قوى، و ديگرى ناتوان است.

پس چرا يكى از آنها ديگرى را از صحنه خارج نمى كند، تا خود به تنهايى بر جهان حكومت كند؟ (نظام واحد جهان حاكى است كه يك حاكم در جهان وجود دارد، بنابراين خدا، يك قوى مطلق است ).

نيز بيانگر يكتائى خدا است، و گفتار ما را ثابت مى كند، زيرا همان قوى خدا است، ولى ديگرى خدا نيست به دليل ضعفى كه دارد.

در مورد (ضعف هر دو خدا) يا آنها از جهتى با هم متفق هستند و از جهتى مختلف، در اين صورت لازم است كه بين آن دو، يك ما به الامتياز (چيزى كه يكى از آن خدايان دارد و ديگرى

ندارد) باشد، و نيز لازم است كه آن ما به الامتياز امرى وجودى قديم باشد، و از اول همراه آن دو خدا بوده، تا دوئيت آنها، صحيح باشد، در اين صورت سه خدا به وجود مى آيد، و به همين ترتيب

چهار خدا و پنج خدا و بيشتر مى شود، و بايد معتقد به بى نهايت خدا شد.

هشام مى گويد: يكى از سؤالات آن دو گانه پرست اين بود كه (بحث در مورد دوگانه پرستى را به اصل وجود خدا كشانيد) به اما صادق (ع ) گفت : دليل شما بر وجود خدا چيست؟ وجود

آنهمه ساخته ها بيانگر وجود سازنده است، چنانكه وقتى كه تو ساختمان استوار و محكم و سربر افراشته اى را ديدى، يقين پيدا مى كنى كه آن ساختمان، بنائى داشته است، گرچه تو آن بنا را نديده باشى.

خدا چيست؟ خدا چيزى است بر خلاف همه چيز، به عبارت ديگر ثابت كردن معنائى است، چيزى است به حقيقت چيز بودن، ولى جسم و شكل ندارد، و به هيچيك از حواس، درك نمى شود، و

خيالها او را در نمى يابند، و گذشت زمان، او را كاهش و دگرگون نسازد.

پاسخ به سؤالات منكر خدا

يكى از منكران خدا كه سؤالات پيچيده اى درباره خداشناسى در ذهن خود انباشته بود، به حضور امام صادق (ع ) آمد و سؤالات خود را مطرح كرد، و امام به يكايك آن پاسخ داد، به ترتيب زير:

خدا چيست؟

او چيزى بر خلاف همه چيز است، كه گفتارم به يك معنائى بر مى گردد، او چيزى است به حقيقت معنى چيز، نه جسم است و نه شكل، نه ديده مى شود و نه لمس مى گردد، و با هيچيك از

حسهاى پنچگانه (بينائى - شنوائى - چشائى - بويائى - و بساوائى ) درك نمى گردد، خاطرها به او نمى رسند، گذشت روزگار، موجب كاهش و دگرگونى او نخواهد شد.

تو مى گوئى خدا شنوا و بينا است؟ آرى شنوا است ولى بدون عضو گوش، و بينا است بدون وسيله چشم، بلكه به ذات خود شنوا و بيناست، البته منظورم اين نيست كه او چيزى است، و ذات

خود شنوا و بيناست، البته منظورم اين نيست كه او چيزى است، و ذات او چيز ديگر، بلكه براى فهماندن تو اين گونه سخن گفتم، حقيقت اين است كه او با تمام ذاتش مى شنود، اما معنى كلمه

تمام اين نيست كه او جز دارد، بلكه مى خواهم مقصودم را به تو بفهمانم، برگشت سخنم اين است كه : او شنوا، بينا و دانا است بى آنكه صفاتش جداى از ذاتش باشد.

- پس خدا چيست؟

او رب ّ (پروردگار)، معبود و الله است، اينكه مى گويم الله و رب است منظورم اثبات لفظ الف، لام، ها، را و با نيست، بلكه منظور آن حقيقت و معنايى است كه آفريننده همه چيز است، و

نامهائى مانند: الله، رحمان، رحيم، عزيز، و... اشاره به همان حقيقت است، و او است پرستيده شده بزرگ و عظيم.

هر چيزى كه در خاطر انسان بگذرد، او مخلوق (ذهن )است، نه خالق.

اگر سخن تو درست باشد، لازمه اش اين است كه وظيفه خداشناسى از ما ساقط شود، زيرا ما فقط به شناختن آنچه كه در ذهن مى گذرد مكلف مى باشيم، آنچه كه ما درباره خدا مى گوئيم اين

است كه : هر چيزى كه به وسيله حواس، قابل حس باشد و در محدوده احساس ما در آيد مخلوق است (ولى حقيقت خدا قابل درك با حواس نيست، پس او خالق است ).

ذات پاك خدا داراى دو جهت نيست :

1- نيستى، 2- شباهت به اشيا،

كه شباهت از ويژگيهاى مخلوق است كه اجزايش بهم پيوسته بوده، و هماهنگى آشكار دارد، داراى پديد آورنده و آفريدگار است، كه آن آفريدگار غير از آفريده ها است و شباهت به آنها ندارد،

وگرنه مانند آنها داراى صفات آنها مى گردد مانند: پيوستگى، هماهنگى، تغيير، نبود و بود، و انتقال از كودكى به بزرگى، و از سياهى به سفيدى، و از نيرومندى به ناتوانى و حالات ديگر

كه نيازى به شرح آنها نيست.

- آيا خدا داراى ذات و خودى است؟

آرى، جز با ذات و خودى چيزى ثابت نگردد.

- آيا خدا چگونگى دارد؟

نه، زيرا كيفيت و چگونگى جهت چيزى است (مثل سفيدى براى كاغذ) و او جهت ندارد، ولى بايد در خداشناسى از دو چيز دورى كنيم :

1 تعطيل و نيستى خدا.

2 تشبيه خدا به چيزى، زيرا كسى كه ذات خدا را نفى كند، او را انكار نموده، ربوبيت او را رد كرده، و او را ابطال نموده است، و اگر كسى او را به چيزى تشبيه كند، او را موصوف به صفات

ساخته شده كه سزاوار مقام ربوبيت نيست كرده است، بنابراين، كيفيت به اين معنى براى او درست نيست، اما توصيف او به كيفيت به اين معنى كه او را از دو جهت تعطيل (نيستى ) و تشبيه بيرون آورد، براى خدا ثابت است.

- آيا خدا، خودش متحمل رنج و زحمت كارها مى گردد؟

او برتر از چنين نسبتى است، تحمل رنج، از صفات مخلوق است كه انجام كارها براى او بدون رنج ميسر نيست، ولى ذات پاك خدا بالاتر از اين تصورات است، اراده و خواستش، نافذ است، و آنچه بخواهد انجام خواهد شد.

مناظره پيرامون زهد

روزى سفيان ثورى امام را ديدار كرد و مشاهده نمود كه آن حضرت لباسى بر تن دارد سفيد، همچون سفيده تخم مرغ.

گفت: اين لباس، برازنده شما نيست !

- امام فرمودند: گوش كن ! چيزى برايت مى گويم كه اگر بر حق و سنت بميرى نه بر بدعت و گمراهى، براى دنيا و آخرتت مفيد و سودمند خواهد بود. اين را بدان كه رسول الله (ص ) در

عصرى زندگى مى كرد كه فقر و ندارى بر آن حاكم بود. اما پس از آنكه دوران فقر و تنگدستى جامعه پايان يافت و فراوانى و وفور نعمت پيش آمد، شايسته ترين اشخاص براى اين نعمتها،

نيكوكارانند نه بدكاران، مؤمنانند نه منافقان، مسلمانانند نه كافران. پس تو چه مى گوئى اى سفيان؟! به خدا سوگند با اينكه مى بينى اينگونه لباسى نفيس و سفيد پوشيده ام، مع ذلك از آن

روزى كه به حد تكليف رسيده ام، صبح و شامى فرا نرسيده است كه در ميان اموال و دارائى من حق خدائى بوده باشد و من آن را به جاى خود پرداخت نكرده باشم (1).

- روزى ديگر عده اى از مردمان صوفى مسلك و متظاهر به زهد كه داعيه اى هم داشتند و مردم را به مرام و مسلك خود مى خواندند و مى خواستند همه مثل آنها ظاهرى ژوليده، كثيف و

پريشان داشته باشند، نزد امام صادق (ع ) آمدند و گفتند : دوست ما نتوانست با شما حرف بزند و دلايل آماده نبود و نتوانست مطرح سازد. (2)

اكنون دلايل خود را مطرح كنيد.

- دلايل ما از خود قرآن است.

بسيار خوب، بيان كنيد كه آيه هاى قرآن شايسته ترين چيزى است كه ما بايد آن را پيروى كنيم و برنامه عمل خود قرار دهيم.

- خداوند تبارك و تعالى درباره قومى از ياران پيامبر چنين مى گويد:

(3)"و يوثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شحّ نفسَه فاولئك هم المفلحون"(آنان بر نفس خود ايثار مى كنند و هر چند كه خود فقير و نادارند (ديگران را مقدم مى دارند). و

كسانى كه جلوى طمع و حرص نفس خويش را مى گيرند، اينان رستگارند).

و در جاى ديگر فرمود:

"و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا و يتيماً و اسيراً..." (4)

آنان طعام و خوراكى را با اينكه به آن علاقمند هستند و نياز دارند، به فقير، يتيم و اسير مى بخشند.

همين دو آيه به عنوان دليل مسلك ما كافى است.

يكى ديگر از آنان كه در گوشه اى نشسته بود، معترضانه به امام گفت : ما مى بينيم شما به خوددارى از طعامهاى پاكيزه دعوت مى كنيد، مع ذلك به مردم دستور مى دهيد از دارائيشان

بيرون روند، تا خود شما از آنها لذت ببريد و بهره مند گرديد(5).

- اين حرفهاى بى فايده را كنار بگذاريد و به من بگوئيد ببينم شناخت شما نسبت به قرآن چگونه است؟ آيا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را كه تمام گمراهيها و تباهيها در ميان امت

مسلمان از همين نقطه آغاز مى شود، مى دانيد؟

قسمتى را آرى و نه همه را.

- گرفتارى شما از همين جا شروع مى شود( كه ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نمى فهميد) و احاديث رسول خدا هم همينطور هستند.

اينكه گفتيد خداوند برخى ياران پيامبر را ستوده و از عملكرد نيكويشان ما را خبر داده است، كار آنان وقتى بوده كه نهى و منعى از آن نبوده وپاداشى هم از اين نوع ايثار (6) مى بردند.

بعد خداوند (جلّ و عزّ) فرمانى برخلاف فرمان اول صادر كرد. پس اين فرمان، آن اولى را از بين برد و اين فرمان دوم لطف و رحمتى بود از سوى خداوند در حق مؤمنان تا خود و خانواده

و عيالشان به ضرر و زحمت نيفتند و در خانواده ها به بچه هاى كوچك، پيرمردان و پيرزنان ستم نشود كه آنان حوصله و تحمل گرسنگى را ندارند(و از طريق زهدنان آورشان صدمه و آسيب نبينند).

اگر من كه فقط يك قرص نان دارم، ايثار كرده و آن را به ديگرى بدهم پس فرزندان من چه بخورند؟ آيا آنها از بين بروند و هلاك شوند؟ لذا رسول خدا فرمود:پنج عدد خرما، گرده نان، دينار و يا

درهمى كه انسان دارد و مى خواهد خرج كند بهترين مورد، خرج و انفاق بر پدر و مادر است، بعد اهل و عيال خود آدمى و در مرحله سوم براى خويشاوندان فقير و نزديك و بعد براى

همسايگان نادار و محتاج و در پنجمين مرحله كه پائين ترين درجه و كم ثواب ترين همه است، خرج در راه خدا (بطور كلى ) مى باشد.

روزى پيامبر درباره يكى از انصار كه به هنگام مرگ، همه دارائى اش را كه منحصر به پنج يا شش برده بوده آزاد كرده و كودكان خردسال هم از خود باقى گذاشته بود، فرمود: اگر مرا

از اين جريان آگاه مى ساختيد نمى گذاشتم او را در كنار مسلمانان دفن كنيد كه او با اين كارش بچه هاى گدا وسائل به كف از خود باقى گذاشته و رفته است.

- پدرم حديث كرد كه رسول خدا مى فرمود: در خرج و انفاق، اول بايد از اهل و عيال شروع كنى، سپس هر كسى نزديكتر باشد، اولويت با اوست و اين سخن قرآن است و مطلبى است

كه برخلاف پندار شما از سوى خداوند عزيز و حكيم مقرر گشته است :

(7)"والّذين اذا انفقوا لم يُسرِفوا و لمَ يْقتروا و كان بين ذلك قواماً" (آنان كه به هنگام انفاق اسراف نمى كنند و سخت هم نمى گير ند، بلكه روشى ميانه دارند.) خداوند عمل كسانى را كه

اصلاً چيزى براى خود باقى نمى گذارند و همه چيز را به ديگران مى بخشند و باصطلاح شما ايثار مى كنند، اسراف ناميده و در بيش از يك جا فرموده : <ان الله لا يحب

المسرفين > (8) خداى تعالى مؤمنان را از اسراف و زياده روى در خرج و انفاق نهى نمود، چنانكه از سختگيرى و امساك نيز منع فرمود، اما به روش ميانه فرمان داد، يعنى انسان

نبايد همه آنچه را كه دارد خرج و يا انفاق كند، آنگاه از خدا بخواهد كه به وى روزى دهد كه چنين دعائى مستجاب شدنى نيست، به علت حديثى كه از رسول خدا به ما رسيده است كه فرمود:

- <دعاى چند صنف و گروه از امت من مستجاب نمى شود: مردى كه پدر و مادرش را نفرين كند و عليه آنها دعا نمايد، مردى كه بدهكارش را كه از پرداخت بدهى خوددارى مى كند و

يا منكر مى شود، نفرين كند، در حاليكه مى توانست نوشته اى از او بگيرد و يا شاهدى اقامه كند، مردى كه زنش را نفرين كند، چون خداوند راه خلاصى گذاشته و طلاق را حلال دانسته و او

مى تواند بدين وسيله خود را رها سازد، مردى كه در خانه اش مى نشيند و بدون اينكه حركتى كند و بيرون رود و به جستجو بپردازد، از خدا روزى بطلبد كه خداوند جل جلاله فرمايد: اى

بنده من ! آيا تو راهى براى جستجوى روزى ندارى و من تن سالم به تو ندادم كه مى توانى در روى زمين حركت كنى و تلاش و كوشش نمائى كه در اين صورت پيش من معذور بودى كه

به فرمان من رفتى؟ و براى اينكه بارى بر دوش خانواده ات نباشى، اگر خواستم برايت روزى مى دهم و اگر خواستم از دادن روزى امساك مى كنم، ولى به هر حال تو معذور نيستى كه تلاش

نكنى، و مردى كه خداوند به او روزى فراوان و مال كلان داده است، اما همه را بى رويه خرج كند و بعد رو به خدا نموده و گويد: پروردگارا! به من روزى بده، كه خداوند در جواب گويد:

آيا من به تو روزى گسترده ندادم؟ چرا با اقتصاد و تدبير خرج نكردى و آنگونه كه فرمان داده بودم، عمل ننمودى؟ چرا اسراف كردى؟ مگر من تو را از اسراف و ولخرجى منع نكرده بودم؟، و

بالاخره مردى كه درباره قطع رحم و خويشاوندان نزديكش دعا كند كه اين دعا هم مستجاب نخواهد شد>.

خداوند به پيامبرش ياد داد كه چگونه انفاق و خرج كند، بدين ترتيب كه روزى پيامبر هفت مثقال طلا داشت و دوست نداشت كه بخوابد و آن را انفاق و خرج ننمايد، لذا شبانه آن را صدقه

داد. صبح كه شد چيزى براى خود نداشت.

اتفاقاً مرد بينوائى از او كمك خواست، ولى پيامبر چيزى نداشت كه به او بدهد گدا پيامبر را ملامت كرد و پيامبر از اين جريان غمگين شد كه چرا چيزى ندارد كه به او بدهد، زيرا كه پيامبر

بسيار دلنازك و مهربان بود. در اينجا خداوند رسولش را ادب فرمود و چنين دستور داد:

"ولا تَجعلْ يَدك مَغلُولةً الى عُنقكَ ولاَ تبسطها كلَّ البسطِ فَتقُعدَ مَلوماً مَحسورا"(9) (دستت را به گردن مبند (زياد ممسك مباش ) و آن را زياد هم نگشا (ولخرجى نكن )! پس در نتيجه ملامت

شده، حسرت خورده و از مال بيرون آمده مى نشينى.) خداوند مى خواهد به رسول خويش بفرمايد كه گاهى مردم از تو چيزى مى خواهند و تو را در ندادن معذور نمى دانند اگر همه آنچه را

كه دارى يكجا خرج كنى و از دارائى بيرون آئى حسرت مى خورى. اينها احاديثى است كه قرآن صحت آنها را تأييد مى كند، قرآن هم كه مورد تصديق مؤمنان و مردان خدائى است....(10)

- پس از او مى دانيد كه سلمان و ابوذر داراى چه فضيلت و ارزشى در اسلام هستند كه رضوان خدا بر ايشان باد.

روش زندگى سلمان چنان بوده است كه وقتى سهم خود را از بيت المال مى گرفت هزينه سالانه اش را كنار مى گذاشت تا سال بعد فرا رسد و دوباره سهم خود را بگيرد.

عده اى به سلمان اعتراض كردند كه تو با اين زهدى كه دارى، چرا چنين مى كنى؟ تو از كجا مى دانى؟ شايد امروز يا فردا بميرى !

او در پاسخ گفت : چرا شما اميدى براى زنده ماندن من نداريد، همچنانكه بيم داريد كه من بميرم؟ اى بى خبران ! نمى دانيد كه نفس انسانى در صورت عدم تأمين معيشتش مضطرب و

نگران مى شود، اما وقتى كه هزينه زندگى اش تأمين باشد، آرامش پيدا مى كند؟

اما ابوذر، او چندين بچه شتر و بره گوسفند داشت. شير آنها را مى دوشيد و موقعى كه خانواده اش هوس گوشت مى كردند، از آنها سر مى بريد. و نيز هنگامى كه مهمانى به او مى رسيد و

يا از همشهريانش كسانى احتياج به گوشت پيدا مى كردند، شترى نحر مى كرد و گوشت آن را تقسيم مى نمود و خود هم سهمى به اندازه ديگران نه كم و نه زياد بر مى داشت. پس چه كسى از

اينها زاهدتر است؟ اينان كسانى هستند كه رسول الله درباره شان آنگونه تعريف كرده است، مع ذلك آنان در زندگى خود روزى نبوده كه مالك هيچ چيز نباشند. آيا شما مى گوئيد مردم لوازم

زندگى خود را دور بريزند و ديگران را در استفاده از]،< آنها بر خود و خانواده شان مقدم بدارند؟

- اى جماعت صوفى ! شنيدم پدرم به روايت از پدرانش از رسول خدا فرمود: <آنگونه كه من از وضع مؤمن در شگفت مى مانم، از هيچ چيز ديگر تعجب نمى كنم : او اگر در دنيا با قيچى

قطعه قطعه شود، آن را براى خود خير مى داند و اگر مالك همه آنچه ميان مشرق و مغرب است باشد، آن را نيز براى خود خير و صلاح مى داند. به هر حال، هر چه خداوند برايش بخواهد او

آن را براى خود خير و صلاح مى داند>.

- اى كاش مى دانستم آيا همين اندازه صحبت براى شما كافى است يا بيشتر توضيح دهم؟! آيا نمى دانيد كه خداوند عزوجل در امر جهاد، نخست هر يكنفر مؤمن را با ده نفر كافر برابر دانسته

و واجب كرده بود كه يك مؤمن به تنهائى در برابر ده تن كافر بايستد و پيكار كند و اگر به آنها پشت كند و فرار نمايد، مستحق آتش مى شود؟ سپس خداوند در حق مؤمنان لطف كرد و به جاى

ده مرد، دو مرد منظور فرمود.

- پس دو مرد، ده مرد را نسخ نمود و آن تخفيفى بود از سوى خداوند عزوجل در حق مؤمنان.

زمانى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند آنان در ابتداى ورود به مدينه هيچ چيز نداشتند، نه مسكن و پناهگاهى و نه خورد و خوراكى. لذا ايثار براى انصار يك تكليف ضرورى و لازم

بود تا اينكه كم كم مهاجرين خود را جستند و وضع زندگيشان نسبتاً سامان يافت.

- در اين موقع بود كه حكم ايثار با فرمان ميانه روى در انفاق نسخ گرديد.

(امام صادق (ع ) لزوم جهاد يك مؤمن را با ده كافر در بدو امر كه مسلمانان اندك بودند و نسخ آن را با لزوم جهاد و پيكار با دو مرد كه تخفيفى بود درباره مؤمنان، به عنوان مثال مطرح فرموده است.)

- به من بگوئيد ببينم حكم قاضيان خود را در اينكه نفقه زن را بر شوهر واجب مى دانند، اما شوهر مى گويد من زاهد هستم و چيزى ندارم، حكم عادلانه مى دانيد يا ظالمانه؟ اگر آن قضاوت

را، قضاوت جور بدانيد و حكمشان را هم حكمى ظالمانه تلقى كنيد، مردم خود شما را ظالم و ستمگر مى شناسند و اگر آن قضات را جائر ندانيد و حكمشان را عادلانه بدانيد، حرف خود را نقض

كرده ايد كه هر انسانى لازم است هزينه زندگى خود و خانواده اش را داشته باشد. و همچنين اين قضاوت وصيت و احسان انسان را در بيش از يك سوم مالش مردود مى دانند.

- به من بگوئيد ببينم اگر مردم، زاهد پيشه باشند به آن معنى كه شما مى پنداريد، پس اين همه كفاره ها، نذورات و زكات طلا و نقره و خرما و كشمش و ديگر چيزهائى را كه به عنوان

زكات واجب مى شود، مانند شتر، گاو و گوسفند چه كسانى بگيرند؟ (مگر نه اين است كه برداشت شما از زهد آن است كه انسان گرسنه بماند و برهنه و كثيف زندگى كند؟) چون به نظر

شما، هيچكس نمى تواند مال دنيا را براى خود داشته باشد و هر چند كه خود نيازمند و فقير باشد، بايد آنرا به ديگرى دهد.

- پس چه مسلك بدى داريد شما! و چقدر نسبت به قرآن و سنت و احاديث رسول خدا كه مورد تصديق قرآنند اما شما روى ندانم كارى آنها را مردود مى دانيد، جاهليد! شما در آيه هاى غريب

قرآن و در ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهى آن دقت نمى كنيد و به آنها توجه نداريد.

- به من بگوئيد ببينم سليمان بن داود را چگونه مى شناسيد؟ او از خدا براى خود سلطنت خواست، سلطنتى كه پس از او شايسته براى هيچكس نباشد. (11)

و خداوند هم به او چنين حكومت و سلطنتى را داد و او حق مى گفت و به حقيقت عمل مى كرد و ما مى بينيم خداوند اين تقاضا و اين زندگى را براى او عيب نگرفت و براى هيچ مؤمنى هم

آن را عيب و ننگ نمى داند. قبل از سليمان، پدر او داود را در نظر بگيريد كه چه حكومت، قدرت و سلطنت محكمى داشت. و همچنين يوسف كه به پادشاه مصر گفت : مرا خزانه دار خود

قرار بده كه من مردى امين و دانا هستم. و قدرت او چنان گسترش يافت كه تمام كشور مصر را تا سرزمين يمن فرا گرفت و همه در سالهاى خشكى و قحطى، از او طعام مى گرفتند. او نيز

حق مى گفت و حق عمل مى كرد و كسى را نمى شناسيم كه اين زندگى را براى او ننگ و عار بداند.

پس اى مدعيان زهد و تصوف ! از آداب الهى و اصول تربيتى خدائى درباره مؤمنان، ادب آموزيد و به امر و نهى خدا بسنده كنيد و امور مشتبه را رها نمائيد و علم چيزى را كه نمى دانيد

به اهل آن واگذاريد كه در پيشگاه خدا تبارك و تعالى معذور خواهيد بود و پاداش هم خواهيد برد و درصدد دانستن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد و حلال را از حرام بازشناسيد

كه آن، شما را به خداوند نزديكتر مى كند و شما را از جهل و نادانى دور مى سازد و جهالت را به اهل آن واگذاريد كه جاهل در جهان كم نيست. اين اهل علم و دانشند كه اندكند و خداوند

فرمود: <فَوقَ كلّ ذِى علمٍ عَليٌم >. (12)

مناظره در مورد صدقه و احسان

بدون ترديد بسيارى از مردم به سبب جهل و نادانى و خود بزرگ بينى گمراه كننده، به زمين مى خورند و اگر اينگونه اشخاص به فكر و انديشه خود اكتفا كنند و از مراجعه به اهل دانش

راستين خوددارى نمايند هميشه در بيابان بيكران نادانى سرگردان بوده و خواهند پنداشت كه داناى شريعت هستند. و چه كسى مى تواند راهنماى اين قبيل افراد باشد، جز آن كسى كه عالم به

شريعت الهى است، همانطور كه نازل گشته است؟

به عنوان نمونه، مناظره اى را كه ميان امام صادق (ع ) از يك سو و يك نادان مدعى علم و دانش از سوى ديگر، درباره صدقه رخ داده، از زبان خود امام مى شنويم :

يك نمونه بارز پيرو هواى نفس و خودخواه و متكبر، شخصى است كه من شنيده بودم مردمان عامى و سطحى او را خيلى بزرگ مى دارند و من هم تمايل پيدا كرده بودم كه او را ببينم، طوريكه او مرا نشناسد.

روزى مشاهده كردم كه عده اى از همان مردمان قشرى و سطحى اطراف او راگرفته اند و او با رفتار فريبكارانه اش مردم را سرگرم كرده است.

بالاخره از مردم جدا شد و راهش را در پيش گرفت و من هم به دنبال او راه افتادم و با چشم خود ديدم كه او به يك مغازه نانوائى رسيد و با تردستى خاصى دو عدد نان ازدكان نانوا دزديد.

من از مشاهده اين وضع، بسيار در شگفت شدم و در دل خويش گفتم : شايد معامله كرد و پول داد و خريد. اما سپس گفتم : اگر پول مى داد و مى خريد، پس چه حاجت داشت كه نان

را دزدكى بردارد؟ باز او را دنبال كردم، تا به يك مغازه انار فروشى رسيد. آنجا نيز اين چشم و آن چشم كرد و دو تا انار سرقت نمود. باز در تعجب فرو رفتم. اما در دل گفتم : شايد خريد

كرد و پول پرداخت. و بعد به نظرم رسيد كه اگر چنين بود، چه نيازى به دزدى داشت؟ باز او را تعقيب نمودم. به بيمارى رسيد; دو عدد نان و دو تا انار را جلوى او گذاشت.

من جلو آمدم و پرسيدم : اين چه كارهائى بود كه تو انجام دادى.

گفت : شايد تو جعفر بن محمد هستى؟ گفتم : بلى.

گفت : آن اصل و نسب براى تو چه سودى دارد كه نادان هستى؟ (العياذبالله ).

گفتم : به چه چيزجاهل و نادان هستم؟ گفت : سخن خدا را كه فرمود: <مَن جاءَ بالحَسنه فِله عشرُ امثالِها و من جاءَ بالسّية فِلا يجزى الاّ مثلَها> (1) (هر كس يك حسنه و كار نيك انجام

دهد، براى او ده برابر پاداش هست و هر كس كار بدى بجا آورد، جز به همان اندازه كيفر نشود.)

اينكه ديدى من دو عدد نان دزديدم، دو گناه بيش نكردم و بعد كه دو تا انار سرقت نمودم، دو گناه بر گناهان او افزوده شد; پس اين مى شود چهار گناه. و چون هر يك از نانها و انارها را احسان

كردم و صدقه دادم، چهل ثواب به دست آوردم. پس، از اين چهل ثواب، چهارگناه كسر مى شود، براى من سى و شش ثواب باقى مى ماند!

گفتم : مادرت به عزايت نشيند! تو از كتاب خدا بى خبر هستى. آيا نشنيده اى كه خداى تعالى گويد: <اِنّما يتقبلُ اللّه مِنَ المتّقين > (2) (جز اين نيست كه خداوند از پرهيزگاران

مى پذيرد.) پس تو كه دو عدد نان دزديدى، دو گناه كردى و دو انار هم كه سرقت كردى گناهان تو شد چهار تا و موقعى هم كه آنها را به صاحبانشان برنگرداندى و بدون اجازه مالك آنها

به ديگران بخشيدى، بر چهار گناه قبلى چهار گناه ديگر افزودى، نه اينكه چهل حسنه و ثواب به دست آوردى ! او را كه همچنان به سخنان من گوش مى داد و مرا نظاره مى كرد به حال

خود گذاشتم و راهم را در پيش گرفتم.

آنگاه امام فرمود: با اين تأويلات زشت و ناخوشايند است كه عده اى گمراه مى شوند و گمراه مى كنند.(3) و چقدر اينگونه تأويلات جاهلانه در ميان مردم فراوان است و تعجب هم نيست پس

از آنكه آنان خواستند به جاى چشمه هاى زلال آب، از سراب سيراب شوند.

و اين بود گوهرهاى بسيار ارزنده اى از مناظرات و بحثهاى حضرت امام جعفر صادق (ع ) با افرادى كه از ره هدايت روى بگردانيده و از طريق حق منحرف گشته اند و تازه آنچه ذكر شد، نمونه كوچكى بود از اقيانوس بيكران زندگى علمى امام در مقام استدلال و احتجاج.

منبع:کتاب صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق. محمد حسين مظفر

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
مناظره امام صادق (ع) با منکر خدا - safirashgh - ۱۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۳۳ عصر
RE: داستان هایی از امام صادق (ع) - 2017 - ۶ بهمن ۱۳۹۵, ۱۲:۰۳ صبح
RE: داستان هایی از امام صادق (ع) - 2017 - ۲۱ آبان ۱۳۹۶, ۱۱:۴۰ عصر
مناظره امام صادق (ع )بامنکر خدا ....بامنکر خدا ....2 - safirashgh - ۱۳ بهمن ۱۳۸۸ ۰۱:۳۷ عصر
داستانی از امام صادق علیه السلام - ضحی - ۱۲ مهر ۱۳۸۹, ۰۱:۱۷ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا